فرق بین ما این بود
تو نمیتوانستی واقعیت را درک کنی
من نمیتوانستم رویایی داشته باشم
تو نمیتوانستی بی احساس باشی
من نمیتوانستم عواطف را داشته باشم
در هر حال هردو عاشق بودیم
عاشقانه برای زادگاهمان جنگیدیم
و عاشقانه کشته شدیم...
اولین باری که دیدمت نمیدانستم چقدر دوستت دارم
نمیدانستم چقدر به خنده هایت برای تسکین درد هایم که وجودم را زخمی کرده بود نیازمندم
تو معصومانه میخندیدی و درونت با بیرونت هیچ فرقی نداشت این من بودم که هیولای درونم را در قفس ترس مخفی کرده بودم تا مبادا کسی بفهمد کیستم
خاطراتی مبهم از تو مدام در ذهنم میچرخد نکند هیبنوتیزم شده ام؟
چرا دیگر با من حرف نمیزنی؟، چرا دوباره به من نمیگویی همه چیز درست میشود؟
مگر قرار نبود مرگ هم ما را از هم جدا نکند؟
چرا هرچه برایت دست تکان میدهم نگاهم نمیکنی؟
چرا مدام گریه میکنی؟
چرا روی آن سنگ لعنتی نشسته ای ؟
همانی که به جز نام و چند تاریخ مسخره چیزی ندارد
چرا آن دسته گل را به من نمیدهی؟
چرا از کنارم میروی؟
چرا کم کم مرا یادت میرود ؟
من همیشه دوستت داشتم و هرکاری برایت کردم
اما آن روز تورا از من گرفت همان روز نفرین شده زمانی که موجود وحشی درونم بیرون آمد و حقیقت تلخ را به تو گفت همان روزی که مدام صدای ماشین پلیس ها می آمد همان روزی که آرام گفتم فرار کن من برمیگردم!
هرچه قدر برایت حرف میزنم نمیشنوی، ناراحت نمیشوم فقط... دلتنگت هستم
امضا مرد مرده
𝐈 𝐜𝐚𝐧’𝐭 𝐠𝐢𝐯𝐞 𝐲𝐨𝐮 𝐚 𝐬𝐮𝐫𝐞-𝐟𝐢𝐫𝐞 𝐟𝐨𝐫𝐦𝐮𝐥𝐚 𝐟𝐨𝐫
𝐬𝐮𝐜𝐜𝐞𝐬𝐬, 𝐛𝐮𝐭 𝐈 𝐜𝐚𝐧 𝐠𝐢𝐯𝐞 𝐲𝐨𝐮 𝐚 𝐟𝐨𝐫𝐦𝐮𝐥𝐚
𝐟𝐨𝐫 𝐟𝐚𝐢𝐥𝐮𝐫𝐞: 𝐭𝐫𝐲 𝐭𝐨 𝐩𝐥𝐞𝐚𝐬𝐞 𝐞𝐯𝐞𝐫𝐲𝐛𝐨𝐝𝐲 𝐚𝐥𝐥
𝐭𝐡𝐞 𝐭𝐢𝐦𝐞
𝐈𝐟 𝐬𝐨𝐦𝐞𝐨𝐧𝐞 𝐰𝐢𝐬𝐡𝐞𝐬 𝐲𝐨𝐮 𝐠𝐨𝐨𝐝𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐞𝐯𝐞𝐫𝐲 𝐝𝐚𝐲, 𝐲𝐨𝐮’𝐫𝐞 𝐡𝐚𝐩𝐩𝐢𝐞𝐫 𝐭𝐡𝐚𝐧
𝐩𝐞𝐨𝐩𝐥𝐞.
𝐓𝐡𝐞 𝐰𝐨𝐫𝐥𝐝 𝐰𝐢𝐥𝐥 𝐧𝐨𝐭 𝐛𝐞 𝐝𝐞𝐬𝐭𝐫𝐨𝐲𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐭𝐡𝐨𝐬𝐞 𝐰𝐡𝐨 𝐝𝐨 𝐞𝐯𝐢𝐥, 𝐛𝐮𝐭 𝐛𝐲 𝐭𝐡𝐨𝐬𝐞 𝐰𝐡𝐨 𝐰𝐚𝐭𝐜𝐡 𝐭𝐡𝐞𝐦 𝐰𝐢𝐭𝐡𝐨𝐮𝐭 𝐝𝐨𝐢𝐧𝐠 𝐚𝐧𝐲𝐭𝐡𝐢𝐧𝐠.
𝐇𝐞 𝐰𝐡𝐨 𝐟𝐢𝐠𝐡𝐭𝐬 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐦𝐨𝐧𝐬𝐭𝐞𝐫𝐬 𝐦𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐭𝐚𝐤𝐞 𝐜𝐚𝐫𝐞 𝐥𝐞𝐬𝐭 𝐡𝐞 𝐭𝐡𝐞𝐫𝐞𝐛𝐲 𝐛𝐞𝐜𝐨𝐦𝐞 𝐚 𝐦𝐨𝐧𝐬𝐭𝐞𝐫. 𝐀𝐧𝐝 𝐢𝐟 𝐲𝐨𝐮 𝐠𝐚𝐳𝐞 𝐟𝐨𝐫 𝐥𝐨𝐧𝐠 𝐢𝐧𝐭𝐨 𝐚𝐧 𝐚𝐛𝐲𝐬𝐬, 𝐭𝐡𝐞 𝐚𝐛𝐲𝐬𝐬 𝐠𝐚𝐳𝐞𝐬 𝐚𝐥𝐬𝐨 𝐢𝐧𝐭𝐨 𝐲𝐨𝐮.