زیر باران دوشنبه بعد از ظهر  اتفاقی مقابلم رخ داد  وسط کوچه ناگهان دیدم  زن همسایه بر زمین افتاد   سیب‌ها روی خاک غلطیدند  چادرش در میان گرد و غبار  قبلا این صحنه را... نمی‌دانم  در من انگار می‌شود تکرار    آه سردی کشید، حس کردم  کوچه آتش گرفت از این آه  و سراسیمه گریه در گریه  پسر کوچکش رسید از راه    گفت: آرام باش! چیزی نیست  به گمانم فقط کمی کمرم...  دست من را بگیر، گریه نکن  مرد گریه نمی‌کند پسرم   چادرش را تکاند، با سختی  یا علی گفت و از زمین پا شد  پیش چشمان بی‌تفاوت ما  ناله‌هایش فقط تماشا شد   صبح فردا به مادرم گفتم  گوش کن! این صدای روضه‌ی کیست  طرف کوچه رفتم و دیدم  در و دیوار خانه‌ای مشکی است    با خودم فکر می‌کنم حالا  کوچه ما چقدر تاریک است  گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه  راستی! فاطمیه نزدیک است

دادم‌قسم‌‌تورا‌به‌نخ‌چادری‌که‌سوخت شاید‌دلت‌بسوزد‌و‌یک‌کربلا‌دهی (: 💔 #یوما

کوچه‌ها حکایت مردی را دارند که، دست‌های بسته‌اش عاشقانه می‌لرزید..

و باز هم..... فاطمیه دوم

میخواین بدونین داغ پسر چیکار میکنه...! "گیرم که بتوانم بدنت را بهم وصل کنم اما این پسر آن علی اکبر من نمی‌شود":)💔 پ.ن:پدر بزرگوار شهید آرمان علی وردی طول یکسال بعد از شهادت پسرشون...💔

با احتیاط....🌱💔

آدم پیر می‌شود وقتی مادرش را صدا می‌زند، و جوابی نمی‌شنود.. برای دلِ کودکی که گفت: کلمینی، یااماه، انا ابنک‌الحَسَن :))

خیره بر هر چه شدم ، خاطره‌ای زد به سرم¹¹⁰ . #آی‌بابا‌علي

این روزها:)

- بهشت کجاست ؟ ما بین خطوط زیارت عاشورا .