7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه انیمیشن تمیز و خوش ساخت انقلابی
تقدیم به شما 👌😎
#طوفان_الاقصی
امروز ۱۳ آبان روز دانش آموز
بچه هایی که دنیاشون با دنیای مـا بزرگترا
خیلی فرق می کنه
بچّه هایی کوچیک با رویاهای بزرگ
بچّههایی با شور و شوق زیاد
که تپش قلب شون نفس میده بـه زندگی
بـه ادامه راه بـه ساختن آینده بهتر
روز دانش آموز مبارک
آفرینش
🌷🌷قسمت چهارم🌷🌷 #اسمتومصطفاست باز خانه مادربزرگ بود و مرغ و خروس و اردک و تخم مرغ دو زرده و نان ه
🌷🌷قسمت پنجم🌷🌷
#اسمتومصطفاست
می گویند کسانی که درحال احتضارند، همه زندگیشان به سرعت برق و باد از جلوی چشمانشان می گذرد.من آمده ام تا از دیدار تو جان بگیرم، اما به همان سرعت، گذشته از جلوی چشمانم می گذرد.
بیان این همه خاطره باعث نشده آن گُل آفتاب روی صورتت جا به جا شود. پس این دلیلی است بر سرعت عبور همه این یاداوری ها در حافظه ای که بعد از رفتن تو کمی گیج می زند.
سال ۱۳۷۴ بود که از تهران رفتیم کهنز، شهرکی نزدیک شهریار و شدیم یکی از ساکنان آنجا. کم کم در همین شهرک قد کشیدم.
آن روزها دو کانکس در محله مان زیر نور آفتاب برق می زد :یکی ۲۴ متری و دیگری ۳۶ متری.
این دو کانکس چسبیده به هم بود و حسینیه ای را تشکیل می داد. یکی از این کانکس هارا داده بودند به خواهر ها و شده بود پایگاه و یکی را هم داده بودند به برادرها.
یک کانکس دیگر هم بود که شده بود آشپزخانه.
آن روزها من هم پایم باز شده بود به پایگاه خواهران، اما چون سنم کم بود اجازه نمی دادند عضو بسیج شوم. من و دوستم زهرا هم وقتی دیدیم عضومان نمی کنند،شدیم مسئول خرید پایگاه.
مثلا اگر شیرینی می خواستند ،چون کهنز شیرینی فروشی نداشت، باهم میرفتیم شهریار،شیرینی می خریدیم و می آمدیم.
از کهنز تا شهریار پنج شش کیلومتر راه بود که یا با آژانس می رفتیم یا با سواری.
ایام فاطمیه هم می رفتیم داخل گروه سرود و در سوگ خانم فاطمـه زهرا سلام الله علیها مرثیه و سرود می خواندیم.
پانزده ساله که شدم فعالیتم بیشتر شد.
حالا دیگر مسئول پایگاه خواهران حاضر شده بود مسئولیت های جدی تری به من بدهد.
سال اول دبیرستان بودم که با یکی از فرماندهان بسیج، خانمی که همسر شهید بود، به جنوب کشور رفتیم، فکر کن آقامصطفی! رفته بودم جاهایی را می دیدم که پدرم سال ها آنجاها جنگیده بود و مجروح شده بود، اما برای ما جز مهربانی سوغاتی از جبهه نیاورده بود. همان جا عشقم به شهدا، به همه آنهایی که به دنبال مهتاب می دویدند و خودشان می شدند ماه، بیشتر شد.
فکر کن شـب کـه بـه چشم انداز نگاه می کردی، اگر خـوب نگاه می کردی، می دیدی چقدر ماه شب چهارده روی زمین است! وقتی برگشتم انگار چند سال بزرگ تر شده بودم.
بالاخره این یک گل آفتاب از وسط ابروانت رفت و اخم تو باز شد..
روی سنگ سرد جابه جا می شوم و با دور تندتری گذشته را مرور می کنم...
ادامه دارد ...✅🌹
https://eitaa.com/afarinesh1
✨﷽✨
💠یک شب برای خدا💠
✍دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد. خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت ای جوان، سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید به تو بدهم، مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی.دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است. احمد رو به دزد کرد و گفت دینارها را بردار و برو، این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی. حال دزد دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد.
💢گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت تاکنون به راه خطا می رفتم، یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت، مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم.
⚡️کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.
#دشمنیباستمگر
🌿 حدیثی که در دیدار دانشآموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب اسلامی 1402/8/10 در حسینیه امام خمینی (ره) نقش بسته بود👇
🌺 «کونا لِلظّالِمِ خَصماً وَ لِلمَظلومِ عَوناً» نهجالبلاغه، نامه ۴۷
🍃 حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام:
«دشمنِ ستمگر و یارِ ستمدیده باشید.»
امروز با شرکت در راهپیمایی 13آبان به این حدیث عمل میکنیم و دشمنی خودمان را با استکبار ☠ به ویژه آمریکای جنایتکار و یاری مردم مظلوم غزه نشان میدیم✊
https://eitaa.com/afarinesh1