eitaa logo
عقیله
115 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
873 ویدیو
13 فایل
بعدِصدسال اگر از سرقبرم گذری ؛ من کفن پاره کنم ؛ زندگی از سر ، گیرم #*باذن_الله*:)🖤 شروعمون۱۴۰۲/۳/۲۲ کپی؟!(حلال،هدف یه چیز دیگست)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آلاء🌱 !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی‌رو‌بی‌یار‌نکن (: تکیه‌به‌دیوار‌نکن . .💔 -حاج‌مهدی‌رسولی
_
روضه خون میگفت مردم میومدن از در خونه زهرا برای خونه هاشون هیزم بر میداشتن 💔 ..
ماه علی در حرمش مهمان است..💔
رُوِىَ اَنَّها عليهاالسلام ما زالَتْ بَعْدَ اَبيها صلي الله عليه و آله ؛ مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ؛ ناحِلَةَ الْجِسْمِ ؛ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ ؛ باكِيَةَ الْعَيْنِ ؛ مُحْتَرَقَهَ الْقَلْبِ ؛ يُغْشى عَلَيْها ساعَةً بَعْدَ ساعَةٍ . . .
توهین اسنپ بی*شرف به حضرت زهرا (س)
جنازه بر سر دوش علی ولی الله غبار غم به رخ مجتبی و ثارالله ز پشت قافله طفلی به زیر لب میگفت ؛ به عزت و شرف لا اله الا الله...💔
منم همینطور حاج محمود :)
یا امیرالمومنین روحي فِداک! آسمان را دفن کردی زیر خاک؟...(:
تموم شد . . .🙂💔🖤
شرمنده‌ام که از غمِ مادر نمرده‌ام:)💔
مادر از بستر خود آمده امشب به حرم ، با عصا آمده انگار خودش بیمار است ..
چشم بگشا تا که حالم را ببینی فاطمه کلمینی فاطمه ‌... بعد تو من ماندم و خانه نشینی فاطمه کلمینی فاطمه ...
آدم پیر می شود،وقتی مادرش را صدا میزند و .. جوابی نمیشنود! برای دلِ کودکی که گفت: کَلّمینی یا اُمّاه، أنا ابنک الحسین(ع)..
هنگامی که میخواست او را در خاک بگذارد ؛ برای لحظه ای تمامِ خاطراتش را مرور کرد ؛ وقت هایی که بالای سر فرزندشان حسین کاسه ی آب می گذاشت یا وقت هایی که موهای حسن را شانه می زد و صورت زینب را نوازش می کرد. لبخندهایش را به خاطر آورد وقتی حسن در بغلش می خندید و ذوقش را وقتی حسین برای اولین بار "مادر" صدایش زد. و چشمانِ غم زده اش را وقتی به پیکرِ بی جان رسول خدا چشم دوخته بود و داشت گریه می کرد؛ این آخری ها کمتر چشمانش را دیده بود چون دیگر رمقی برایش نمانده بود که چشمانش را باز نگاه دارد. صدای گریه هایش را هنگام نمازِ صبح و رنجِ صورتش را وقتی که میخواست دستهایش را برای قنوت بالا ببرد... یا لرزشِ آرامِ شانه هایش را شب هنگام وقتی همه به خواب فرو می رفتند. و همان روز را مرور کرد که هردو برای همدیگر در آغوشِ یکدیگر گریستند... دلش برای دخترعمویِ 18 ساله اش تنگ می شد وقتی به او می گفت: علی جان! دوستت دارم! اما حالا هنگامهِ فراغ رسیده بود خاک آغوش باز کرده بود برای اینکه فاطمه را از این دنیا جدا کند و به دست پدرش برساند... علی باید از او دل می کند. از آن نگاه ها ، از آن لبخندها ، از آن گریه هایِ وقت و بی وقت ، از آن دست های شکسته ، از آن صورتِ نیلی... از آن "علی جان! دوستت دارم!"ها ، علی باید از فاطمه اش دل می کَند. آرام زیر لبی گفت: فاطمه جان! میترسم بعد تو زیاد زنده بمانم... و آرامتر گریست...نگاهی به حسین که آن سمت ایستاده بود کرد و دوباره آرام گفت: فاطمه ام! قرارمان کنارِ گودیِ قتلگاه!
باشد؟
انجا هزار صورت دیگر کبود شد
جبران نمی‌شوی ؛ حتی به گریه های بی صدای علی :)