شهید سیدسجاد خلیلی
🌷 وَلَولاكُم ماعَرَفنا الهَوى وَلَولا الهَوى ماعَرفناكُم🌷 🏴اگر شما نبودید ماعشق را نمیشناختیم واگر
ساعت های پایانی ختم صلوات ....
#جانمانید
🌹رویایی صادقانه ازسفر اربعینی یک همراه.
برادر حسین، جوانی هست که سید سجاد خلیلی را ندیده بود ولی بشکلی ازدرون قلب با اوارتباط داشت.
درسفر اربعین 98، همراه گروه راهی شد.
درمسیر راه سیدسجاد رادرخواب مشاهده کرد.🥀
خیلی خوشحال وهمراه گروه بود.
برادر حسین گفت، درمسیر حرکت بدلیل خستگی ومصدومیت کم آوردم.
شهید سید سجاد مرا به دوش گرفت ومقدار زیادی ازراه را بردوشش بودم تااینکه احساس کردم دیگه میتونم ادامه بدهم.
سید سجاد، دربین راه، چند سفارش بمن وگروه ویژه کرد. ومن بدوستانم گفتم.
این رویای خوب، آنچنان بمن قدرت داد تابقیه راه رابا عشق و علاقه بیشتری قدم بردارم.
روحش شاد و راهش پررهرو باد.
#پای_صحبت_های_یک_فرمانده
#اربعین۹۸
#کانال_شهیدسیدسجادخلیلی
@Aghaseyedsajad
14.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما ز امام رضا طلب کربلا کردیم
جامانده#
شهید سیدسجاد خلیلی
نوشته تولید ۹۶ میدانم چندبار در این دوسال از دیدنش جا خوردم و جرات نداشتم .....
میدانستم تحمل دیدن این فیلم را ندارم ...
تنها یک فیلم نبود ...
می شد با هر سکانسش که نه ..
با هر ثانیه اش خاطره ها را زنده کرد...
چند سالی که هر اسم شان ته دلمان را خالی کرد ...
با هر خبر شهادتشان کمرها شکست ....
هر لحظه که از فیلم می گذشت خاطرات یکی شان در ذهنم تداعی می شد ...
اشک های فرزاندانشان .... پدرهایشان... مادرانشان .....
چهره همسرانشان وقت وداع .....
تنهایی و بغض برادرها و خواهرانشان....
شخصیت «علی» فیلم اسم های دیگر به خود میگرفت ....
نمیدانم چند شهید را در این شخصیت تا انتها تصور کردم ...
شوق و ذوق چشم هایش که ثانیه شماری همسرش را داشت و فرزندی که ....
« پدر» که عشق فرزند و خدمت به اسلام را در نگاهش میدیدم ...
غربت را می شد حس کرد ..عشق را می شد فهمید ....لحظه ای که تیزی زیر گلو می رود میشد تمام تاریخ را روایت کرد . ...ایمان را میشد باور کرد ....
و در نهایت پرواز عاشقانه و شهادت .....
به انتهای فیلم و سیاهی صفحه رسیدم عزادار بودم ....
انگار که خبر شهادت های این چندسال را یک جا داده باشند .... حجم سنگینی نبودن هایشان تاب را برده و حالا چشم باز میکنم و میبینم یک فیلم به پایان رسیده ...
کاش لحظه غلتیدن مصطفی در خون هم فقط یک فیلم بود ...
کاش لحظه رفتن محمودرضا روی تله انفجاری و پرکشیدنش....
کاش صورت خونین محمدتقی ....
کاش مفقود شدن سیدسجاد و با چند تکه استخوان برگشتنش....
کاش روایت سیدجلال و آرزوی رسیدن به عروسی تنها پسرش....
کاش ندیدن و نبودن حاج مرتضی در تولد فرزندش ....
کدامش را بگویم هر کدام هزار صحنه بود و کاش همه این ها هم فیلم بود و طعم واقعیت نداشت ...
کاش وقتی تیزی زیر گلوی رضا اسماعیلی رفت سکانس تغییر میکرد ....
کاش یکی می آمد و پرده این سینما را کنار میزد....
که غمشان از پا دراورده مارا....
«به وقت شام » یک فیلم نبود نمایش یک بغض فروخورده بود که تنها به وقت چند دقیقه سرباز کرد...
آه....
#vesper
#از_عشق_دل_نوشت
#به_وقت_شام
#مدافعان_حرم
#شهدای_مدافع_حرم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شهید_حاج_عباس_عبدالهی
#شهیدسیدسجادخلیلی
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#شهید_سیدجلال_حبیب_الله_پور