#دعاےفرج
-بسمالله...بخونیمباهم...💚
[ إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ. ]
#امام_زمان♥️
#اللهمعجللولیڪالفرج🌱
🌿 و سلام بر او که می گفت:
«این صحنه همیشه محل آزمایش است
چهار صباحی زنده ایم
آخر هم از دنیا می رویم
در این چهار صباحی که زنده ایم
مرتب به وسیله خدا آزمایش می شویم
و هر لحظه و ثانیه عمر ما آزمایش است
شکست هست، پیروزی هست
سختی هست، راحتی هست
همه چیز هست
ولی آن چه بیش از همه مطرح است
#آزمایش خداست.! 🍃»
#شهید_محمّدابراهیم_همت🕊
#برادر_شهیدم 🌹
هدایت شده از جهاد علمی 🇵🇸🇮🇷
929.mp3
9.31M
🎙#شنیدنی
ما رفتیم جبهه،جبهه شد دانشگاه
شما اومدید دانشگاه،دانشگاه شد جبهه،شدید افسر جوان جنگ نرم
بچه ها جنگِ تن ب تنِ هاا!
گوگل برا تک تک تون پروفایل باز کرده:)
⁉️کی پای قول های قبل کنکورش با خدا و امام زمان وایساده؟
⁉️کی دنبال یه رفیق مشتی و صادق تو دانشگاهه که وسط میدون گناه دستش رو بگیره!؟
⁉️میخوای بدونی رفیق بازی چطوریه؟!
❌این صوت رو از دست نده💚😉
⚠️ورودی های جدید دانشگاه به هیچ وجه از کنار این صوت بی تفاوت نگذرید😎
#اول_مهر
#حاج_حسین_یکتا
📍@JahadElmi313
اللهم عجل لولیک الفرج
🎙#شنیدنی ما رفتیم جبهه،جبهه شد دانشگاه شما اومدید دانشگاه،دانشگاه شد جبهه،شدید افسر جوان جنگ نرم ب
صوت شنیدنی حاج حسین یکتا
رفقای جان یه فرصت برای گوش کردن
این صوت بزارید حتما :)) 🌿
🌱🕊
گفتم:« ببینم توی دنیا چه آرزویی داری؟».
قدری فکر کرد و گفت:« هیچی. ».
گفتم:« یعنی چی؟ مثلاً دلت نمیخواد یک کارهای بشی، ادامه تحصیل بدی یا از این حرفها دیگه.».
گفت:« یک آرزو دارم.
از خدا خواستم تا سنم کمه و
گناهم از این بیشتر نشده، شهید بشم.».
منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ص256
** شهید نور الله اختری 🌹
#هفته_دفاع_مقدس 🍃
#اللهمالرزقناشهادتفیسبیلک
▪️جان باختن تعدادی از هموطنان عزیزمان را در این حادثه تلخ ، تسلیت عرض مینمائیم.💔🥀
#معدن_طبس
#ایران_تسلیت
#یاوران_مهدی_عج
@yavarne_mahdi
بسم الله..
#سلام_امام_زمانم 💛
سلام بر تو ای مولایی که هرکس
تو را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسید.
سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت،
زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد...
تعجیل درفرج مولا صلوات🍃
🔸 میرزا جواد آقا ملکی(ره)
سه کار است که شیعه باید هر روز
آنها را انجام دهد: خواندن دعای
عهد، دعای فرج و سه بار قرائت
سوره توحید و هدیه آنها به
محضر امام زمان(عج)!
@adrakny_313
اللهمعجللولیکالفرج🌱
#امام_زمان🕊️
امام زمان 094.mp3
3.94M
#ندای_مهدوی 📻
🔸فرق بسیار است... میان کسی که امروز خودش را به لشکر تو می رساند؛
💫 تا کسی که بعداز آغاز
حکومت جهانی ات به تو می پیوندد.
🤝 آیا #منم_هستم
شعار امروزِ من نیز هست؟
🎙استاد شجاعی
@adrakny_313
اللهمعجللولیکالفرج 🌱
#امام_زمان🕊️
#دعاےفرج
-بسمالله...بخونیمباهم...💚
[ إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ. ]
#امام_زمان♥️
#اللهمعجللولیڪالفرج🌱
خسته نشو.mp3
6.29M
📌قبل از اینکه یوسف بیاد نشونههاش اومد...
💛 میدانی مولایم ؟
امید ظهور توست اميد آینده من :))
🎙استاد رائفی پور
@adrakny_313
اللهمعجللولیکالفرج🌱
#امام_زمان🕊️
اللهم عجل لولیک الفرج
#قسمت_بیست_دو #روشنا در نزدیکی استراحتگاه چند مغازه قرار داشت به سمت سوپر مارکت رفتم ، چند بستنی خر
#قسمت_بیست_سوم
#روشنا
آفتاب بی رمق آبان ماه در حال غروب بود ، آسمان گویی از شدت گریه سرخ شده
بود؛ خورشید مانند چشمانی که خون داخل آن را پر کرده بود سرخ شده بود
آقا جمشید نگاهی به اطراف کرد و با صدای بلند اعلام کرد بلند شوید باید زودتر به ویلا
برگردیم
با بچه ها وسایل را جمع کردیم و داخل ون چیدیم
لیلی ابتدا کمی اطراف چرخید صورتش نشان از تردید داشت ولی بعد سوار ماشین
شد ...
محتشم هم خودش را سرگرم جمع کردن وسایل کوچک کرد
نیم ساعت بعد از حرکت آقا جمشید به ویلا رسیدیم ، همه خسته به طرف ویلا رفتیم
آقا جمشید وقتی در را باز کرد همه مانند لشکر شکست خورده خودش روی یکی از
مبل ها انداخت تا استراحت کند من به سمت دستشویی رفتم تا وضو بگیرم
بعد از نماز به سمت پنجره اتاق رفتم نگاهی دریا کردم ، امواج آرام دریا حس آرامشی
در وجودم ایجاد می کرد
خانم خوشگل پایه هستی لب دریا برویم ؟!
نفس عمیقی کشید زیر لب زمزمه کرد باشه
هر دو بلند شدیم و از پله ها پایین رفتیم
چکاوک مشغول تماشای مستند بود، به صفحه ی تلویزیون نگاه کردم
جالب بود در این ساعت از شب تماشای مستند جنگ جهانی دوم ....
با لیلی از وردوی ویلا خارج شدیم فاصله ما تا ویلا چند قدم بود
به همین دلیل احساس امنیت می کردیم
لیلی جان نظرت چیه مثل بچه ها روی ماسه ها بنشیم و نقاشی بکشیم ؟!
لیلی سر تکان داد و بدون که جلو تر برود روی ماسه ها نسشت
نگاهی به اطراف کردم جمعیت زیادی برای تفریح آمده بودند
هر کدامشان در تکاپوی بهتر استفاده کردن از فضا را بودند
عزیز دلم چی شده
می خواهی کمی حرف بزنی ؟
لیلی گویی یک بمب ساعتی به خود وصل کرد بود که در لحظه منفجر شد
مدتی بعد آرام شد و شروع به توضیح داد
می دانی روشنک حق با تو بود محتشم و ته هیچ پسر دیگری جز مزاخمت هیچ هدف
یگری را برای نزدیک شدن به ما دختران دنبال نمی کنند
خب الان مطمن شدم مقاومت های تو در برابر صدر دلیل منطقی دارد
لیلی در حالی که نفس نفس می زد اشک های روی صورتش را پاک کرد
محتشم چیزی بهت گفت ؟!
خب...
راستش قبل از ناهار به سمت او رفتم و ازش درخواست کردم تا کمی قدم بزند ولی او
به جای این که خیلی منطقی بگوید تمایلی ندارد
لیلی آهی کشید
ولش کن روشنک
لیلی جونم چند وقته با هم آشنا بودید
حدود یک ماه البته دیدار های فقط سوالات درسی بود همین ...
آخر رشته ی تو با او یکی نیست که ...
می دانم اصلا ما حتی توی دانشگاه هم زیاد صحبت نمی کردم نهایت آن یک احوال
پرسی اما ...
بیین از اول این رابطه اشتباه بود اصلا نیازی نبود تو با او ارتباط بگیری
خوب هست خودت از کارمندان شرکت و مزاحمت آنان ناراضی هستی
لیلی سکوت کرد و بعد بی صدا اشک ریخت
بعد از آن هم هر دو به امواج دریا خیره شدیم و به صدای دلنشین آب گوش کردیم.
نویسنده :تمنا 🌻🌼
اللهم عجل لولیک الفرج
#قسمت_بیست_سوم #روشنا آفتاب بی رمق آبان ماه در حال غروب بود ، آسمان گویی از شدت گریه سرخ شده بود؛
#قسمت_بیست_چهارم
#روشنا
صبح روز بعد همه دور میز صبحانه جمع بودیم که چکاوک نگاهی به جمع کرد
من و مهسا امروز به بازار می رویم و قصد داریم بازدیدی از محصولات محلی داشته باشیم ؛ بعد نگاهی به آقا جمشید کرد شما ما را می رسانید ؟!
آقا جمشید که به نطر خسته و بی حوصله می آمد ؛ شروع به هم زدن چایی اش کرد و زیر لب گفت نه دختر جان
چکاوک تکانی خورد و خودش را جمع جور کرد
چطور ؟!
حال لیلی خوب نیست باید زودتر برگردیم
اما...
آقا جمشید حرفی نزد و چکاوک و مهسا شروع به غر زدن کردند، از روی صندلی بلند شدم و به سمت سالن رفتم
حال من هم دست کمی از لیلی نداشت تماس های مکرر صدر و رد کردن های من دردسر شده بود ، بابا هم مرتب پیامک می زد
کجایی دختر بابا چرا پاسخ تلفن نمی دهی ؟!
در همین فکر ها بودم که لیلی مرا صدا کرد
روشنک کجا میروی ؟!
چی شده عزیزم حالت خوب هست ؟!
آره خوبم
اما رنگ و رویت این را نشان نمی دهد
محتشم بدون هیم گونه حرفی از کنار ما گذشت
دستان لیلی را در دست گرفتم
عزیزم خیلی دستان سرده می خواهی بیمارستان ببریمت؟!. نه چیزی نیست
لیلی این جمله را گفت و از حال رفت
در حالی که داست روی زمین می افتاد بغلش کردم و او را به سمت یکی از مبل ها بردم
دد همین حین آقا جمشید را صدا می کردم
اما صدای بحث چکاوک و مهسا این قدر بالا گرفته بود که صدای من به آن ها نمی رسید
موبایلم را برداشتم ، با اوژانس تماس گرفتم
در مدت زمانی که اورژانس می آمد مرتب لیلی را صدا می زدم
عزیز دلم صدای مرا می شنوی ؟!لیلی جونم
لیلی در حالی که چشمانش را سعی می کرد باز کند بی صدا فریاد می زد
بیست دقیقه بعد اروژانس زنگ ویلا را زد
آقا جمشید با صدای زنگ از آشپزخانه بیرون آمد ، تا چشمش به لیلی افتاد گفت چی شده ؟!
من در حالی که دستانم را بهم فشار می دادم
گفتم عجله کنید در را باز کنید اورژانس آمد
چکاوک و مهسا با شنیدن هیاهوی ایجاد شده در سالن از آشپزخانه بیرون آمدند وفتی من و لیلی را در این وضعیت دیدند؛ زیر لب زمزمه کردند این هم از مسافرت ما ببین چطور سفر را خراب کردند ؟!
نویسنده : تمنا🌱🌴🍄
🔺اهمیت حسن خلق ✨
✅ ما باید #اخلاقمان را درست کنیم. ما باید محبت کنیم، ولو اینکه طرف مقابل به ما بدی کند. به کلاس اخلاق میآید اما اخلاقش با همسرش خوب نیست! ما باید #گذشت داشته باشیم؛ اخلاق داشته باشیم. «أفضَلُکُم ایماناً أحسَنُکُم خُلقاً»؛ ایمان آن کسی از همه بالاتر است که اخلاقش بالاتر باشد.
✍🏻 آیت الله تقوایی
#اخلاق #خانواده_مهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚