دارم وصیت میکنم شاید نیایی
با باد صحبت میکنم شاید نیایی
دارد مسیرت را نشانم میدهد باد
از روی دروازه تکانم میدهد باد
با داغ بی اندازه میگِریم که برگرد
از بِین این دروازه میگِریم که برگرد
با سر میان کوفیان مهمانم آقا
تا لحظهای که میرسی میمانم آقا
روزی که میآیی مرا بشناس وقتی
از روی این دروازه آویزانم آقا
هر روز سنگم میزنند از دور و نزدیک
بازیچهی تمرین این طفلانم آقا
هر روز یک دندان من کم میشود تا
قربان دندانت شود دندانم آقا
شرمندهام اینجایم و بال و پَرم ریخت
دیدی که کوفه خاکِ عالم را سرم ریخت
من با چه رو گویم نیا رویی نمانده
قلبم پُر از درد است و دارویی نمانده
دستی که بیعت داد دستم را شکسته
از بس مرا زد زخم بازویی نمانده
طفلان من از گوشهای دیدند من را
از زخمهای کوفه اَبرویی نمانده
نزدیک نه از دور کوفی دورهام کرد
آنقدر زد تا دید پهلویی نمانده
تا دق نکرده زینب از بیراهه برگرد
گهوراه تا نشکسته با ششماهه برگرد
هرچیز کم باشد در اینجا غم زیاد است
در کوفه می بینی که نامحرم زیاد است
از خیزران و تازیانه حرف کم نیست
از خار و سنگ و کعب نِی مرحم زیاداست
ششماهه نه حتی برای مردها نیز..
یک تیغه از تیر سه شعبه هم زیاد است
دست نوازش با یتیمی نیست اما
پنجه برای گیسوی درهم زیاد است
آبی برای تشنگان اینجا ندارند
در شهر گویا طفلِ بی بابا ندارند
تنها شدم تا سر به زیری را بفهمم
شد بسته دستم دستگیری را بفهمم
هی سنگ خوردم زخم خوردم فحش خوردم
تا رنج بازار و اسیری را بفهمم
من را به زنجیرش میان کوچه گرداند
تا زخمپاهای کویری را بفهمم
دندان من خون شد به یادِ دختر تو
تا درد دندانهایِ شیری را بفهمم
دلها در اینجا سنگ دیوار است برگرد
وقتِ حراجیهای بازار است برگرد
I حسن لطفی
#محرم
@admin1f
جوون بود؛ رشید؛ هیکلی؛ چارشونه؛ خوشتیپ؛ فوتبالیست؛ خوشبرخورد بود… دیشب مابین روضه خبر فوتشو شنیدم. غریب فوت کرده بود، بعد از رفتن مادرش این دو سه ماه منزوی بودنش عادی شده بود…شمایل صورت و بدنش بعد از فوت تغییر کرده بود؛ خراب شده بود… برادرش فقط دیدهش موقع شناسایی. سر خاک اجازه نداد خواهرش صورتشو ببینه که درهمه… خواهرش خیلی بیتابه، خیلی… خیلی…. #محرم @admin1f
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
به دخترهای شامی گفته بودم من پدر دارم
عزیزم حیف شد شب آمدی، خوابند دخترها
#حضرت_رقیه
@admin1f
#روضه
تو را در خواب دیدم شانه کردم گیسوانت را
نهان از چشم مردم باز بوسیدم دهانت را
چرا نا باورانه از میان طشت میگریی
مگر تا حال بی معجر ندیدی دخترانت را
#حضرت_رقیه | #قلمشما
@admin1f
کنج خرابه، سوخته موی مرا ببوس
تو محرمانه سرّ مگوی مرا ببوس
مثل لب تو خورده ترک دور چشم من
ساقی من، شکسته سبوی مرا ببوس
یک ماه میشود که نبوسیدهای مرا
قربان روی ماه تو، روی مرا ببوس
زنجیرها گلوی مرا زخم کردهاند
ای مرهم رقیه گلوی مرا ببوس
زهرا تکاند خاک روی چادر مرا
پس چادر بدون رفوی مرا ببوس
بابا! عمو که رفت خداحافظی نکرد
بابا اگر که دیدی، عموی مرا ببوس
I #محرم
@admin1f