eitaa logo
●○ مشتـاق ظھور ○●
612 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
61 فایل
. . ←مدیرڪانال ✯ @m_mataranloie ✯ادمین زیارت عاشورا ← @Alone01 ✯ادمین ختم صلوات ← @Derakhshan20
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم❄️ جهـان به کسانی که برای کوچکترین داشته‌ها شاکرند و بر نداشته‌ها کمتر غُر می‌زنند بیشتر می‌بخشد آنها نعمات بیشتری را از هستی جذب می‌کنند شکرگزارِ داشته‌هایمان باشیم 🌻 سلااام صبحتون بخیر عزیزان خدایی🍀 🍃@adventt
●○ مشتـاق ظھور ○●
آن چشمه ی جوشنده اکسیر حیات انگیزه ی خلقت است و آیینه ی ذات بشنو که فرشتگان همه می گویند بر خاتم ان
آن چشمه ی جوشنده اکسیر حیات انگیزه ی خلقت است و آیینه ی ذات بشنو که فرشتگان همه می گویند بر خاتم انبیا محمد صلوات 🌟اللهم صلی علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم🌟 🦋صلوات هامون هدیه محضر حضرت زهراسلام الله و همه مادران سفرکرده و همچنین مادر مدیر محترم کانال ان شاالله🤲 ان شاالله مؤثر در فرج مولامون امام زمان عج باشیم💚⚡️✨ فرصت تا جمعه شب🔵 اعلام تعداد👇🔷🔻 @Derakhshan20
14.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹خاطره‌ای که «زینب سلیمانی» را بی‌تاب کرد..😔 🎐 @adventt
🏴💔 اسلام یهودیان با چادر حضرت صدیقه کبری (سلام الله علیها) حضرت على (سلام الله علیه) مقدارى جو از یک يهودى قرض كردند و آن یهودی چیزی بابت گرو از آن حضرت خواست و امیر مؤمنان (سلام الله علیه) چادر حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را كه از پشم بود، بابت رهن به او دادند. یهودی چادر را به خانه برد و در اتاقى گذاشت. 🌌به هنگام شب، زن آن شخص براى انجام كارى داخل آن اتاق شد و نورى ديد كه تمام اتاق را روشن کرده است. به سوی شوهرش آمد و به او اطلاع داد که در آن اتاق، نور با عظمتی ديده است! مرد يهودى كه فراموش كرده بود چادر حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در آن اتاق است، تعجّب نمود و به سرعت داخل آن اتاق شد. 🎇 «فَإِذَا ضِيَاءُ الْمُلَاءَةِ يَنْشُرُ شُعَاعَهَا كَأَنَّهُ يَشْتَعِلُ مِنْ بَدْرٍ مُنِيرٍ يَلْمَعُ مِنْ قَرِيبٍ فَتَعَجَّبَ مِنْ ذَلِكَ فَأَنْعَمَ النَّظَرَ فِي مَوْضِعِ الْمُلَاءَةِ فَعَلِمَ أَنَّ ذَلِكَ النُّورَ مِنْ مُلَاءَةِ فَاطِمَةَ»؛ پس دید كه شعاع نور آن چادر به همۀ اطراف منتشر مى‏شود و گویا آن شعاع، شعله‌ای است از قرص کامل و نورانی ماه که از مکانی نزدیک می‌تابد. 🌠یهودی از دیدن آن تعجب نمود و با دقت به محل چادر نگاه کرد و دانست که آن نور از چادر حضرت فاطمه (سلام الله علیها) است. 🎆 مرد يهودى و همسرش از خانه خارج شدند و هر یک به سوى اقوام خويش شتافتند. هشتاد نفر از یهود جمع شدند و آن چادر نورانی را دیدند و همۀ آنها اسلام آوردند. 📓 المناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص ۳۸۷. 💠@adventt
احادیث سیره فاطمی @adventt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 🌷🍃 🔶 🔸 11 دی 🔶 ✨شادے ارواح طیبہ شهدا صـلوات✨ ╭┅─────────┅╮ ⚫️ @adventt ⚫️ ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡مادر شهید: تقریبا یک سال و نیمه بود. برادرم سال 67 همان بحبوبه پایان جنگ شهید شد، نوید 16 تیر 1365 به دنیا آمده بود. 💛پدر شهید: ما چهار بچه داریم، سه تا پسر و یک دختر. نوید پسر آخرمان است. 🧡مادر شهید: نوید ته‌تغاری خانه‌مان بود، ولی انگار از همه بزرگ‌تر بود. مدیر خانه ما بود. همه در کارهایشان از نوید مشورت می‌گرفتند. الان که نگاه می‌کنم می‌بینم نوید از همان بچگی مسیرش را انتخاب کرده بود. از هشت سالگی نماز و روزه‌اش قطع نمی‌شد. خیلی وقت‌ها می‌گفتم تو هنوز به سن تکلیف نرسیدی روزه گرفتن بر تو واجب نیست. می‌گفت من برای عمو و دایی‌ام که شهید شدند روزه می‌گیرم. بعد هم از 12 سالگی جذب مسجد شد. همه دوستانش از همین مسجد بودند و بعد هم عضو بسیج شد. 💛پدر شهید: می‌گفت من در گروه تثبیت هستم و وقتی عملیات تمام می‌شود وارد منطقه می‌شوم تا ببینم از چه تکنیک‌ها و سلاح‌هایی استفاده شده و... اما بعد از شهادتش فهمیدیم همیشه در خط مقدم بوده. حتی در این مدت چندبار مجروح شده بود اما اصلا به ما بروز نداد و نگذاشت ما خبردار بشویم. 🧡مادر شهید: تازه داماد بود. چهارماه از عقدش می‌گذشت. گفتم مامان جان تو می‌خواهی یک زندگی جدید شروع کنی. می‌خواهیم برایت خانه بگیریم. عروسی بگیریم. خودت بالای سر کارهایت بمان. اما نوید گفت نه مامان، این دفعه هم بروم، بعد برمی گردم سر فرصت کارهای عروسی را انجام می‌دهیم. قرار بود آذرماه مراسم ازدواجش را برگزار کنیم، اما شهید شد و پیکرش را تشییع کردیم. آقای صفری یک عکس از شما و نوید در فضای مجازی منتشر شده که خیلی‌ها را متاثر کرده است. همان عکسی که شما پیکر کفن‌پوش نوید را در آغوش گرفته‌اید. این عکس را چه کسی گرفته؟ چه روزی بوده؟ 💛این عکس را پسربزرگم انداخت. ما رفته بودیم معراج شهدا برای شناسایی نوید. فکر کنم هشتم آذر بود. من وقتی به نوید رسیدم دیگر طاقت نیاوردم. همانجا دویدم و نوید را در آغوش گرفتم. بچه‌ام بود دیگر. دلم برایش تنگ شده بود. می‌دانستم زندگی با نوید خواب و خیالی بود که دیگر تکرار نمی‌شود. به خاطر همین محکم در آغوشش گرفتم و گریه کردم. 💞 راهش پررهرو🕊 💚@adventt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا