eitaa logo
احادیث اجتماعی
160 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
کاری از گروه علوم اجتماعی موسسه نفحات بازخوانی احادیث اجتماعی ارتباط با ادمین: @Tb_enghelab
مشاهده در ایتا
دانلود
🖌 بخش دوم 🔰 سید مصطفای ما را همه می شناختند، البته همه ی همه نه! همه ی کسانی که پای مکتب قرآن و عرفان و برهان حضرات آیات یزدان پناه و عابدینی (حفظهما الله) رشد و نموّ یافته اند. از همان اوائل شیفته ی استاد فلاح (دام ظله) بود! البته شیفتگی او با ما فرق داشت، او هر که را دوست داشت برایش هزینه می کرد، وقت می گذاشت و خدمتی انجام می داد، دلسوزانه کار می کرد و اساتید این دلسوزی و سخت کوشی و عشق به خدمت را در وجودش حس می کردند، در نتیجه همه دوستش داشتند. کمی که بیشتر آشنا شدیم ازش درخواست کردم بحثی با هم داشته باشیم، او گفت: درس های ما به هم نمی خورد! درس هایش را پرسیدم. تا گفت نهایه رو امسال مشغول هستم، گفتم من پارسال خودم نهایه را خواندم، ولی بحث نکردم! بیا با هم بحث کنیم. قبول کرد و با حسین آقای مسجدی عزیز بحث سه نفره ای را شروع کردیم. هر روز بالاسر حضرت معصومه (س) مباحثه داشتیم و بعدش با هم به درس خارج نهایه‌ی استاد یزدان پناه (حفظه الله) می رفتیم. یه روز سر بحث با یه حالت شرمندگی چند بار عذرخواهی کرد، گفت ببخشید حالم بد شده و باید چیزی بخورم! فکر کنم قند یا فشارش افتاده بود، سریع از جیبش بسته ای خارج کرد و قدری عسل در دهانش گذاشت. من متحیر بودم که یه ذره عسل خوردن اینقدر عذرخواهی ندارد، ولی او ادب خودش را داشت. ذهن حادّی داشت، سر بحث وقتی قانع نمی شدم تند حرف می زد و رنگ چهره اش عوض می شد و شاید در تند حرف زدن قدری لهجه‌ ی یزدی هم پیدا می کرد. اوائل بهش می گفتم سید سر بحث اینقدر عصبانی نشو! بعد دیدم نه! روحیه اش این است، برای هر چیزی که وقت می گذارد، دلسوزانه و با جدیت کار می کند. آنچه من عصبانیت می پنداشتم درواقع قطره ای از شور و اشتیاق باطنی بود که جلوه ی ظاهری پیدا کرده بود. حکمت و عرفان را دوست داشت، ولی بیشتر می خواست از این شیر خالص، کره‌ی پرفائده بگیرد لذا از همان ابتداء به دنبال امتداد حکمت و عرفان در صحنه ی سیاسی و اجتماعی بود. 🔰 سید مصطفای ما را همه می شناختند، البته همه ی همه نه! همه ی کسانی که قبل از نماز صبح برای نماز شب و مناجات به حرم حضرت معصومه (س) مشرف می شدند و تا حوالی بین الطلوعین در حرم می ماندند. دأب هر روزه اش بود. سید ما اهل بکاء بود، عجیب در روضه ها گریه می کرد، یکبار در روضه کنار من نشسته بود، در تمام طول روضه داشتم به حال سید غبطه می خوردم، هم اشک داشت و هم ناله، هم زمزمه داشت و هم تجسم! عاشقانه گُر می گرفت، بهش گفتم سید عجب حالی در روضه داری! گفت: امین جان! دیگه پیش من نشین! شاید فکر می کرد بقیه که کنار او نیستند متوجه نمی شوند، ولی نمی شد در روضه نشست و به ضجه‌های سید توجه نکرد. سید ما سراسر شور و احساس بود، زبان شعر را بلد بود، اگر شعر خاصی را حفظ می کردم دوست داشتم اولین نفر برای سید بخوانم، یکبار خاطرم هست که در مسجد معصومیه نشسته بودیم، شعری را با کلی آب و تاب خواندم سید گوش داد و پا به پای من گریه کرد، بعد گفت البته این شعر را شنیده بودم! ولی نگفتم تا حس‌ت خراب نشود! سید ما هم مناجاتی بود و هم خراباتی، جامع اضداد بود، همان قدر که اهل سجاده و مصلّی بود، خوش مشرب و خوش رو و خوش خنده بود، بعضی شوخی ها را فقط با او می شد طرح کرد. 💠 https://eitaa.com/ahadith_ejtemai
🖌بخش سوم 🔰 سید مصطفای ما را همه می شناختند، البته همه ی همه نه! همه ی کسانی در قم به دنبال مشاوری امین برای خروج از بن بست های طلبگی و حوزه بودند، همه ی کسانی که می خواستند از مباحث نظری صرف خارج شده و قدم در عرصه‌ی عینیت بگذارند. عجیب برای افراد شخصیت قائل بود و برای هر کس وقت می گذاشت. دغدغه مند بود، و این دغدغه اش را با تمام وجودش به انسان منتقل می کرد. شور عجیبی در کلماتش بود، بالاترین گواه صدق و صفای باطنش، چشمان قرمز و اشک زده و صورت سرخ و رگ های بیرون زده از گردنش بود. چقدر سعی داشت نگذارد ما انتزاعی باقی بمانیم! یکبار طرف مشورت دانشجویان پزشکی برای برگزاری اردو در قم قرار گرفته بودم، دعوت اصلی ام به سمت معنویت بود. وقتی به سید مصطفی گفتم، سریع موضع گرفت که دعوت به معنویت بدون کار تشکیلاتی و انقلابی آفت دارد، چون دانشجویان نمی توانند به تنهایی معنویت را نگه دارند! بعدش چند تا شاهد تاریخی برایم ذکر کرد، هر کس غیر از آقا سید آن حرف ها را به من می زد امکان نداشت بپذیرم! سید تنها کسی بود که دوست داشتم مباحث کلان و راهی را که برای چند سال آینده در نظر گرفته ام برایش طرح کنم. چون هم خوب حوصله می کرد و هم خوب می شنید و هم خوب می فهمید و هم خوب نقد می کرد. این بشر دکترای آسیب شناسی داشت، به دلیل تجربه های فراوان و آشنایی با گروه های مختلف و افراد گوناگون، پختگی خاصی در کارهایش پیدا شده بود. آن زمان که ما سرمان فقط تو کتاب و بحث بود، سید با افراد گوناگون جلسات فکری برگزار می کرد. یکبار به شوخی گفتم: اطرافم کلی جلسات و نشست ها برگزار می شود ولی من فرصت نمی کنم هیچکدام را شرکت کنم! با جدیت جواب داد: امین جان! خیلی اشتباه می کنی، خیلی! می دانم سرت شلوغ است ولی اگر تو این جلسات شرکت نکنی فهم درستی از جامعه ی علمی و مسائل پیرامونی و لبه های تولید دانش پیدا نخواهی کرد! حرفش حق بود. 🔰 سید مصطفای ما را همه می شناختند، البته همه ی همه نه! همه ی کسانی که به دنبال کار تشکیلاتی در بستر حوزوی یا دانشگاهی هستند. سید ما نه فقط تشکیلات می فهمید یا اخلاق تشکیلاتی می دانست یا روح تشکیلات را بلد بود، اصلا خودِ خودِ تشکیلات بود. بلد بود چگونه افراد را در موضع خودشان به فعلیت برساند، با همه مدارا می‌کرد و حتی بر افراد تاثیر هم می‌گذاشت البته بدون آنکه احساس تعرض به اندیشه یا عمل در شخص مقابل دست دهد، چون برای استقلال جریان‌ها و اشخاص موضوعیت قائل بود. قرار نبود همه شبیه هم شوند ولی بایستی به سان یدی واحد در راستای اهداف انقلاب حرکت کنند. تو جریان شناسی گروه های فعال در قم و تهران بی نظیر بود، آن هم نه شناسایی از دور و انتزاعی بلکه از نزدیک و کاملا عینی، در مورد هر گروه یا نحله ای در قم می خواستم اطلاع کسب کنم اولین طرف مشورت همیشه سید مصطفی بود، با هر کس هم که می خواستم ارتباط بگیرم اولین پُل همیشه خودش بود. با افرادی که شاید من ده دقیقه هم نتوانم کنارشان بشینم و فکرشان را تحمل کنم، سید مصطفی رفیق بود! ما همیشه به لبه های اندیشه ی افراد و مواضع اختلاف توجه می کنیم، ولی سید به جان افراد و وجوه اشتراک‌شان می‌نگریست، به شوخی بهش می گفتم سید جان! موضع ما هنوز اصالت ماهوی است، ولی اصالت وجود در جان تو نشسته و طرز نگاهت را عوض کرده! در مباحثه با دوستان وقتی تند می شدم، اولین نفری که ترمز مرا می کشید سید مصطفی بود. امین جان! قدری آرام تر! مواظب باش قلمت در دل ها کدورت ایجاد نکند. 💠 https://eitaa.com/ahadith_ejtemai
🖌 بخش پایانی 🔰 سید مصطفای ما را همه می شناختند، البته همه ی همه نه! همه ی کسانی که دنبال دوستی مهربان و دلسوز در فضای طلبگی بودند. سید بهترین رفیق بود، بهترین هم کلام، بهترین یار غار و دوستی عزیز تر از جان! هر از گاهی بهش پیام می دادم سید جان! خیلی دلم برایت تنگ شده، قبل مرگم نفسی مهلت دیدار بده! بلافاصله می گفت: دل منم خیلی برایت تنگ شده، کی فرصت داری همو ببنیم؟ هر دو سر شلوغ بودیم! یه بار مخش رو زدم که شام بیاد منزل ما با هم پیتزا بخوریم، آمد یک پیتزا هم آورد ولی خودش نخورد! هر کار کردم نخورد! گفت آمدم فقط کنارت باشم وگرنه الان هیچ میلی ندارم! تو بخور من از خوردن تو لذت می برم! این "جان" آخر اسم ها از زبانش نمی افتاد. امین جان! وحید جان! حسین جان! این جان فقط لفظ نبود، به راستی معنای‌ش را قصد کرده بود، چرا که همه جان او بودند و او همه ی جانِ همه! این اواخر چقدر هر دو مشتاق بودیم مباحثه ی کتاب "فلسفه ی فرهنگ" استاد یزدان پناه (حفظه الله) رو با هم داشته باشیم بلکه یه راهی در جهت ارتقا و بسط اندیشه ی استاد در بستر اجتماعی ایجاد کنیم. اما چه حیف! تو ماندی و زمان ما را با خود دارد می برد! تو رفتی تا با معشوقانت هم کلام شوی و ما ماندیم و یک عمر حسرت و خاطره مجالست با تو! 🔰 سید مصطفای ما را همه می شناختند، البته همه، همه ی او را نمی شناختند بلکه هر کسی از جهت و حیثیتی! بعضی به لباس ویژه و پوشش خاصش، بعضی به شور حسینی و ذهن داغش، بعضی به نماز شب و مناجات سحرش، بعضی به اندیشه ی راهبردی و عمق تفکرش، بعضی به حکمت و عرفان و مبانی عمیقش، بعضی به آرمان ها و اهداف عالی اش، بعضی به انتقادهای کوبنده و نگاه نافذش و بعضی به مهربانی و حس برادری اش و بعضی به خنده های زیبا و شوخ طبعی اش، بعضی به اشک و آه و سوز روضه اش، بعضی به دل رئوف و چشم دغدغه مندش! بعضی و بعضی و بعضی. برادر عزیز تر از جان ما اسم با مسمایی هم داشت، اصلا اسم را برای او قالب گرفته بودند چون به راستی هم سید بود، هم مصطفی بود، هم مدرّس بود و هم مصلّی! اینها همه البته خصال نیکوی سید ما بود، او همه بود و هیچ یک نبود، شاید او بهتر از همه خودش را شناخت و وصف کرد، او از ربیّون بود و إلی الله راغب. 🖋 امین اسداله زاده داریانی 28 بهمن 1401 💠 https://eitaa.com/ahadith_ejtemai