eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
687 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋💚بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم💚🦋 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊 •°•🌸✨اَللّهُـمَّ‌ عَجـِّـل‌ لِوَلیِّــکَ‌ الفَـــرَج✨🌸•°• 🌺 @afsaranjangnarm_313 🌺
و"ایتا" را خــدا آزاد ڪرد...☺️✋😁
🌸 لطفا با دقت مطالعه کنید 🌸 ☑نام : سید علی😌 ☑نام خانوادگی : حسینی خامنه ای😍 ☑نام پدر : سید جواد👴🏻 ☑تاریخ تولد به فرموده خودشان :🗣 ٢٩ / ٠١/ ١٣١٨ ☑تاریخ تولد در شناسنامه :📖 ٢٤ / ٠٤ / ١٣١٨ ☑محل تولد : خراسان🕌 بعضیا بهش میگن " آیت الله "👳🏻 بعضیا میگن " آقای خامنه ای "🙎🏻‍♂ بعضیا هم مثل برادر های لبنان و سوریه و عراق میگن" سیدنا القائد " 😉 اما ما بهش میگیم ✅" آقا "😍 ما بهش میگیم "آقا"...😌 "آقا" رو از هر طرف که بخونی آقاست!🤗 ✅فدایی زیاد داره.🙃 پابرهنه ها بیشتر دوستش دارن 25ساله داره ایرانو،با تمام شرایط عجیب غریبش رهبری میکنه،هرکی جاش بود ،پنج سال اول جا میزد!☺️ تو کشور خودش مظلومه اما تو دنیا کلی طرفدار داره.😕 400هزار نفر تو نیویورک و کالیفرنیا ، مقلدشن.😎 شخص اول حکومته اما وقتی لعیا زنگنه و الهام چرخنده تو برنامه سال تحویل تلویزیون،عیدو بهش تبریک گفتن،به خاطر این حرفشون،کلی هزینه دادن.چه حرفا که نثارشون نشد.😞 همون که هیشکی،عکسای منتشر شده از خونه شو،باور نکرد.🙁 زندگیش آدمو به قلب تاریخ میبره،علی بن ابیطالب و زندگی ساده و...😇 همون که همیشه خرابکاری های دولت ها و مسئولین ،به حسابش گذاشته میشه.😤 همون که رهبری"سینه سپر کرده ها"رو مقابل اسراییل بچه کش به عهده داره.😓 همون که لب تر کنه عاشقاش براش جون میدن.😍 همون که اشاره کنه ،تلاویو و حیفا با خاک یکسانه.😏 همون که هیچ وقت کم نمیاره،مث مرد ،وایساده پای حرفش.🙂 همون که نزدیکترین دوستاش،دشمن ترین دوستاشن.😣 همون که سالهاست سایه سنگین"بعضیا"رو ،رو دوشش تحمل میکنه.😒 همون که تو سابقه ی مبارزاتی ش ،کسی به پاش نمیرسه.😌 اصلا کدوم رهبر دنیا،روی موکت و فرش جهیزیه خانومش زندگی میکنه؟بدون اینکه بوق و کرنا کنه،با فقیربیچار ه ها دمپره ؟😑 همون که بدترین توهین ها و تهمت هارو بهش میزنن درحالیکه حتی یه جمله هم راجع بهش اطلاع ندارن.و اون میشنوه و تحمل میکنه و همچنان لبخند"آقایی"...؟🙃 همون که مظلومیت "علی"ها رو به ارث برده؟😭 کدوم سیاست مداری تو دنیا بچه هاش اینقد سالم وپاکن؟جالبه حتی مردم نمیدونن چندتا بچه داره،چی ان،اسماشون چیه؟🤐 همون که "پاکترین"آدما ،جونشونو کف دست گرفتن و فداش شدن.😇 همون که از پست ترین مفتی های وهابی و بی ادب ترین رئیس جمهورهای غربی،تا بدترین آدمای روزگار دشمن خونی شن.😪 همون که واسه بدحجابا گفت:او یک نقصی دارد. مگر من نقص ندارم؟نقص او ظاهر است. نقصهای من باطن است.😢 با این رفتارش خیلیا محجبه شدن.☺️ سلامتیشون الهم عجل الولیک الفرج حیا=فاطمه💓غیرت=علے 😍 @afsaranjangnarm_313 😍
آن ها داشتند… من دارم! آنان چفیه می بستند تا وار بجنگند! من چادر می پوشم تا زندگی کنم... . آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی نشود! من چادر می پوشم تا از نفَس های دور بمانم... . آنان موقع شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند! من پوشیه می دنم تا از نگاه های پوشیده باشم... . آنان با زخم هایشان را می بستند! من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی می افتم... . آنان خونشان را به چادرم امانت داده اند! من سیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم...🌸🍃 ☺️ @afsaranjangnarm_313 ☺️
✨ یهو مامان خندید و گفت قبول کردن کمیل یه نفس عمیق کشید و گفت من میگم این بشر به کی رفته😐(من و می گفتااااااا) کمیل کم کم ویندوزش اومد بالا و از شک در اومد انگاری و شروع کرد به خندیدن گفت + امشب شام همه مهمون من -همچی میگه همه مهمون من انگار چند نفریم😑 +همه دعوت من به غیر از کوثر -سوپری حاج عبدلله و پسران به غیراز اصغرشون؟ +دقیقا😂 -هعی خداااا حالا بیا زحمت بکشِ... بیا پا درمیونی کننننن... من چقد بدبختم داداشای همه چجورین داداش من چجوریه وسط خونه نشسته بودم و کلی بازی درمیاوردم کمیل زد توسرش +باااااااشه خودت و کشتی توعم می برم -خواهش کن😎 +بلههههه ؟عمراااا مامان یه نگاه از اون نگاهااااا به کمیل کرد +لطفا بیا😢 -عذر خواهی؟😎 +ببخشیددددد😡 -ببخشیدت با خشم بود😂 +عزیزم گلم خواهرم ببخشید😐 -حالا شد یه چیزی😂😂 وقتی بابا اومد همه حاضر شدیم و رفتیم بیرون سرمیز نشسته بودم که کمیل یه ساک دستی گذاشت جلوم +این چیه؟ -کادو +به چه مناسبت؟ -به مامان بابا گفتی ممنوتم +واااااای الهی فدات شم من😍 -یه ساعت پیش به غلط کردن انداخته بودیما +اون موقع فرق داشت🤕 -اره من میدونم تو چقدر نسبت به مادیات بی توجهی😂 +وااااای کمیل چه روسری قشنگی😍 نههههه تسبیح نحن صامدون😄 ** امروز قراره بریم مشهد خیلی ذوق دارم از همین الان تپش قلبم و احساس می کنم باورم نمیشه میتونم دوباره ببینمش😭 کمیل سراز پا نمی شناسه هی میگه بدویید دیر شد بالاخره راه افتادیم خیلی زود خوابم برد از شهرمون تا مشهد 2 ساعت راه بود و تقریبا ساعتای 8 رسیدیم مشهد کمیل نگه داشت و گل و شیرینی خرید و بالاخره رسیدیم خونه شون یه خونه ی سه طبقه و نوساز لرزش خفیف درستام و حس می کردم زنگ زدیم و محمد و باباش برای استقبال اومدن مثل همیشه مرتب و سر به زیر خیلی سنگین سلام داد و خوش امد گفت رفتیم داخل حرفای همیشگی و زدن و بالاخره زینب و صدا کردن واااااای خدا این که خود محمد بود فقط روسری سرش بود😐 مو نمیزدن باهم ینی خیلی ناز و خواستنی بود سلام کرد و به همه جایی تعارف کرد و بعدشم نشست کمیل و زینب رفتن باهم حرف بزنن بعد 1 ساعت اومدن🤕 واقعا کلافه شده بودم چقددددد طولش میدن اینا😑 بالاخره از هم دل کندن و اومدن و مثل اینکه جفتشون از هم خوششون اومده بود به اصرار مامان محمد شام و اونجا موندیم خیلی خانوم خون گرمی بود😍 و دست پختشمممم عالی بعد شام سریع سفره رو جمع کردیم و بازینب ظرفا رو شستیم هرچی اصرار کردن که برم بشینم قبول نکردم چادرم و دراوردم و استین و بالا زدم و یاعلی..... بازینب خیلی زود صمیمی شدیم دختر خوش قلب و مهربونی بود و از همه مهمتر مث من پر شر و شور قرار شد خانواده ها باهم رفت و امد داشته باشن تا بیشتر باهم اشنا شیم و این ینیییی.... 😍 بعد شام عزم رفتن کردیم و بعد یه ساعت راه افتادیم قرار بود دفه ی بعدی اونا بیان خونه ی ما واااای که چقد خوشحالم ✍به قلم: ث.نیکوتدبیر 💫 @afsaranjangnarm_313 💫
✨ تقریبا یه هفته از شب خواستگاری میگذره باورم نمیشه کمیل داره داماد میشه.....مامان داشت با تلفن صحبت می کرد با خاله م تلفن و قطع کرد و اومد کنار من نشست +میگما کوثر.. -جانم؟ +علی سربازیش تموم شده... -عه خب مبارکه +خاله ت امشب میخواد بیاد ولی نه برا شب نشینی -پس برا چی میاد +میخواد تورو برا علی خواستگاری کنه😍 -بلههههههه؟😐 +علی دوستت داره کوثر... بعدشم ماشالا هم خوش قد و بالاست هم کار داره -خب باشه مگه من میخوام با قد و بالاش ازدواج کنم؟ +مهم اینه که دوست داره☺️ -مامان جان فقط دوست داشتن اون کافی نیست نباید یه حسی از جانب من باشه؟ +کم کم دخترم مگه من و بابات از اول عاشق هم بودیم؟ -نه ولی من و علی هیچ جوره بهم نمیخوریم مامان.... من امار دوست دختراش و دارم😔 من دوست دارم شوهرم من و به خدا نزدیک کنه نه اینکه....بعدم من همیشه علی و مثل کمیل میدیدم نه بیشتر نه کمتر الان نمی تونم به چشم شوهر نگاش کنم.... +حالا بزار امشب و بیان -من بیرون نمیامااااا😑 +تو خیلی.... استغفرالله بلند میشی میای ابروی من و نبری کوثر -واااااای مامان😭 حالم گرفته شد با دو رفتم پیش کمیل و تا تونستم تو بغلش گریه کردم کمیلم هیچی نمی گفت و فقط سرم و ناز می کردم و من واقعا ازش ممنون بودم برای این سکوتش بعد تقریبا ده دقیقا سرم و بلند کردم تیشرتش کامل خیس شده بود😔 موهام و از صورتم زد کنار و گفت +نمیخوای بگی چی شده؟ -علی امشب می خواد بیاد خواستگاریم +چییییی😳 -خاله الان زنگ زد😔 +اون با تو؟😡 -کمیل دارم دیوونه میشم من علی و نمیخوام +خب عزیزدلم مامان بابا که نمیخوان تورو مجبور کنن به این ازدواج...بهت حق انتخاب میدن -میترسم کمیل😔 +ازچی؟ -بگم نه و خاله قطع رابطه کنه باهامون میدونی بزرگ ترین مشکلم چیه؟ +چی؟ دو دل بودم ولی بعد چند وقت باید با یکی درمیون میزاشتم داشتم... -من یکی دیگه رو دوست دارم😔 مطمئن بودم از شرم گونه هام گل انداخته +می شناسمش؟ -اره +میشه بگی کیه؟ -محمد😞 +داداش زینب؟😳 -اره +دروغ میگییییییی😱 -دروغ چرا من خیلی وقته دلم و باختم کمیل😔 +غصه نخور ابجی از این بابت خیالت راحت باشه که محمد واقعا پسر سالمیه -اون من و دوست نداره.... همین من و میترسونه +ازکجا معلوم؟شاید اونم تورو دوست داشت تو از امام رضا بخواه خودش مهرت و میندازه تو دلش -دعا کن برام کمیل دعا منم مث تو به عشقم برسم +مامان اومد تو اتاق و گفت حاضر شم که خاله کم کم میاد الان منم رفتم تو اتاقم یه نگاه به کمد اتاقم کردم مونده بودم چی بپوشم که مامان صدام کرد و یه پیراهن بلند صورتی و یه روسری ساتن صورتی که توش گلای درشت کرم بود داد و گفت اینارو بپوشم با بی میلی لباسارو پوشیدم چادرم و سرم کردم که صدای زنگ در اومد رسما داشت گریه م می گرفت😭 رفتم بیرون و سلام و علیک کردم و بعدم نشستم یه جووووری اخمام و کشیده بودم تو هم که کمیل خنده ش گرفته بود علی ام از اول تا اخر بر و بر من و نگا می کرد یکم حیام خوب چیزیه هاااا بزرگ ترا داشتن حرف می زدن که پرید وسط حرفشون عمو جون اگه اجازه میدین من و کوثرجان بریم صحبت کنیم😊 این به سنگ پای قزوین گفته زکی☹️ بزرگ ترام موافقتشون و اعلام کردن و رفتیم تو اتاق علی روصندلی نشست و من رو تختم ببین کوثر.... ✍به قلم: ث.نیکوتدبیر 💫 @afsaranjangnarm_313 💫
✨ +ببین کوثر... -یادم نمیاد انقدر باهاتون صمیمی شده باشم🤨 +این حرفا چیه چند روز دیگه محرم میشیم و من میشم صمیمی ترین ادم زندگیت☺️ -اون وقت کی گفته؟ +نکنه جوابت منفیه؟ -ببینید علی اقا شما از اول برای مثل کمیل بودید... من یه عمر شمارو به چشم داداش خودم نگاه می کردم توقع دارید من باکسی ازدواج کنم که نگاهم بهش خواهرانه ست؟ در ثانی من و شما از نظر تفکر و اعتقادات زمین تا اسمون فرق داریم... من دوست دارم با کسی ازدواج کنم که ایمانش از من قوی تر باشه و من و بکشه بالا.... +ببین کوثر....کوثر خانم من انقدر دوست دارم که حاضرم به خاطرت هر کاری بکنم اگه بحثت اعتقادات منه من حاضرم تغییر کنم -اون تغییری که پشتش علاقه نباشه و به خاطر من باشه بدرد نمی خوره ایمان باید از ته ته دلت باشه.... +من حاضرم دنیام و به پات بزارم... -اصن یه چیزی... شما اگه واقعا من و دوست داشتید این دوست دخترای رنگا و رنگ و مختلفتون چی بود؟ +اونا برای سرگرمی و هوس بودن... -اون جه عشقیه که به خاطرش نتونی جلوی هوست رو بگیری؟؟؟این اسمش عشق نیست پسرخاله.. من هیچ حسی بهتون ندارم و نخواهم داشت +نکنه دلت جای دیگه گیره؟ -هر فکری که میخواید بکنید ولی همین رو بدونید که ازدواج من و شما غیر ممکنه اگه م اتفاق بیوفته تهش هیچی جز بدبختی نیست +کوثرجان نکنه داری ناز میکنی که نازت و بخرم؟ هرچقدر دوست داری ناز کن من تا ابد خریدار نازتم -من واقعا نمیدونم دیگه با چه زبونی بهتون بگم😩 +تو این 24 سال به هرچی میخواستم رسیدم مطمئن باش به تو میرسم -غیر ممکنه این و گفتم و بلند شدم و رفتم بیرون خاله با ذوق بهم خیره شده بود و گفت مبارکه؟ ✍به قلم: ث.نیکوتدبیر 💫 @afsaranjangnarm_313 💫
✨ -ببخشید خاله ولی من واقعا نمی تونم ما هیچ تفاهمی باهم نداریم +مطمئنی خاله؟شاید اگه بیشتر باهم حرف بزنید نتیجه تغییر کنه -فکر نمی کنم چیزی تغییر کنه علی با عصبانیت از اتاق اومد بیرون وبدون هیچ حرفی رفت بیرون در کوبید خاله م خداحافظی کرد رفت کمیل یه دونه سیب برداشت و یه نیشخند زد +الهی بمیرم پسر خاله م تاحالا از هیچ دختری نه نشنیده بود😏 حالم بد بود دلم خیلی گرفته بود کمیل که فهمید ماشین و برداشت و بردن مزار شهدا سلام دادیم و کفشامون و دراوردیم و نشستیم کمیل مداحی مورد علاقه م و گذاشت تو که باشی... دلم دیگه نمی لرزه.... همین گریه به لبخند تو می ارزه... حسین جانم ... پناهم باش به جز رو ضه ت پنهای نیست ... به غیر از توووو برا من تکیه گاهی نیست حسین جانم اشکام راه خودشون و باز کردن.... کمیل خیلی باهام حرف زد و مثل همیشه با دلگرمیاش و محبتای برادرانه ش ارومم کرد حالم که بهتر شد برگشتیم خونه مامان دلخور و بود سعی می کرد به روش نیاره😔 اشتها خوردن شام نداشتم عذرخواهی کردم رفتم تو اتاق سردرد شدیدی داشتم یه مسکن خوردم و خیلی زود تو عالم خواب فرو رفتم صبح با صدای اس ام اس گ شیم ییدار شدم علی بود: +سلام صبح قشنگت بخیر عصری میام دنبالت بریم بیرون دوباره اسمش و نگا کردم نه واقعا علی بود -سلام ممنون شرمنده من نمیام +دشمن شرمنده عزیزم چرا؟ -چون دلیلی نمی بینم با یه مرد نامحرم برم بیرون خدا نگهدار گوشی و خاموش کردم و تاشب روشن نکردم مامان زنگ زد خونه ی زینب و براپس فردا ناهار دعوتشون کرد😍 شب که گوشیم و روشن کردم 15 تا پیام و 20 تا میسکال داشتم وااااای خدا چقدر این بشر پروعه می دونستم خوندن پیاماش فقط عصبی ترم میکنه رفتم سیمکارتم و دادم و بزاره تو گوشیش که هروقت علی زنگ زد خودش جوابش و بده کمیل خیلی از من عصبی تر بود سیمکارت و گذاشت و گوشی روشن کرد همون موقع علی دوباره زنگ زد تماس و وصل کردو.... ✍به قلم: ث.نیکوتدبیر 💫 @afsaranjangnarm_313 💫
دو پارت هم جبرانی دیشب😉
دوستان بخاطر فعالیت کم کانال مارو ببخشین این مشکلی که برای ایتا پیش اومد تنظیمات کانال بهم ریخته ادمین های عزیز نمیتون فعالیت کنن
🦋💚بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم💚🦋 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊 •°•🌸✨اَللّهُـمَّ‌ عَجـِّـل‌ لِوَلیِّــکَ‌ الفَـــرَج✨🌸•°• 🌺 @afsaranjangnarm_313 🌺
سلام دوستان کانال بعد از مشکلاتی که برای ایتا پیش اومد دچار مشکل شده و شاید بخوایم انتقال بدیمش از همتون معذرت می خوام ک توی این دو روزه پست نزاشتیم چون کانال هی ارور میداد متاسفانه چنل برای یکسری از دوستان پاک شده
برای تبادل به ایدی زیر مراجعه کنید😊 @Sarbaz_nojavan_emam_mahdi
حیا=فاطمه ⭐️ غیرت=علی⭐️ {❤️آنان که غیرت را نمی فهمند از چادر .... از حجب و حیای الاله بیزارند...... ❤️} یه کانال خوب و پراز مطلب های خاص مذهبی برای خانم های با حیا و اقایون باغیرت👇👇👇 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @bent_hosein313 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
990113-Panahian-BalayeFaragireKoronaCheHekmatHayiMomkenAstDashteBashad-64k.mp3
5.55M
📌پاسخ به یک پرسش پرتکرار: 🔻بلای فراگیر کرونا چه حکمت‌هایی ممکن است داشته باشد؟ 1⃣ اثر بی‌تفاوتی مردم جهان در برابر برخی ظلم‌های بزرگ 2⃣ توجه بشر به ضرورت مدیریت جهان توسط منجی الهی؛ چه امام زمان(عج)، چه حضرت عیسی(ع) 3⃣ ایجاد خلوت قرنطینه برای تفکر و «به خود آمدن بشریت» در آستانۀ یک تحول بزرگ 🔸در ایام کرونا، خوب است به مردم جهان چه بگوییم؟ 🔸در مقابل بلایایی مثل کرونا، چه باید کرد؟ 👈🏻 تحلیل ۱۰دقیقه‌ای علیرضا پناهیان را درباره این موضوع بشنوید. @afsaranjangnarm_313
درزمان قديم که يخچال نبود، خنك‌ترين آب قنات در تهران، قناتى بود كه بعدها زندان قصر در آن ساخته و بنا شد. بعد از آن، هركس به زندان مي‌افتاد، مي‌گفتند رفته آب خنك بخوره. و اين اصطلاح بعدها شامل همه زنداني‌هايي شد كه به زندان مي‌افتاد ⬜️ قدیما که تهرانیها با ماشین دودی میرفتن زیارت شاه عبدالعظیم پول رفت و برگشت ماشین رو باید اول میداد برای همین اهالی شهر ری که مطمئن بودن اینا چون پول بلیط رو قبلا دادن حتما برمیگردن خونه هاشون, الکی تعارف میکردن که تو رو خدا شب پیش ما باشین!!! از اونجا تعارف شاه عبدالعظیمی ضرب المثل شد... ⬜️ جامهای شراب در قدیم دارای هفت خط بودند و هرکس بنا بر ظرفیتش تا یک خط خاص میتوانست شراب بنوشد. این خطها عبارت بودند از ۱-مزور ۲-فرودینه ۳-اشک ۴-ازرق ۵-بصره ۶-بغداد ۷-جور. هرکس شراب خوار قهاری بود و میتوانست تا خط هفتم شراب بخورد به هفت خط معروف میشد. بعضی مواقع شخصی برای خودنمایی تقاضای پر کردن جام تا خط هفتم میکرد ولی نمیتوانست همه شراب را بنوشد.در اینجا دوستانش برای حفظ آبروی او تا خط جور ,شراب او را سر میکشیدند و اصطلاح جور کسی را کشیدن از اینجا ضرب المثل گردید اصطلاح "بوق سگ" چیست؟ اینکه گفته می شود از صبح تا بوق سگ سر کارم!! در قدیم بازارها دارای چهار مدخل بودند که شبانگاهان انان را با درهای بزرگ می بستنذ. وتمامی دکانها نیز به همین طریق قفل می شدند .از انجا که همیشه احتمال خطر میرفت،نگهبانانی نیز شب در بازار پاسبانی میدادند. به دلیل اینکه نمی توانستندتمامی بازار را کنترل کنند ، سگهای وحشی به همراه داشتند که به جز خودشان به ** دیگری رحم نمی کردند. پاسبانان شب، در ساعت معینی از شب، در بوق بزرگی که ازشاخ قوچ بود ، با فاصله زمان معینی می دمیدند . بدین معنا که عنقریب سگها را دربازار رها خواهیم کرد . دکانداران نیز سریع محل کسب خود را ترک کرده وبه مشتریان خود میگفتند دیر وقت است وبوق سگ را نواختند. از ان زمان بوق سگ اصطلاح دیر بودن معنا گرفته ! به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکان‌های شهر سر زد و ماست خواست. ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی می‌خواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه ! وی شگفت‌زده از این دو گونه ماست پرسید. ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر می‌گیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه می‌فروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان می‌بینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته می‌فروشیم. تو از کدام می‌خواهی؟! مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگه‌های تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آب‌هایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد! چون دیگر فروشنده‌ها از این داستان آگاه شدند، همگی ماست‌ها را کیسه کردند!!! وقتى ميگن فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى این... 💟@afsaranjangnarm_313💟
😭😭😭😭 الان از شهادت می گذره، الان که خیلیا دیگه اون ادم سابق نیستن و به قول خودشون شدن، الان که از ذهن هیچ کدوممون لحظه ای دور نمی شه، و الان که ... اره از شهادت میگذره. می بینید اینجا ست این رو نشون میده. مگه اعتقاد نداریم ‌که شون رو میدونن خب پس که میدونستن قراره بشن پس چرا تو هواپیما داشتن نماز می خوندن ⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️ غیر از اینه که می خواستن رو بگن ؟ اگ ما واقعا، واقعا واقعا، خودمونو می دونیم خودمونو میدونیم و میگیم ، باید مثل ایشون نمازمونو وقت بخونیم ۱۳/فروردین/۹۹ 🤲@afsaranjangnarm_313🤲
✨ باز دوباره قرار شد که این دوتا برن باهم خرف بزنن خدا بخیر کنهههههههه😑 رفت تا دوساعت دیگه از شدت بیکاری به روبه رو خیره شده بودم که با سوال مامان گوشام تیز شد +محمد اقا تو مکتب مشغولن؟ -اره امروز و گفتیم نره بیاد همراهمون +پس با کوثر خانم ما همکارن -کوثر جان شماهم مکتبی پس؟ +بله محمد ازم پرسید +میشه بپرسم چه درسی اموزش میدید؟ -ادبیات +جسارت نباشه میشه بدونم چطوری به بچه ها آموزش میدید؟ چون از سال دیگه من هم باید ادبیات اموزش بدم روش تدریسم و توضیح دادم و براش چندتا کتاب اوردم درمورد تدریس بهتر تشکر کرد و شروع کرد به خوندنشون مامان گفت برم کمیل و زینب و صدا کنم بیان ناهار.... صداشون کردم اومدن بیرون سفره رو پهن کردیم وسط ناهار بودیم که صدای زنگ در اومد در و رفتم در و باز کنم دیدم علیه🤦🏼‍♀🤦🏼‍♀ اومد تو و بی توجه به نگاه پراز تعجب من سلام کرد و بدون تعارف اومد داخل +عهه خاله جون مهمون داشتید ببخشید بد موقع مزاحم شدم -نه خواهش می کنم خاله خیر باشه؟ +راستش اومدم دنبال کوثر جان بریم باهم دور بزنیم نگاهم افتاد به محمد سرش و انداخته بود پایین و دستاش مشت شده بود این دفه کمیل جوابش و داد +پسرخاله جان ما که باهم حرفامون زدیم -ولی اخه... +اخه نداره بیا فلن ناهار بخور بعدا باهم حرف میزنیم اوایل قبول نکرد ولی مامان خیلی اصرارش کرد و موند😑 ✍به قلم: ث.نیکوتدبیر 💫 @afasaranjangnarm_313 💫
✨ +معلوم هست کجایی؟چرا گوشیت خاموشه مردم از نگرانی -دلیلی نمیبینم بخوای نگران خواهر من بشی! +کمیل تویی داداش؟کوثر کجاست نگرانش شدم -گفتم که هیچ دلیلی نداره بخوای نگران خواهر من شی علی نمیخواستم بی احترامی کنم بهت ولی دوست دارم یه دفه ی دیگه مزاحم کوثر شی ولله یه بلایی سرت میارم که روزی صدبار ارزوی مرگ کنی! +تو دیگه چرا کمیل تو که میدونی من چقدر خواهرت و دوست دارم -کی و گول میزنی علی؟تو خودتم خوب میدونی که کوثر و دوست نداری و سر لج بازی با دوست دخترت قبلیت میخوای با کوثر ازدواج کنی!دیگه بهش زنگ نمیزنی فهمیدی این و گفت و تلفن و قطع کرد جفتمون از شدت عصبانیت نفس نفس میزدیم سرم و بین دستام گرفته بودم مامان برای شام صدامون کرد و سعی کردم خیلی عادی باشم تا مامان متوجه نشه ** امروز قرار بود زینب و خانواده ش بیان خونه ی ما ساعت 12ونیم کارم تو مکتب تموم شد و سریع رفتم سمت خونه ولی مثل اینکه اونا زودتر از من رسیده بودن وارد خونه شدم همه به احترامم بلند شدن و با زینب و مامانش روبوسی کردم چیزی که ناراحتم کرد این بود که محمد تو جمع نبود😔 عذرخواهی کردم و رفتم تو اتاقم تا لباسام و عوض کنم ااااای خدا چرا محمد نیومده پس😞 من و بگو چقد خوشحال بودم گفتم میبینمش خیلی زود لباسام و عوض کردم چادرم و سرم کردم و از اتاقم رفتم بیرون هم زمان صدای در دستشویی اومد محمد بود تا دیدمش سرم و انداختم پایین و سلام کردم خیلی شکه شده بودم اونم مثل من یهو شک شد ولی سریع به خودش اومد و سلام کرد +سلام خوش اومدین -سلام متشکرم +بفرمایید خواهش می کنم -شما بفرمایید +اختیار دارید شما مهمانید بفرمایید ناچار سرش و تکون و داد و زودتر رفت چقد دلم برای صداش تنگ شده بود.... مثل همیشه سربه زیر و متین😍 رفتم تو اشپزخونه که ببینم مامان کار داره یانه سینی چای و بهم داد و گفت ببرم براشون منم با ذووووووق سینی و گرفتم و بردم وقتی به کمیل تعارف کردن با صدای زنونه خیلی اروم گفت +چایی عروسیت مادر زیر لب کوفتی نثارش کردم و نشستم ✍به قلم: ث.نیکو تدبیر 💫 @afsaranjangnarm_313 💫
پـرۅردگـارا🤲🏻 امـروزمـان گـذشـٺ☹️ فـردایـمـاݩ را بـا گـذشٺـت🌱 شیـریـݩ ڪـن 🍭 مـا بـہ مـهربـانیت مـحتاجـیم 📿 رهـایـمان نڪـن👐🏻 خدایـا 🦋 شـب مـا را🌌 بـا یـادت💞 بخیر ڪن... 🌱 😍 ☺️ @afsaranjangnarm_313 ☺️
🦋💚بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم💚🦋 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊 •°•🌸✨اَللّهُـمَّ‌ عَجـِّـل‌ لِوَلیِّــکَ‌ الفَـــرَج✨🌸•°• 🌺 @afsaranjangnarm_313 🌺
برای تبادل به ایدی زیر مراجعه کنید @Sarbaz_nojavan_emam_mahdi
حیا=فاطمه ⭐️ غیرت=علی⭐️ {❤️آنان که غیرت را نمی فهمند از چادر .... از حجب و حیای الاله بیزارند...... ❤️} یه کانال خوب و پراز مطلب های خاص مذهبی برای خانم های با حیا و اقایون باغیرت👇👇👇 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @bent_hosein313 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️ هیس! پزشک‌ها فریاد نمی‌زنند 🔸مجله فورچن: اگر پزشکان از کمبود امکانات سخن بگویند اخراج خواهند شد! 🔸پ.ن: دقت کنید در این مدت حجم برنامه‌های شبکه‌های ماهواره‌ای علیه ایران چه میزان بوده است، اگر بگوییم آمریکا پروتکل‌های کنترل افکار عمومی را اجرا می‌کند برای آرامش مردمش پس چرا دستگاه‌های تبلیغاتی وابسته به دیپلماسی آمریکایی نظیر VOAو ... درحال ترور رسانه‌ای مردم ایران هستند؟ هرکدام از این فارسی زبان‌های ایراینی‌نما برای به هم زدن افکار مردم ایران چقدر حقوق می‌گیرد؟ وطنشان را چند فروختند؟ چند دلار؟ 🇺🇸❌@afsaranjangnarm_313🚑🚑
من دختری هستم با وقار و  متین؛😊 من با افتخار اعلام می کنم که چادری هستم☺️ و عاشق چادرم هستم...⁦♥️⁩ چادریم ... ️چون لبخند"مهدی فاطمه"️برایم ارزشمند تر از لبخند های هوس آلود ریخته کف خیابان است...☝️😑 ❄ چادریم... ️ چون رضای خدا برایم مهم تر از رضای بنده های خداست...😉 ❄ من گرمای 🌞زیر چادر را برای ترس از خدا تحمل  می کنم نه ترس از بنده های خدا...😒 ❄ چادریم... چون الگوی من مادر عزیزم فاطمه(س)⁦♥️⁩ است نه هیچ احدالناسی...😎 ❄ چادریم... چون فقط چادر مادرم فاطمه(س)⁦♥️⁩در شأن من است نه مد های دشمن پسند... 😤 ❄ چادریم... چون شایسته ی محبتم و احترام نه گدای محبت و احترام دیدن...😢 ❄ چادریم... چون مثل دُر گرانبها💎 و دست نیافتنی ام نه مانند کالا ارزان و در دسترس عموم...😬 ❄ . چادریم ... ️چون مهمم و دست نخورده😍 نه بی ارزش و دست دوم...🙄 ❄ چادریم ... چون به حرف گوش میدهم 😌نه دشمنان شهدا...😡 ❄ چادریم.... چون با شهدا رفیقم😇 و حرفشان برایم ارزشمند است و حجت...😏 ❄ وقتی که سی سال پیش حجاب را تکریم کرده اند تا به دست ما برسد یعنی خیلی ارزش دارد این چادر؛☝️🙂 من و تو باید امانتدار 🤔خوبی باشیم..⁦⁦♥️⁩ 🍃 @afsaranjangnarm_313 🍃
‌‏ عکـس پروفایلت چادریه....😕 لابد دوستات رو هم از عواقب بد دوســـ👫ـــتی با نامحرم آگاه می کنی... تنها آرزویت را هم که میدانم،شهادت...😐 💥از اون ور👇 با یکی شروع کردی به دردودل کردن... از آرزویت میگی... تحسینت می کنه...👏 از حجابت میگی... تحسینت میکنه...👏 از بچه مذهبی بودنت میگی... تحسینت میکنه...👏 کم کم نوع حرف هاتون فرق میکنه...😒 اول راه خواهرم برادرم بودید و حالا عشقم ونفسم⁉️ طرز فکرتون تغییر می کنه... اولا که می گفتی ما خواهر برادری چت می کنیم و گناهی نمیکنیم...😌 بعدشم گفتی ما قصدمون جدیه...👰👨 گفتی پسر خوبیه با ایمانه،مذهبی،ریش،یقه آخوندی،تسبیح و...‌🙂 خواهرم... پسر خوب با هیچ نامحرمی چت (غیرضروری) نمی کنه... دخترخوب هم همینطور... مشکل فقط اینجاست که ما تفسیر خوب بودن را اشتباه متوجه شدیم... عادت کردیم به حقه بازی و کلاه شرعی سرخودمون گذاشتن...😔 خواهرم-برادرم گلم،بخدا وقتی قبح این گناه برایت شکسته شد مطمئن باش با هرکسی چت می کنی...💬 راستی یه سوال 😐میدونستی توام الآن مثل دوستات دوست پسر/دوست دختر داری😔⁉️ اصلا کجای کار بودی که به اینجا رسیدی؟! از یه گروه مختلط مذهبی شروع شد،آره⁉️ 😉 @afsaranjangnarm_313 😉
میگن؛ همش دنبال این‌نباش ، که چی ثواب داره ...! اول دنبال این باش ؛ چی گناه داره.... تا بویِ گناه رو نشناسی؛ کیسه‌ی ثواب‌هات ... :) 🌱 🛍@afsaranjangnarm_313🛍
😄 😝 اومدہ بود مرخصے بگیرہ، آقا مهدے یہ نگاهے بهش ڪرد و گفت: میخواے برے ازدواج ڪنے؟😯 گفت: بلہ میخوام برم خواستگارے. – خب بیا خواهر منو بگیر!😕 – جدے میگے آقا مهدے؟!😳 – آرہ، بہ خانوادہ ت بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصے بگیر برو!😉 اون بندہ خدا هم خوشحال😍 دویدہ بود مخابرات تماس گرفتہ بود! بہ خانوادہ ش گفتہ بود: فرماندہ ے لشڪرمون گفتہ بیا خواهر منو بگیر، زود برید خواستگاریش خبرشو بہ من بدید!😇 بچہ هاے مخابرات مردہ بودن از خندہ!😆😆😆😆 پرسیدہ بود: چرا مے خندید؟ خودش گفت بیا خواستگارے خواهر من!😒 گفتہ بودن: بندہ خدا آقا مهدے سہ تا خواهر دارہ، دوتاشون ازدواج ڪردن ، یڪیشونم یڪے دوماهشہ!😝😆😂😆😆 🤗 @afsaranjangnarm_313 🤗