بسم‌رب‌الحسین♡ #شب_های_محترم 🥀 - حوالۍ‌حُسین، حواشۍ‌دل🌱 "این دل ما خوب عزادار حسین است" به حسینیه اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج خوش‌آمدید...شب پنجم #محرم 🏴

+سلام‌آقاےڪربلا❥ شب‌پنجم‌محرمت‌هم‌آرام‌آرام‌همراه قِصه‌های‌غُصه‌دارش‌ از راه‌آمده‌است...!

-راستی‌سال‌های‌پیش‌هم‌محرمت اینگونه‌همراه‌باحسرت‌وغم‌بوده...؟ یامن‌تازه‌بیدارشده‌ام؟! -این‌سال‌‌هاانگار‌چشم‌های‌دلم‌‌ بیناترشده‌که‌اینگونه‌برای‌ماجراهای‌ صحرای‌کربلابیطاقتی‌می‌کند......💔

+میدانی‌دل‌جانم؟ کمی‌بی‌تعارف‌بگویم! البته‌همراه‌باکمی‌خجالت...😓 قبل‌ترهاازمحرمش‌‌تنهاغم‌حسین‌را داشتم‌وفوقش‌حسرت‌زیارت‌کربلایش!!

اماحالا... -خودنیزنمیدانم‌چه‌شده؟ -خوب‌است‌یابداست‌یاچه؟ +اماامسال‌بیشترمیبینم . . . "! مثلابیشتربی‌تابی‌وغم‌واندوه‌ طفلان‌کربلارامیبینم...!🚶🏻‍♂ #یااباعبدالله‌بن‌الحسن

- کمی‌بیشتردلم‌میگیرد.. - کمی‌بیشتراین‌چشمان‌گنه‌کارم 😓 بهانه‌گیرمی‌شوند، برای‌ریزش‌اشک‌هایشان... :) نزدسخاوت‌پدروعموی‌صاحب‌این‌شب! #به‌تودلخوش‌کردم

+حسین‌جان، 🌱 توبگودلیل‌این‌آشوب‌چیست!؟ -چه‌شده‌که‌امسال‌شب‌پنجم‌محرمت که‌می‌شود، روضه‌برای‌یتیم‌حسن گوش‌می‌دهیم‌آنهم‌با‌صدای‌بلند... بغض‌‌میکنیم‌امابی‌صدا... "💔 اشک‌می‌ریزیم‌اما...

-می‌بینی؟این‌رفیق‌دلتنگت‌هنوز‌هم‌ بی‌صدابغض‌میکندودرنهایت‌ بیصدا‌هم‌اشک‌می‌ریزد...❤️‍🩹 [ شکستن‌گاهی‌خوب‌است‌ . . . ! بگذاربشکنم‌بغض‌های‌سالیانه‌ام‌راحسین!]

+اصلاآقاجان! یتیم‌حسن‌عبدالله‌رامیگویم، چرااوراهم‌رحم‌نمیکردند!؟ مگر‌اویتیم‌نبود؟ مگربعدپدر،جانش‌به‌جان‌عمو وصل‌نبود؟! مگرچشمش‌بدنبال‌تو این‌سوآن‌سو‌نمی‌کرد؟! چرا...😭

-چرااشک‌های‌اورا برگونه‌جاری‌ساختند... مگرداغ‌پدر‌بسش‌نبود؟ چرااینگونه‌طاقت‌می‌بریدند؟!💔 #یاکریم‌

+دستش‌که‌از‌دست‌عمه‌جدامی‌شد، زینب‌تند‌ترمی‌دوید... دوباره‌دستش‌رامیگرفت... آخر‌برای‌عمه‌اش‌یادگاری‌ازیک‌برادربود که‌آن‌برادردیگرسفارش‌اوراکرده‌بود... نکند‌به‌میدان‌نزدیک‌شود‌! 💔

،. +آخرقلب‌کوچکش‌بیتابی‌عموراداشت! عمودرمیدان‌بودوآن‌نامردهازهرخندزنان برایش‌شمشیرمی‌کشیدند... 💔