دلم برای اون دختربچه با موهای قارچی، که اون طرف خیابون تو پارک بازی میکرد و همیشه دلش میخواست با بچههایی که لباس آبی تنشونه دوست بشه، تنگ شده .
امشب که وسط بحث با بچها بودم سر اینکه "من همیشه به اون تکیه میکنم" ، میگفتن که غیرممکنه. ولی فکر کنم واقعا دربرابر تو غیرممکن نباشه. انگار مثل خانوادمی. دعوا کردیم ولی هنوز راها بازه، از هم متنفریم ولی راها بازه، گند زدیم تو زندگی هم ولی راها بازه، چرا همیشه راهارو برام باز میذاری؟ چرا همیشه امیدتو جمع میکنی و میریزیش تو قلب من؟
امشب داشتم فکرمیکردم حتی اگه دیروز محکم زده باشی توی گوشم، امروز که به بنبست بخورم زنگمیزنم و میگم خونهای؟ میشه بیام پیشت؟ مامانم رام نمیده. و تو بازم کتری رو میذاری جوش بیاد تا برسم .)