eitaa logo
احادیث اجتماعی
162 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
کاری از گروه علوم اجتماعی موسسه نفحات بازخوانی احادیث اجتماعی ارتباط با ادمین: @Tb_enghelab
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 مطلعی بر ماه عاشقی 🍀 یادش بخیر! سالهای آغاز طلبگی با همپالگی های محترم‌ به ملاقات اهل علم و معرفت قم می رفتیم. خدمت بزرگی رسیده بودیم و یکی از دوستان سوال کرد: حاج آقا بهترین راه برای رسیدن به خدا چیست؟ فرمود: عاشقی کردن! دیگری سوال کرد راه ترک معصیت چیست؟ فرمود: عاشق شوید! دیگری پرسید: راه خدمت به اسلام و مسلمین چگونه است؟ فرمود: از عشق می گذرد. یکی از دوستان با لبخندی گفت: شاید باید بپرسیم راه عاشقی چیست؟ ایشون فرمود: احسنت! راهی که فعلا مقدور شماست "کسب معرفت" است. البته راه های دیگری هم هست. 🍀 بعدها فهمیدیم چه سخن دقیق و درستی ایشان به ما فرموده اند. اساس دین و ایمان بر پایه ی حبّ است. "هل الدین الا الحب؟" اساسا هیچ راهی طی و هیچ منزلی سپری نمی شود جز آنکه بالحب و فی الحب و مع الحب است. حتی ترک گناه گرچه نیازمند اراده و عزمی سترگ است لیک در مناجات شعبانیه می خوانیم: "الهي لم يكن لي حول فانتقل به عن معصيتك الا في وقت أيقظتني لمحبتك" 🍀 عرفان که خواندیم دیدیم عجب! عارفان این همه ریاضت و سختی می کشند تا جان را تطهیر کنند، چون جان پاک و قلب صاف است که می تواند محط فرود محبت پروردگار باشد! و الا جان ناپاک کجا می تواند بر آن مه جبین سیمین ساق نظر اندازد؟ اما در منازل بعدی باز مرکب و مطیه عشق و محبت است. 🍀 اگر محبت نباشد کدامین کس می تواند از نفس و مشتهیات آن عبور کند؟ از آن سو محبت که آمد هر کف نفس و هر ترک هوایی که صورت می گیرد، درجه ای بر عطش و شعله ای بر لهیب عشق می افزاید. عشق تا حدی شعله ور می گردد که آدمی از هر غیر ولو آن غیر خودش باشد بیزار می شود، چرا که محبوب غیّار و غیور است و در هیچ ساحتی غیر را بر نمی تابد. و چه خوش گفته لسان الغیب این مضمون را به غزلی که مطلعش این است: "روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر" 🍀 حال چه خوش است صیام ماه رمضان اگر مقدمه ای برای نظربازی ما باشد، این شما و این شهر رحمت و محبت و بندگی، مبادا که این ماه نیز بگذرد و بهره ای جز تحمل ساعتی جوع و عطش نبرده باشیم. 💠 https://eitaa.com/ahadith_ejtemai
🔰 هر بار به لطمه هایی که غرب مدرن به سنت عزیز ما وارد ساخته است فکر می کنم، بدون تردید برای اولین چیزی که اشک از چشمانم جاری می شود، قلب ماهیت علم و تعلیم و تعلّم در دنیای شبه مدرن اطراف است. 🔰 تنزّل علم به ابزاری برای کسب ثروت و مال اندوزی و فروکاستن مهم ترین ارتباط اجتماعی بشری (یعنی تعلیم و تربیت) به یک شغل و حرفه. متاسفانه در جامعه ی امروز ما معلمی دیگر امتداد هدایت انبیاء نیست، بلکه شغلی است در کنار سایر مشاغل که در قبال هر ساعت تعلیمش "چرک کف دست" دریافت می شود. 🔰 در پی این تلقی است که پرده های تقدّس علم و عالم دریده می شود، متعلّم همیشه متوقع و استاد همیشه بدهکار است، به عبارتی پای اصل استخدامی که در نازل ترین و مادی ترین ساحت بشری جاریست به عالی ترین و اصلی ترین بُعد حیات انسان باز می شود. نگاه متعلم آن می شود که معلم وظیفه اش است به من آنطور که می خواهم تعلیم دهد، چرا؟ چون هزینه ی کارش را پرداخت کرده ام. 🔰 این نگاه نه تنها در آموزش و پروش و دانشگاه ها کاملا جا افتاده است و استاد و معلم تبدیل به کارمند شده اند، متاسفانه در حوزه های علمیه نیز در حال تبدیل شدن به فرهنگ است. تقلیل رابطه ی استاد و شاگردی به روزی یک ساعت کلاس، قدرت نفوذ و اعتراض طلاب بر مدارس برای تغییر استاد، نحوه ی خاص تعامل آموزش مدارس علمیه با اساتید حوزوی، دریافت هزینه ای معین در ازای ساعتی تدریس، اهمیت فرم های ارزیابی اساتید، لزوم مجهز بودن استاد به روش های جدیدآموزشی و القاء مفاهیم مثل اسلاید و ... جملگی اثرات سوء نفوذ این تلقی است. 💠 https://eitaa.com/ahadith_ejtemai
🔰همین ماهیت مدرن و جدید از مَدرس ها به منبرها و از طلاب به مردم عادی در حال سرایت است. حتما تا کنون برایتان سوال شده است که "چرا تبلیغ ایام محرم و صفر و رمضان کما فی السابق تاثیر گذار نیست؟" یا "چرا تاثیر موعظه های روحانیت در مردم کاسته شده است" یا "چرا نقش مساجد در تربیت کاسته شده است؟" بله عوامل متعددی دارد، لکن به نظر می رسد یکی از مهم ترین دلایل آن تبدیل شدن تدریجی روحانیت به یک شغل است. البته نمی گویم این اتفاق بتمامه افتاده لکن در یک دوران گذار به سر می بریم و شیب این تحول روز به روز شدیدتر می شود، و بدا به حال روزی که این تلقی سراسر هویت فرهنگی روحانیت را درنوردد. 🔰چند نمونه و شاهد دم دستی را از این تحول برایتان ذکر می کنم: 🔸 نخست: از نشانه های بارز این تنزل و قلب ماهیت برگزاری دوره های علمی و نشست ها و کارگاه هایی در مسائل دینی در ازای دریافت هزینه و سپس فروش این دوره ها در قالب فایل های صوتی تصویری است. دقت شود که هزینه ی دریافتی نه برای تامین مخارج پایه مثل خرید کاغذ و صحافی در نشر و چاپ است، بلکه به قیمتی گزاف و برای کسب درآمد است. این مهم در زمینه های مبتلی به عمومی مثل سبک زندگی و ازدواج و خانواده و تربیت فرزند و طب اسلامی و ... که دیگر سر به فلک می کشد. برای مثال اخیرا دوره تربیتی مجازی را دیدم که از اساتید معمم و مبرز بهره می برد و تماما هم به صورت مجازی و حدود سه میلیون تومان آب می خورد. (البته شاید اساتید مستقیما خود این کار را نکنند و به اصطلاح بنگاه نداشته باشند، لکن خود را به راحتی در اختیار این موسسات قرار می دهند و به ازای ساعتی تدریس مبلغ دریافت می دارند). 🔸دوم: وله شدید و اقبال بسیار زیاد طلاب برای دریافت مدرک، اولا حوزوی و در وهله ی دوم عموما به دنبال مدارک دانشگاهی تیز هستند. 🔸سوم: بنده چند سالی هست که در معرض پرسش های طلاب اواخر سطح برای تعیین رشته ی تخصصی هستم، متاسفانه میزان سوالاتی که در باب آینده ی شغلی و درآمد از حقیر در خصوص رشته های جامعه شناسی و فلسفه و عرفان می شود، رو به تزاید بوده است. و موارد متعدد دیگری که از حوصله ی این نوشته خارج است و مشهود حقیر بوده است. اینها گواه است که پیش از همه چیز تلقی روحانیت از هویت خودش (چیستی، شئون، وظایف و ...) در حال تحول است. 🔰 شاید سوال شود "سنت" چگونه بوده است؟ سنت ما دقیقا در تقابل با همین دو تلقی از روحانیت قرار داشت. اولا علم و عالم ارزش ذاتی داشت و اگر کسی می خواست از مشکات علمی یا معنوی عالمی بهره ببرد، بایستی پس از خواهش و التماس برای پذیرفته شدن با جان و دل به استاد خدمت می کرد. به عبارت دیگر متعلم به خدمت معلم در می آمد، بی مزد و بی منت و در راستای تهذیب نفس و تعالی به این بیت حافظ دقت بفرمایید: شبانِ وادیِ اِیمن گَهی رسد به مراد که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند 🔰 با صرف القاء الفاظ و مفاهیم و شرکت در درس های شفاهی کسی تربیت نشده و عالم ربانی از آب در نمی آید، بلکه بایستی کمر همت به خدمت بست، معنای خدمت هم که واضح است، بسیاری از علماء و اولیاء کارهای خصوصی و خانوادگی اساتیدشان را با افتخار انجام می دادند، از خرید نان و ما یحتاج بگیرید تا بسیاری از کارهای دیگر، امیرالمومنین علیه اسلام می فرمایند: "إذا رَأيتَ عالِما فَكُن لَهُ خادِما". 🔰در طی مراودات خدمت گونه بود که استاد مناسبات قولی و فعلی شاگرد را تنظیم می کرد، شاگرد با سیره ی عملی استاد آشنا و بدان ملتزم می شد و عملا زندگی عالمانه می آموخت، خدا هم البته صدچندان به متعلم برکت می داد. چون شخص برای تعلیم و تربیت نفس دارد خود را ذبح می کند و به خدمت عالم در می آید و این مهم خود بخشی از سلوک است. 🍀مناسب است در این زمینه خاطره ای را از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری بزرگ نقل کنم. فرزند ایشان از پدرش نقل کرده که فرمود: توفیقاتی که در زندگی نصیب من شد و در پرتو آنها توانستم حوزه را تشکیل دهم، همه مرهون خدماتی است که به استادم؛ مرحوم سید محمد فشارکی (رحمةالله) کرده‌ام. زمانی ایشان به شدت بیمار شدند و کار بدان‌جا کشید که من مدت شش ماه، برای قضای حاجت ایشان، طشت مهیّا می‌کردم و بدین عمل افتخار می‌کردم. القصه اینکه: هر که حالت بِه کُند در خدمتش چالاک باش 🔰ثانیا هیچ گاه متاع دنیوی ای در قبال علمِ عالم و تعلیم وی قرار نمی گرفت. تعلیم جاهل میثاقی بود که خداوند در ازای اعطای علم از ایشان ستانده بود. بنده به راستی درک نمی کنم که چطور ممکن است بسته هایی را برای بهبود وضعیت دینی جامعه به قیمت گزاف به مردم بفروشیم بعد در آخرت نیز توقع اجر الهی داشته باشیم؟ آیا این قدر علوم الهی و نکات برآمده از آیات و روایات ذلیل شده اند که در قبال تعلیم آن به خلق الله ثمن بخس دریافت شود؟ "فبئس ما شروا به أنفسهم لو کانوا یعلمون" 💠 https://eitaa.com/ahadith_ejtemai
🔰 خداوند ذلیل می کند عالمی را که مردم به علمش احتیاج داشته باشند و او به خاطر بهره ی دنیوی از ایشان دریغ کند، و البته ذلیل هم هستند. چه ذلتی از این بالاتر که علم را با چرک کف دست معامله می کنند؟ هیچ عالم ربانی ای را پیدا نخواهید کرد که برای نوشتن یا گفتن مطلبی که خداوند به وی ارزانی داشته و نورش را از کلمات معصومین گرفته است مزد دریافت کند. کلا و حاشا! در هیچ سیره ی سلف صالحی چنین چیزی یافت نشده است. 🔰 تمام عزت عالِم به "لا اسئلکم علیه أجرا" است، و الا چه طور می تواند مصداق "كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ" قرار گیرد؟ روحانیت شغل نیست چون آحاد جامعه برای حرکت به سوی کمال نفسانی و شستن جان از غبار عالم ناسوت و پرواز در عالم ملکوت و زیستن در دنیای آخرت محور به روحانی احتیاج دارند، اما چیزی در خور ندارند تا در قبال علمش به وی پرداخت کنند. رغبت و حاجت مردم "بما فی صدر العالم" است اما او احتیاج و رغبتی بما "بما فی ایدی الناس" ندارد. روحانیت شغلی در کنار سایر مشاغل نیست چون سر و کارش با ذات اقدس اله است، رزقش الهی، خدمتش الهی، تدریس و تدرسش الهی و در نهایت مزدش هم الهی است. از این روست که بر سایر شئون اجتماعی ولایت و هیمنه دارد، چون روحی است برای کالبد جامعه. 💠 https://eitaa.com/ahadith_ejtemai
🔰 لطف سیدالشهدا علیه السلام بود که روزی این حقیر کرد تا چند خطی در توصیف و تمجید از برنامه‌ی "حسینیه‌ی معلی" به نگارش دربیاورم و به عنوان مقدمه به آسیب‌شناسی برنامه‌ی عصر جدید از منظر فرهنگ دینی بپردازم. 🙏 تشکر از سایت ۵۹۸ که نشر این نوشته را عهده دار شد. 🌐598.ir/00293p 💠@Ahadith_ejtemai
🏴 در رثای برادر عزیز تر از جانم، سید مصطفی مدرسی مصلّی 🖌 بخش نخست 🔰 سید مصطفای ما را همه می شناختند، البته همه ی همه نه! همه ی کسانی که دغدغه ی انقلاب اسلامی و مکتب امامین انقلاب و بسط توحید و ایجاد تمدن نوین اسلامی دارند، بالاخره روزی گذرشان به دکان آقا سید ما افتاده بود. اگر خودشان سراغش نمی رفتند سید ما سر وقت ایشان می رفت و سعی می کرد از ظرفیتشان برای حوزه ی انقلابی و تربیت طلبه ی عصر انقلاب استفاده کند. 🔰 سید مصطفای ما را همه می شناختند، البته همه ی همه نه! همه ی بچه های مدرسه ی معصومیه و دانشگاه شریف! ورودی سال ٩١ حوزه بود، از همان اول با پوشش و روحیه ی خاصش خیلی به چشم می زد، چندباری باهاش هم کلام شده بودم. آن سالها دأب این را داشتم که با دانشجویانی که از دانشگاه های مطرح به حوزه آمده اند بنشینم و از دغدغه و اهدافشان سوال کنم! با سید نشستم، دیدم عجب موجودی نابی است! حال و هوایش اصلا به نسل ما نمی خورد. ما در همه در زندگی شهری و دانشگاه رنگ غرب خورده بودیم، ولی سید ناب ناب بود، خالص خالص! گرد مدرنیته و تعفن غرب هیچ بر وجودش ننشسته بود! من در عجب بودم که این سید بزرگوار با این روحیه چگونه چهار سال در دانشگاه شریف وسط تهران درس خوانده!؟ به شوخی بهش می گفتم سیدجان! تو طلبه و با عمامه پا به این دنیا گذاشتی. 💠 https://eitaa.com/ahadith_ejtemai
🖌 بخش دوم 🔰 سید مصطفای ما را همه می شناختند، البته همه ی همه نه! همه ی کسانی که پای مکتب قرآن و عرفان و برهان حضرات آیات یزدان پناه و عابدینی (حفظهما الله) رشد و نموّ یافته اند. از همان اوائل شیفته ی استاد فلاح (دام ظله) بود! البته شیفتگی او با ما فرق داشت، او هر که را دوست داشت برایش هزینه می کرد، وقت می گذاشت و خدمتی انجام می داد، دلسوزانه کار می کرد و اساتید این دلسوزی و سخت کوشی و عشق به خدمت را در وجودش حس می کردند، در نتیجه همه دوستش داشتند. کمی که بیشتر آشنا شدیم ازش درخواست کردم بحثی با هم داشته باشیم، او گفت: درس های ما به هم نمی خورد! درس هایش را پرسیدم. تا گفت نهایه رو امسال مشغول هستم، گفتم من پارسال خودم نهایه را خواندم، ولی بحث نکردم! بیا با هم بحث کنیم. قبول کرد و با حسین آقای مسجدی عزیز بحث سه نفره ای را شروع کردیم. هر روز بالاسر حضرت معصومه (س) مباحثه داشتیم و بعدش با هم به درس خارج نهایه‌ی استاد یزدان پناه (حفظه الله) می رفتیم. یه روز سر بحث با یه حالت شرمندگی چند بار عذرخواهی کرد، گفت ببخشید حالم بد شده و باید چیزی بخورم! فکر کنم قند یا فشارش افتاده بود، سریع از جیبش بسته ای خارج کرد و قدری عسل در دهانش گذاشت. من متحیر بودم که یه ذره عسل خوردن اینقدر عذرخواهی ندارد، ولی او ادب خودش را داشت. ذهن حادّی داشت، سر بحث وقتی قانع نمی شدم تند حرف می زد و رنگ چهره اش عوض می شد و شاید در تند حرف زدن قدری لهجه‌ ی یزدی هم پیدا می کرد. اوائل بهش می گفتم سید سر بحث اینقدر عصبانی نشو! بعد دیدم نه! روحیه اش این است، برای هر چیزی که وقت می گذارد، دلسوزانه و با جدیت کار می کند. آنچه من عصبانیت می پنداشتم درواقع قطره ای از شور و اشتیاق باطنی بود که جلوه ی ظاهری پیدا کرده بود. حکمت و عرفان را دوست داشت، ولی بیشتر می خواست از این شیر خالص، کره‌ی پرفائده بگیرد لذا از همان ابتداء به دنبال امتداد حکمت و عرفان در صحنه ی سیاسی و اجتماعی بود. 🔰 سید مصطفای ما را همه می شناختند، البته همه ی همه نه! همه ی کسانی که قبل از نماز صبح برای نماز شب و مناجات به حرم حضرت معصومه (س) مشرف می شدند و تا حوالی بین الطلوعین در حرم می ماندند. دأب هر روزه اش بود. سید ما اهل بکاء بود، عجیب در روضه ها گریه می کرد، یکبار در روضه کنار من نشسته بود، در تمام طول روضه داشتم به حال سید غبطه می خوردم، هم اشک داشت و هم ناله، هم زمزمه داشت و هم تجسم! عاشقانه گُر می گرفت، بهش گفتم سید عجب حالی در روضه داری! گفت: امین جان! دیگه پیش من نشین! شاید فکر می کرد بقیه که کنار او نیستند متوجه نمی شوند، ولی نمی شد در روضه نشست و به ضجه‌های سید توجه نکرد. سید ما سراسر شور و احساس بود، زبان شعر را بلد بود، اگر شعر خاصی را حفظ می کردم دوست داشتم اولین نفر برای سید بخوانم، یکبار خاطرم هست که در مسجد معصومیه نشسته بودیم، شعری را با کلی آب و تاب خواندم سید گوش داد و پا به پای من گریه کرد، بعد گفت البته این شعر را شنیده بودم! ولی نگفتم تا حس‌ت خراب نشود! سید ما هم مناجاتی بود و هم خراباتی، جامع اضداد بود، همان قدر که اهل سجاده و مصلّی بود، خوش مشرب و خوش رو و خوش خنده بود، بعضی شوخی ها را فقط با او می شد طرح کرد. 💠 https://eitaa.com/ahadith_ejtemai
🖌بخش سوم 🔰 سید مصطفای ما را همه می شناختند، البته همه ی همه نه! همه ی کسانی در قم به دنبال مشاوری امین برای خروج از بن بست های طلبگی و حوزه بودند، همه ی کسانی که می خواستند از مباحث نظری صرف خارج شده و قدم در عرصه‌ی عینیت بگذارند. عجیب برای افراد شخصیت قائل بود و برای هر کس وقت می گذاشت. دغدغه مند بود، و این دغدغه اش را با تمام وجودش به انسان منتقل می کرد. شور عجیبی در کلماتش بود، بالاترین گواه صدق و صفای باطنش، چشمان قرمز و اشک زده و صورت سرخ و رگ های بیرون زده از گردنش بود. چقدر سعی داشت نگذارد ما انتزاعی باقی بمانیم! یکبار طرف مشورت دانشجویان پزشکی برای برگزاری اردو در قم قرار گرفته بودم، دعوت اصلی ام به سمت معنویت بود. وقتی به سید مصطفی گفتم، سریع موضع گرفت که دعوت به معنویت بدون کار تشکیلاتی و انقلابی آفت دارد، چون دانشجویان نمی توانند به تنهایی معنویت را نگه دارند! بعدش چند تا شاهد تاریخی برایم ذکر کرد، هر کس غیر از آقا سید آن حرف ها را به من می زد امکان نداشت بپذیرم! سید تنها کسی بود که دوست داشتم مباحث کلان و راهی را که برای چند سال آینده در نظر گرفته ام برایش طرح کنم. چون هم خوب حوصله می کرد و هم خوب می شنید و هم خوب می فهمید و هم خوب نقد می کرد. این بشر دکترای آسیب شناسی داشت، به دلیل تجربه های فراوان و آشنایی با گروه های مختلف و افراد گوناگون، پختگی خاصی در کارهایش پیدا شده بود. آن زمان که ما سرمان فقط تو کتاب و بحث بود، سید با افراد گوناگون جلسات فکری برگزار می کرد. یکبار به شوخی گفتم: اطرافم کلی جلسات و نشست ها برگزار می شود ولی من فرصت نمی کنم هیچکدام را شرکت کنم! با جدیت جواب داد: امین جان! خیلی اشتباه می کنی، خیلی! می دانم سرت شلوغ است ولی اگر تو این جلسات شرکت نکنی فهم درستی از جامعه ی علمی و مسائل پیرامونی و لبه های تولید دانش پیدا نخواهی کرد! حرفش حق بود. 🔰 سید مصطفای ما را همه می شناختند، البته همه ی همه نه! همه ی کسانی که به دنبال کار تشکیلاتی در بستر حوزوی یا دانشگاهی هستند. سید ما نه فقط تشکیلات می فهمید یا اخلاق تشکیلاتی می دانست یا روح تشکیلات را بلد بود، اصلا خودِ خودِ تشکیلات بود. بلد بود چگونه افراد را در موضع خودشان به فعلیت برساند، با همه مدارا می‌کرد و حتی بر افراد تاثیر هم می‌گذاشت البته بدون آنکه احساس تعرض به اندیشه یا عمل در شخص مقابل دست دهد، چون برای استقلال جریان‌ها و اشخاص موضوعیت قائل بود. قرار نبود همه شبیه هم شوند ولی بایستی به سان یدی واحد در راستای اهداف انقلاب حرکت کنند. تو جریان شناسی گروه های فعال در قم و تهران بی نظیر بود، آن هم نه شناسایی از دور و انتزاعی بلکه از نزدیک و کاملا عینی، در مورد هر گروه یا نحله ای در قم می خواستم اطلاع کسب کنم اولین طرف مشورت همیشه سید مصطفی بود، با هر کس هم که می خواستم ارتباط بگیرم اولین پُل همیشه خودش بود. با افرادی که شاید من ده دقیقه هم نتوانم کنارشان بشینم و فکرشان را تحمل کنم، سید مصطفی رفیق بود! ما همیشه به لبه های اندیشه ی افراد و مواضع اختلاف توجه می کنیم، ولی سید به جان افراد و وجوه اشتراک‌شان می‌نگریست، به شوخی بهش می گفتم سید جان! موضع ما هنوز اصالت ماهوی است، ولی اصالت وجود در جان تو نشسته و طرز نگاهت را عوض کرده! در مباحثه با دوستان وقتی تند می شدم، اولین نفری که ترمز مرا می کشید سید مصطفی بود. امین جان! قدری آرام تر! مواظب باش قلمت در دل ها کدورت ایجاد نکند. 💠 https://eitaa.com/ahadith_ejtemai
🖌 بخش پایانی 🔰 سید مصطفای ما را همه می شناختند، البته همه ی همه نه! همه ی کسانی که دنبال دوستی مهربان و دلسوز در فضای طلبگی بودند. سید بهترین رفیق بود، بهترین هم کلام، بهترین یار غار و دوستی عزیز تر از جان! هر از گاهی بهش پیام می دادم سید جان! خیلی دلم برایت تنگ شده، قبل مرگم نفسی مهلت دیدار بده! بلافاصله می گفت: دل منم خیلی برایت تنگ شده، کی فرصت داری همو ببنیم؟ هر دو سر شلوغ بودیم! یه بار مخش رو زدم که شام بیاد منزل ما با هم پیتزا بخوریم، آمد یک پیتزا هم آورد ولی خودش نخورد! هر کار کردم نخورد! گفت آمدم فقط کنارت باشم وگرنه الان هیچ میلی ندارم! تو بخور من از خوردن تو لذت می برم! این "جان" آخر اسم ها از زبانش نمی افتاد. امین جان! وحید جان! حسین جان! این جان فقط لفظ نبود، به راستی معنای‌ش را قصد کرده بود، چرا که همه جان او بودند و او همه ی جانِ همه! این اواخر چقدر هر دو مشتاق بودیم مباحثه ی کتاب "فلسفه ی فرهنگ" استاد یزدان پناه (حفظه الله) رو با هم داشته باشیم بلکه یه راهی در جهت ارتقا و بسط اندیشه ی استاد در بستر اجتماعی ایجاد کنیم. اما چه حیف! تو ماندی و زمان ما را با خود دارد می برد! تو رفتی تا با معشوقانت هم کلام شوی و ما ماندیم و یک عمر حسرت و خاطره مجالست با تو! 🔰 سید مصطفای ما را همه می شناختند، البته همه، همه ی او را نمی شناختند بلکه هر کسی از جهت و حیثیتی! بعضی به لباس ویژه و پوشش خاصش، بعضی به شور حسینی و ذهن داغش، بعضی به نماز شب و مناجات سحرش، بعضی به اندیشه ی راهبردی و عمق تفکرش، بعضی به حکمت و عرفان و مبانی عمیقش، بعضی به آرمان ها و اهداف عالی اش، بعضی به انتقادهای کوبنده و نگاه نافذش و بعضی به مهربانی و حس برادری اش و بعضی به خنده های زیبا و شوخ طبعی اش، بعضی به اشک و آه و سوز روضه اش، بعضی به دل رئوف و چشم دغدغه مندش! بعضی و بعضی و بعضی. برادر عزیز تر از جان ما اسم با مسمایی هم داشت، اصلا اسم را برای او قالب گرفته بودند چون به راستی هم سید بود، هم مصطفی بود، هم مدرّس بود و هم مصلّی! اینها همه البته خصال نیکوی سید ما بود، او همه بود و هیچ یک نبود، شاید او بهتر از همه خودش را شناخت و وصف کرد، او از ربیّون بود و إلی الله راغب. 🖋 امین اسداله زاده داریانی 28 بهمن 1401 💠 https://eitaa.com/ahadith_ejtemai