𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
منو کشید تو خاک، گفت ببند چشماتو. گفتم چرا؟ گفت همهچی حل میشه. گفتم قول؟ جواب نداد.
گفت بزرگترین آرزوت چیه؟ گفتم نمیدونم راجب چی حرف میزنی. گفت یعنی نمیدونی آرزو یعنی چی؟ گفتم میدونم. گفت پس؟ آرزوت چیه؟ گفتم یه آرزو دارم.
میخوام تو خونهم بمیرم .
بازم من باختم. زندگی همیشه یه چیزی داشت که رو کنه و ثابت کنه از این بدترم میشه.
آره اون با من بد حرف میزنه، میزنه تو گوشم، هولم میده، بهم تهمت میزنه، بهم میگه هیچوقت کافی نیستم، باورم نمیکنه، و بهم اعتماد نداره.
آره اون بهم آسیب میزنه، ولی هیچکس حق نداره بهش بگه عوضی، حق نداره بهش بگه کثیف، هیچکس اجازه نداره اونو مقصر بدونه. اون هیچوقت نامردی نکرده، هیچوقت زیر عدالت نزده، هیچوقت بد نبوده. و اگه چیزی میلنگه اون منم. نه کس دیگهای.
پشتش حرف در نیارید. راجبش بد نگید.نگید.نگید.
ولی پروسه درس خوندن و نتایجش خیلی عجیبه. یعنی تو هرشرایطی که باشی، از خودت متنفر باشی، چمیدونم وسط یه بلبشوی بزرگ باشی، عزیزتو از دست داده باشی، مریض باشی و و و ، اگه بتونی درس بخونی، نتایجش واااااقعا ۸۵ درصد مسائل رو حل میکنه. یعنی اگه توانشو داشته باشی، به جای اینکه هدفون بذاری و دراز بکشی کف زمین تا شاید یادت بره، یا به جای اینکه یکی از اون هزارتا راه حل بدردنخورتو واسه حل کردن این مشکلا به کار بگیری، اگه فقط به جای اینا بتونی اون سختیِ درس و تحمل کنی و یکم بری بالاتر، واقعا تراپیه، سلامت روان اضافست. واقعا تورو میکشه بالا، واقعا چیزیه که باعث میشه حتی در بدترین شرایط یه تهمونده از لذت و حس کنی.
ولی میدونم یه وقتایی آدم حتی جونِ تکون دادن دستشو هم نداره. چه از غم چه از مریضی یا چیزای دیگه. ولی واقعا اگه توانش داشته باشی و انجامش بدی جوابه. خیلی جوابه