سختتر از همه اینه که من همون یه نفرم که همه فکر میکنن کاملا احساساتشو بروز میده و چیزی برای پنهان کردن نداره، اما درواقع نمیتونه هیچ کدومشو بیرون بریزه و همه فکر میکنن که نمیترسه، خوشحال نمیشه، ناراحت نمیشه، اهمیت نمیده و هزارتا چیز دیگه.
سختترین چیز درونگرا بودنه، وقتی که هیچکس باورش نمیشه اینطوری باشی.
من به جزئیات اهمیت میدم. فراتر از حد انتظار. من به اینکه از دیلیم دیلیتاکانتهارو ریمو میکنی اهمیت میدم. به تکتک جملههایی که تو آهنگ ارسالیت هستن دقت میکنم. به اینکه کجاهای پیامت نقطه میذاری و کجا ویرگول اهمیت میدم. من به ساعت تکسات، به اینکه کی پیاممو سین میزنی، به روشِ ابراز محبتت، به اینکه کوچیکترین زیرصدای وویست چیه، به شکلی که کلمههات رو بیان میکنی، به جوری که قدم برمیداری، به چینش کلماتت، به پلیلیستت، به اینکه با گفتن هرکلمهای چی تو ذهنت میگذره، به کتابای موردعلاقت، به تن صدات وقتی گریه میکنی، به چشمات وقتی بهشون نور میخوره، به شعرایی که دوسشون داری، به مدلی که میشینی، من به چیزایی که خودتم بهشون دقتنمیکنی اهمیت میدم. همشونو میبینم، از هر محبت کوچیکی قدردانی میکنم، و از هر رفتار کوچیکی دلخور میشم
حالا هی بیا بگو پشمام از کجا میدونستی
𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
امروز رفتی، واقعا تعجب کردم. یکی از آدمایی که مطمئن بودم از دستش نمیدم تو بودی. ولی هفتهی پیش، گل
"اگه هیکاری جوونه بزنه، تو هم برمیگردی؟"