eitaa logo
افجد نگین ایران کوه
943 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
28 فایل
@Mmansori56 ادمین کانال💠 #اولین کانال رسمی #اجتماعی، #فرهنگی، #اطلاع رسانی، #خبری و #تبلیغی #محله افجد
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻آمریکا بازم قراره ۵۰۰ میلیون دلار کمک نظامی یه اوکراین بده یعنی حتی تو بدترین شرایطشون هم دست از جنگ افروزی برنمیدارن و به فکر امداد رسانی به مردم خودشون نیستن..😒 https://eitaa.com/afjed16
┄━━•●❥---🌤﷽🌤---❥●•━━┄ 🎊🔰شــــــــرایط جـــــشنــــــــواره 🔰🎊 📛 تخـــــفیف + قـــــــرعه کشی📛 آغــــاز جــــــــشنواره: 🔅به مدت دو روز 🔅 ⏳از دوشنبه 24 دیـــماه ساعت 22 تا چهارشنبه 26 دیــــماه ساعت 23⌛️ ─━━━✣✦━━✣━━✣━━✦✣━━━─ 💢خــــــرید بودیت همه کاره 💢 «قیمت اصلی155T» خرید یک عدد بودیت 👈بها 150 خرید دو عدد بودیت 👈بها 145 خرید سه عدد بودیت وبیشتر👈بها 140 💢خرید مایع مــــــهســـــــان 💢 «قیمت اصلی👈250» خرید یک مایع مهسان👈 هرگالن 240 خرید دوعدد مایع مهسان👈هرگالن235 خریدسه عدد مایع و بیشتر👈هرگالن230 🌐قرعـــه کشی + جایـــ🎁ـــزه🌐 ❣تخفیف 05٪ به دونفر روی مبلغ کل خرید❣ به ازای خرید هرعدد بودیت یا مایع ✅یک کـــد قرعه کشی ✅ خرید بیشتر = شانس بیشتر😎 ─━━━✣✦━━✦━━✦━━✦✣━━━─ سوالی دارید من اینجام👇 🆔@arzansara_mahsan این فرصت ازدست ندین🏃🏃‍♂🏃 کانال را به هرکسی که دوستش دارین معرفی کنین🤗 تا آنها هم ازاین فرصت استفاده کنن💯 https://eitaa.com/joinchat/3245278195Cc71f4dbcd6 ─━━━✣✦━━✦━━✦━━✦✣━━━─ https://eitaa.com/afjed16
🎥 اکران فیلم سینمایی باغ کیانوش امشب ساعت ۸شب در مسجدالاقصی افجد 🔸 ویژه عموم https://eitaa.com/afjed16
🌹: دلدادگی ۶۳ 🎬 : سهراب به همراه حسن آقا از بازار بزرگ خراسان گذشت و بعد از طی مسیری ، درست پشت بازار ،به همراه حسن آقا که مردی بلند قامت و لاغر اندام ،اما خوش مشرب و بسیار فهمیده بود ، وارد خانه ی او شد. خانه ای زیبا با معماری اصیل ایرانی ، حوض آب بزرگی در وسط که چاه آبی هم در کنارش بود‌. حیاط خانه سنگ فرش بود و تعداد زیادی اتاق دور تا دور حیاط با حالتی دایره وار به چشم میخورد ،سطح اتاقها به اندازه ی پنج شش پله از سطح حیاط بالاتر بود . درب های اتاقها همه چوبی و با پنجره های رنگی ، فضای زیبایی بوجود آورده بودند. با ورود سهراب به همراه حسن آقا، مرد جوان کوژپشتی که قوز کمرش بیرون زده بود ،جلو دوید و با سلامی بلند افسار اسب را از دست سهراب گرفت و به سمت راهرویی کمی آن سو تر روان شد ،چند کودک که دور حوض مشغول بازی و سرو صدا بودند،با ورود سهراب و حسن آقا ، از بازی دست کشیدند و خیره به سهراب شدند، پسرکی در گوش دیگری گفت :حیدر....این همان پهلوان است که گفتم ، به خدا خودش است ،اون اسب سیاه هم مال همینه.....دیدی.....دیدی من دروغ نمی گفتم ... بچه ها یکی یکی جلو آمدند و با خجالت سلام کردند، حسن آقا لبخند زنان دست در جیب قبایش برد و در دست هر یک از آنها مشتی نخود و کشمش و نقل ریخت و سپس اتاقی را که آن سوی حیاط بود و به نظر می رسیداز سرو صدای اهالی خانه به دور باشد نشان داد و گفت :اتاق میهمان آن طرف است ، تشریف بیاورید ، این یک شب را که مهمان ما هستید در آنجا استراحت نمایید. سهراب همانطور که با چشمان جستجوگرش اطراف را زیرو رو می کرد ، سری تکان داد و به دنبال او به طرف اتاق مورد نظر حرکت کرد. سهراب باورش نمی شد این خانه ی بزرگ و اعیونی متعلق به مردی باشد که فقط کارگزار یک تاجر است و با خود می اندیشید اگر در این دم و دستگاه به کار گرفته شود، آیا می تواند ثروتی بهم زند که در حد حاکم خراسان باشد؟! با ورود به اتاق و شنیدن حرف های حسن آقا و دانستن مأموریتی که بر عهده ی او‌ گذاشته بودند ، نقشه ای دیگر در ذهن سهراب نشست ، نقشه ای که خیلی زودتر او را به هدفش که همان دامادی حاکم خراسان بود می رساند... درست است که نقشه اش شیطانی بود و سهراب هم توبه کرده بود ، اما مگر شکستن توبه آنهم فقط یکبار ، چقدر گناه می توانست داشته باشد؟! سهراب به خود قول داد این نقشه آخرین خطایش باشد.... دارد.... 🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠 دلدادگی ۶۴ 🎬 : حسن آقا ، وقتی که میهمانش کمی استراحت کرد و پذیرایی شد ، همانطور که تمام حرکات سهراب را زیر نظر داشت، دانه های تسبیح دستش را جابه جا کرد و گفت : ببین پسرم ، همانطور که گفتم ،کاروان کوچک ما مدتهاست که آماده ی حرکت است ،فقط دنبال محافظی ماهر و شجاع چون شما بودیم که لطف خدا شامل حالمان شد و شما را یافتیم. سهراب سری تکان داد و گفت : امکان دارد روشن تر سخن بگویید تا من بدانم دقیقا رهسپار کجایم؟ هدف از این سفر چیست؟ و چه چیزی را باید به مقصد برسانم؟ حسن آقا گلویی صاف کرد و گفت : عجله نکن ،توضیح می دهم ، تو باید به عراق عرب بروی و خود را به کوفه برسانی، امانتی را که به دستت می دهیم به دست حاکم کوفه برسانی. آنطور که صاحب کار ما میگوید ، سالها پیش طبق قراری که من نمیدانم مفادش چیست و چرا و چگونه منعقد شده ، گنجینه ای نزد تاجر علوی به امانت می ماند ، این گنجینه در صورت رعایت آن قرارداد، بین تاجرعلوی و حاکم کوفه می بایست به طور مساوی تقسیم شود اما در صورت خلف وعده از طرف هریک از طرفین ،کل گنجینه به طرف مقابل میرسید ، حال بعد از گذشتن سالیان سال ، مثل اینکه زمان تقسیم گنجینه فرا رسیده ،اما به دلایلی علوی تاجر نتوانسته مفاد قرار داد را به جا آورد ، پس لاجرم طبق عهدی که نموده ،باید تمام گنجینه را تقدیم حاکم کوفه نماید، چون این امانت بسیار گرانبهاست و حاوی طلا و یاقوت و لعل و زمرد بسیار زیادی ست ، پس تاجر علوی حساسیت بسیار زیادی روی آن دارد تا به سلامت به مقصد برسد. سهراب که غرق گفته های حسن آقا شده بود ، همانطور که می خواست هیجان درونش را بروز ندهد گفت : اینطور که می گویید ،کاری ست بسیار خطیر، آخر چنین گنجینه ای را چگونه باید پنهان کرد و از طرفی راه خراسان تا کوفه هم بسیار طولانی ست و هر آن ممکن است مورد تاراج راهزنان قرار گیرد.... حسن آقا سری تکان داد و گفت : حرف شما درست است ،اما اگر دیگران ندانند که بار شما چیست و شما کیستید ، سفرتان بی خطر خواهد بود و بدان ما چاره ی کار را به خوبی اندیشیده ایم و با طرحی زیرکانه عمل خواهیم کرد.
سهراب خیره به دهان حسن آقا بود و در فکرش چیزی می گذشت که خلاف جوانمردی بود... وقتی به خود آمد که حسن آقا مشغول ترسیم نقشه بود و اینچنین می گفت : طبق نظریه تاجرعلوی که عمری تجارت کرده و زیر و بم کار دستش است ، شما در قالب کاروانی کوچک که در مجموع بیش از ده نفر نخواهید بود ،در لباس کشاورزان با گاری که روی آن بار گندم و جو است حرکت می کنید . سهراب گفت : اگر به درستی بار گاری گندم و جو باشد ، پس گنجینه ی به آن بزرگی را کجا می خواهید پنهان کنید؟ نکند داخل گونی های گندم..... حسن آقا به میان حرف سهراب پرید و گفت : گفتم که عجله نکن...گنجینه در گونی گندم وجو نیست.... ادامه دارد... 📝 به قلم :ط_حسینی 🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠 پاسخ به سوالات 👇 @mostafa_54 https://eitaa.com/afjed16
🌹: دلدادگی ۶۵ 🎬 : سهراب چای جلویش را یک نفس سر کشید و با تمسخر گفت اگر داخل گونی نیست حکمن در خورجین اسب من است؟! حسن آقا خنده ای کرد و گفت : داد از دست شما جوانان ....همان گاری که گفتم ، داخل گاری در دو طرفش نیمکت های چوبی قرار دارد که به ظاهر برای نشستن است، اما داخل این نیمکت های توخالی ،دو صندوق مورد نظر که مملو از طلا و جواهر است قرار گرفته ، در صورتی که روی گاری پر از گونی جو‌ و گندم است ، در ضمن چند رأس الاغ هم با شما می آید که کاروانتان عادی جلوه کند و هیچ‌کس کوچکترین شکی نکند. سهراب کمی جابه جا شد و گفت : تدبیر هوشمندانه ایست ، اما من باید آن صندوق ها و محتویاتشان را با چشم خود ببینم ، تا راستی گفتارتان را شاهد باشم ، شاید ....شاید اصلا گنجی در کار نباشد و....حسن آقا با خشم به میان حرف سهراب پرید و گفت : ببینم جوان، این اراجیف چیست که سر هم می کنید؟ فکر میکنی چه شخص شخیصی هستی که ما برایت نقشه بکشیم؟ اصلا به چه علت باید چنین چیزی به ذهنت بیاید و سپس اوفی کرد و ادامه داد : در عوض اینکه ممنون باشی که به تو اعتماد کردیم و چنین کار بزرگی را بر عهده ات گذاشتیم و البته پول خوبی هم بابت آن به تو خواهیم داد، اینچنین سخن می گویی؟؟ سهراب شانه ای بالا انداخت و گفت : نه منظورم این نبود که مرا فریب بدهید....تجربه به من می گوید اگر کاری را قبول می کنم باید تمام جزئیات آن را ببینم و بدانم و اشراف کامل داشته باشم ، وگرنه قصدم توهین به شما نبود و بسیار هم سپاسگزارم که مرا انتخاب نمودید...در ضمن کی می شود با صاحب کار اصلی یا همان تاجر علوی دیداری داشته باشم ؟ حسن آقا آهی کوتاه کشید و گفت : اینقدر می گویم عجله نکن....تاجرعلوی چون خودش این رفتار شما را پیش بینی می کرد ،سفارش اکید نمود که تمام بار گاری را نشانتان دهیم و آنوقت با دانستن اینکه مأموریت تان واقعا مهم است ،شما از دل و جان مایه بگذارید تا این امانت را به دست صاحب اصلی اش برسانید... و باید بگویم ، امکان دیدار با تاجرعلوی نیست ، بنده از طرف ایشان وکالت تام دارم تا شما را استخدام، احتیاجات تان را برطرف و رضایت تان را کسب کنم و راهی سفرتان نمایم.... سهراب که هر چه بیشتر گوش می کرد به صدق گفتار این مرد مطمئن تر می شد .... سری تکان داد و‌گفت : باشد ، با دیدن محموله ، هر وقت که امر کردید راهی سفر خواهیم شد و در ذهن دنبال نقشه ای بود که اگر واقعا چنین گنجینه ای وجود داشته باشد ، در فرصتی مناسب و در جایی مناسب تر در بین راه ، گنجینه را بردارد و رهسپار آینده ای روشن شود. وبا خود عهد کرد که این آخرین راهزنی عمرش باشد. 🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠 دلدادگی ۶۶🎬 : حسن آقا قبل از غروب آفتاب به همراه سهراب از راهرویی در انتهای آن خانه ی بزرگ، گذشت و در کمال تعجب وارد خانه ی وسیع دیگری شد که به نظر میرسید نوعی انبار بزرگ است که همه چیز در آن وجود داشت. حسن آقا ،مستقیم به حیاط پشتی خانه رفت ،گاری مورد نظر را که به دو اسب بسته شده بود با نیمکت های توخالی نشان داد و سپس دست سهراب را گرفت و وارد حیاط اولی شد و مستقیم به طرف اتاقی رفت که یک نگهبان داشت. از جیب قبایش کلید اتاق را بیرون آورد....سهراب با تعجب تمام حرکات او را زیر نظر داشت و هر چه که زمان بیشتر می گذشت به رفتار و‌ گفتار صادقانه ی میزبانش ،بیشتر پی می برد. بالاخره وارد اتاق نیمه تاریک شدند. اتاقی که پر از وسایل رنگ وارنگ بود. حسن آقا به سمت دخمه ای در انتهای اتاق رفت ، سرش را داخل دخمه برد و پارچه ای سفید را از روی دو صندوقچه ی چوبی بیرون کشید . سهراب را صدا زد تا جلوتر بیاید و درب صندوق ها را گشود. سهراب همانطور که خیره به جواهرات داخل صندوق ها بود ، با خود می گفت : به خدا نیمی از اینها برای زندگی شاهانه ی من و تمام بچه های من تا هفتاد نسل ، کفایت می کند.. حسن آقا که سهراب را مطمئن نمود ،دوباره به سمت خانه ی اول راه افتاد و در حین رفتن گفت : ببین پسرم ،همانطور که می بینی ، همه چیز مهیا برای سفر است ، برو داخل اتاقت خوب استراحت کن که فردا راهی سفری. سهراب که هنوز در شوک دیدن آن خروار جواهرات بود ،سری تکان داد و گفت : باشد...همان کنم که شما گویی...او هر چه که فکر می کرد بیشتر به این نتیجه می رسید که باید این گنجینه را از آنِ خود کند. بالاخره بعد از نماز ظهر، کاروان کوچک قصه ی ما که شامل ده نفر میشد ،به راه افتاد و از آن طرف در قصر خبرهایی دیگر بود. فرنگیس با بی تابی طول و عرض اتاق را می پیمود و منتظر رسیدن گلناز و شنیدن خبری خوش از طرف او بود که تقه ای به درب خورد. فرنگیس در حالیکه صدایش می لرزید گفت : بیا داخل گلناز، بیا که منتظر.... ناگهان با باز شدن درب و ظاهر شدن قامت روح انگیز در چارچوب درب ، حرف در دهان فرنگیس خشکید‌. دارد.... 📝به قلم :ط_حسینی 🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠
🌹: دلدادگی ۶۷ 🎬: روح انگیز با حرکاتی آرام جلو آمد ، دستی به موهای نرم و آبشارگون فرنگیس کشید و همانطور که سلام زیر لبی دخترش را جواب میداد گفت : سلام به روی ماهت...ببینم الان منتظر شخص خاصی بودی؟ راستی امروز سوار کاریت را دیدم بی نظیر بود...بی نظیر و سپس از پشت سر ، شانه های دخترش را در بغل گرفت و گفت ، تو یه اعجوبه ای دخترم...یک شاه بانوی تمام عیار... فرنگیس آهسته برگشت طرف مادرش و همانطور که بوسه ی نرمی از گونه روح انگیز می گرفت گفت : منتظر گلناز بودم و صد البته که انتظار دیدن شما را در این وقت نداشتم... روح انگیز به طرف پنجره رفت ، کمی پرده ی حریر ان را کنار زد و به پیاده روی سنگی که از آنجا پیدا بود چشم دوخت و گفت :به راستی چه بین و تو وگلناز می گذرد؟ گاهی اوقات فکر می کنم ، گلناز نه یک کنیز و نه دوست بلکه یک خواهر است برای تو... فرنگیس نزدیک مادر شد و چون هم قد او بود ،سرش را از پشت سر به صورت او نزدیک کرد و دوباره بوسه ای از رخسار مادر چید و گفت : گلناز از خواهر هم به من نزدیک تر است ،حالا چه شده به دیدن من آمدی؟ روح انگیز به طرف فرنگیس برگشت و همانطور که صورتش از شادی میدرخشید گفت : دخترم ، من مادرم و مثل بقیه ی مادرها ، فرزندانم را میشناسم و کاملا میفهمم چه در ذهنشان می گذرد، درست است که تو نشان می دهی از هرچه مرد است بیزاری و تمایل به ازدواج نداری ، اما من خوب میفهمم که این نقشی ست که بازی می کنی.... روح انگیز با زدن این حرف به سمت فرنگیس برگشت و همانطور که با دو انگشتش گونه ی سرخ شده ی دخترکش را می‌فشرد ادامه داد: من می دانم که تو تازگیها عاشق شدی و سپس چشمکی به فرنگیس زد و به طرف صندلی کنار تخت رفت و ،روی آن نشست و در چشمان متعجب فرنگیس خیره شد و گفت : و حتی می دانم ،عاشق چه کسی شدی... دل درون سینه ی فرنگیس به تلاطم افتاد....خدای من؛ مادر چه می گفت؟! نکند....نکند...گلناز چیزی گفته؟! روح انگیز که سکوت و شگفتی دخترش را دید ، خنده ی ریزی کرد و گفت : تعجب کردی؟ خوب برای این است که هنوز مادر نشده ای....اگر مادر شده بودی ، می فهمیدی دنیای مادرانه در دنیای فرزندانش نهفته است....من از همه چیز فرزندانم ....دختر و پسرم خبر دارم... من میدانم که تو در دلت چه می گذرد.....والبته انتخابت را تحسین می کنم‌... فرنگیس که مبهوت بود با شنیدن این حرف مبهوت تر شد....یعنی روح انگیز از چه حرف می زند؟!.... باورم نمی شود.... یعنی مادرم با سهراب؟!.... نه ...نه.....طبق شناختی که از خوی قصر نشینی مادر دارم ، محال است با سهراب موافق باشد....پس چه می گوید؟ منظورش چیست؟! 🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠 دلدادگی ۶۸ 🎬 : فرنگیس همانطور که با تعجب به چهره ی مادرش خیره شده بود گفت : چه؟!...شما از چه حرف می زنید؟! روح انگیز لبخندی زد و از جا بلند شد ، نزدیک دخترش آمد و‌گفت : فکر نکن من نفهمیدم که چرا آن تب عجیب به جانت افتاد و به یک باره از تنت بیرون شد ،آنهم فقط با یک بار رفتن به زیارت...درست است که زیارت شفاست ، اما شفای تو چیز دیگری بود که خبرهایش به من هم رسید ، یعنی آنقدر پرس و جو کردم تا موضوع را متوجه شدم. فرنگیس که با هر سخن مادرش ، خون بیشتری به رخسارش می دوید و الان مطمئن بود که صورتش مثل لبو سرخ شده ،با من و من گفت : ب...ببینم ، گلناز چیزی گفته؟! روح انگیز خنده ی بلندی کرد و گفت : نه من از گلناز چیزی نشنیدم ،اما دیدی حدسم درست بود.... فرنگیس باورش نمی شد که مادرش به این راحتی ، علاقه ی دختر یکی یکدانه اش را به پسرکی ندار و سیستانی پذیرفته باشد ، اما خدا را شکر می کرد که کارها کم کم رو به راه میشود ،تا اینکه با حرف بعدی مادر ، انگار کاسه ی آبی سرد بر سر او ریخته باشند، تمام رؤیاهایش به فنا رفت... روح انگیز همانطور که از کشف جدیدش و عاشق شدن دخترش روی پا بند نبود ، روبه روی فرنگیس قرار گرفته ،دو طرف شانه ی او را گرفت و همانطور که با نوازشی مادرانه دست می کشید ادامه داد: وقتی شنیدم که تو به زیارت رفته ای و اتفاقا پس از تو مهرداد ،پسر مشاور اعظم حاکم هم به حرم مشرف شده و تو را پس از برگشتن، سرحال و قبراق یافتم ، فهمیدم که دخترکم دل در گرو چه کسی داده ... روح انگیز روی پاشنه ی پایش چرخید و همانطور که به سمت آینه ی کنار دیوار می رفت و دستی به گونه اش می کشید گفت : من انتخابت را تحسین می کنم ، مهراد بسیار برازنده تر از بهادرخان است ، درست است بهادرخان ، جنگاوری بی نظیر است اما مهرداد چه از لحاظ قیافه و چه نسب و اصالت از بهادر سرتر است، درضمن رابطه اش با برادرت فرهاد هم بسیار نزدیک است و الان هم آمدم تا مژده دهم ، با پدرت در این مورد صحبت کردم و به زودی بساط عروسی را در همین قصر به راه می اندازیم ، چنان جشنی بگیرم که همه ی بزرگان ،انگشت به دهان بمانند ....
روح انگیز با زدن این حرف ، دل از آینه کند و به طرف دخترش برگشت تا عکس العملش را ببیند و فرنگیس چون مجسمه ای بی روح بر صندلی نشسته بود و سخنی نمی گفت ،در این هنگام تقه ای به درب خورد.... دارد... 📝 به قلم :ط_حسینی 🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠 پاسخ به سوالات 👇 @mostafa_54 https://eitaa.com/afjed16
💎 تدابیر تب در طب اسلامی💎 👌ذخیره کنید برای روزهای ضروری تدابیر دعایی تب: ✅آیت الکرسی در یک ظرف بنویسید و بشویید آب آنرا بخورید ✅اذان و اقامه بگوید و سپس در یقه فرد ۷مرتبه سوره حمد بخوانید ✅تربت امام حسین علیه السلام را با آب حل کرده در یک ظرف شیشه ای با قلم آهنی بنویسد " سلام قولاً من رب رحیم " و به کسی که درد دارد بنوشانید ✅ ۷مرتبه این ذکر را بخوانید بر محموم: اُعیذُکـَ بالله العظیم، ربُّ العرش العظیم، من شرِّ کُل عِرقٍ نَعّار وَ من شرّ حرّ النّار ✅ رقیه جبرئیل: بِسْمِ اللَّهِ اَرْقیکَ، بِسمِ اللَّهِ اَشْفِیکَ، بِسْمِ اللَّهِ مِنْ کُلّ داءٍ یُغنیکَ، بِسْم اللَّهِ وَاللَّهُ شافیک، بِسْمِ اللَّه خُذْها فَتَهْنِئُکَ، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ فَلا اُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ لتَبْرَانَ بِاِذْنِ اللَّهِ. ✅ توسل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به این صورت: هزار مرتبه سوره توحید بخوانید سپس سوال کنید به حق حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ✅بازوی دست راست بیمار را بگیرید ۷۰ مرتبه حمد بخوانید ✅نماز کسی که مبتلاست را به این شکل بخوانید وارد اتاقی شوید و تنهایی دو رکعت نماز بخوانید ، گونه ی راستش را روی زمین قرار دهید بگویید « یا فاطمه بنت محمد (ده مرتبه) أستشفع بک إلی الله فیما نزل بی » ✅دعای نور را بخوانید تدابیر عملی تب: ✅قی کردن عمدی ✅حجامت کردن ✅پنبه را به روغن بنفشه آغشته کردن و موقع خواب در مقعد گذاشتن ✅پاشویه با آب ولرم و اگر فصل گرم است به کل بدن آب پاشیدن ✅ آب مصرفی محموم(تب دار) آب جوشیده باشد ✅گوشت کباب شده خوردن ✅آب ۷ جوش(هفت قل خورده) یا هفت بار جوشانده و هر مرتبه ظرف به ظرف کرده را بنوشید تدابیر داروی مفرده تب: ✅خوردن آب باران ✅مسهل خوردن مثل سنای مکی و‌ فلوس ✅روغن بنفشه پایه زیتون و کوبیده شده با برگ کاسنی روی پیشانی گذشتن ✅سنجد خوردن ✅سیاهدانه خوردن ✅عسل سیاهدانه(سه انگشت) ✅سویق گندم خوردن ✅پیاز (آب پیاز کف پا مالیده شود، پیاز کبابی خورده شود) ✅سیب بخصوص سیب سبز بویژه ناشتا ✅سویق شسته بخصوص سویق سیب شسته ✅فالوده ی عسل و زعفران ✅مصرف شش گرم و نیم اسفرزه ✅ترکیب سرکه و روغن زیتون خوردن ✅آب شکر سرخ خمیری و یا نیشکر (طبیعی باشد). امام صادق علیه السلام فرمودند:هرگاه تب داشتید ظرف تمیزی بگیرید و یکی و نصف شکر در آن بگذارید،سپس مقداری قرآن روی آن بخوانید،سپس زیر ستارگان بگذارید و درپوشی آهنی روی آن بگذارید،فردای آن مقداری آب روی آن بریزید و حل کنید و بنوشید. شب دوم یک شکر دیگر به مقدار قبل اضافه کنید، میشود دو و نیم عدد شکر و اعمال قبل رو تکرار کنید. شب سوم یک عدد دیگر شکر به آن اضافه کنید که میشود سه و نیم عدد و اعمال قبل را تکرار کنید. ظاهرا مقدار هر شکر به اندازه یک عدد خرما باشد تدابیر داروی مرکب تب: ✅مرکب ابنابسطام(مرکب یک) ✅مرکب سرمکتوم(مرکب صفر) ✅مرکب شافیه ده ماهه ✅مرکب تفاح ✅مرکب اهلیلج ✍محمد مهدی قاسمی پاسخ به سوالات 👇 @mostafa_54 https://eitaa.com/afjed16
اگر جمهوری اسلامی بخواهد سقوط نکند: 🌟باید دستورات مقاومتی رهبری را جدی بگیرد. 🌟کل زمین های احتکار شده و موات را به نفع مردم آزاد کند. 🌟قنات ها را احیا کند و ممنوعیت احداث قنات را بردارد. 🌟سربازی اجباری را ممنوع کند و کل شیعیان را با بسیج عمومی مسلح کند. 🌟اکثر شیعیان مهاجر عالم را بعنوان شهروند خود قبول کند و معضل بحران جمعیت خود را حل کند. 🌟تمام منابع طبیعی و معادن و انفال(آب، هوا، نفت، گاز، برق، جنگل،دریا، چراگاه، زمین و...) را به طور رایگان به شیعیان برگرداند. 🌟تدریس طب و دیگر علوم و عقاید اسلامی را در مراکز آموزشی آزاد کند و از مدارس و دانشگاه های اجباری حمایت نکند. 🌟با اجباری نکردن مدارس سیستمی ، دانش آموزان و مدارس را به خانه ها برگرداند. 🌟 ممنوعیت پولطلا و پولنقره را بردارد و استفاده از پول دیجیتال و رمز ارز و پول اعتباری را اجباری نکند. 🌟مالیات را حذف کند و مردم را به احیای زکات، وقف، صدقه و...تشویق کند. 🌟سبک زندگی عشیره ای را آزاد کند و با اجبار دیکتاتوری هوش مصنوعی و دوربین های کنترلی، تنظیم روابط و مناسبات مردم و اجتماع را پیگیری نکند. 🌟ممنوعیت ازدواج بهنگام و قوانین مخالف ازدواج و جمعیت و خانواده را حذف کند. 🌟شعار دوستی با همه جهان را بدهد ولی در عمل از کلیه پروتکل ها و اسناد سازمان ملل و دشمنان خارج شود. 🌟بودجه های ملی را خرج آپارتمان سازی و زندگی مصرفی شهری نکند. 🌟چراگاه ها و دامپروری سنتی را آزاد کند. 🌟احداث چاه آب خانگی را آزاد کند. 🌟از دزدی و شیادی بانک، بیمه، بورس و... حمایت نکند. 🌟از مسمومیت اجباری با واکسن و مکمل های شیمیایی و افزودنی ها به غذا و بهداشت و داروی مردم دست بردارد. 🌟از کنترل تجارت و بازرگانی توسط دولت و سرمایه داران حمایت نکند و مانع دستفروشی و حمل و نقل و تجارت عمومی نباشد. 🌟به اجبار درختان غیرمثمر و چمن را گسترش ندهد و مانع کاشت مثمر در سراسر کشور نشود. 🌟حکم متخلفین را اجرا کند و زندان ها را جمع آوری کند. 🌟 ممنوعیت دفن رایگان مردم در قبرستان را بردارد و به اجبار قبرستان ها را متمرکز نکند. 🤣البته اگر اصرار دارند که ساقط شود که بطور حتم با فرمان و نسخه شرق و غرب پیش برود و فقط به نام اسلامی اکتفا کند. پاسخ به سوالات 👇 @mostafa_54 https://eitaa.com/afjed16