49.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
شنبه🌞 🖼
۱۹ ملاره ماه ۱۵۳۵ تبری
۱۸ آذر ۱۴۰۲ شمسی
۹ دسامبر ۲۰۲۳میلادی
۲۵ جمادی الاول ۱۴۴۵ قمری
AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_6025992596944327226.mp3
2.18M
ابی عالی🎤
🎶کیجا من رویانیمه رویانیمه
﮼اللهجانیجانی
#جدید
🎶@AHANGMAZANI❤️
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸 قسمت بیست و هشتم سارا و فاطمه اون شب تا دیروقت بیدار بودند و در مورد گ
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸
قسمت بیست و نهم
فاطمه و سارا فردا صبح زود رفتن دادگستری اما هنوز رضا رو نیاورده بودن کمی صبر کردند و با وکلایی که مشاوره ی رایگان میدادند حرف زدند اما همه شون تقریبا نا امیدش کردند و همه بالاتفاق گفتند حتما آقا پسرتون میره حبس و تا شاکی پرونده رضایت نده باید تو زندان بمونه
یکی از وکلا که کمی مسن بود و چهره ی مهربانی داشت گفت شما بجای اینکه اینجا وقتتونو تلف کنید برید دنبال رضایت از شاکی هر چند بعید می دونم با این مقدار بدهی کسی رضایت بده ولی شما لااقل شانستونو امتحان کنید
در همین اثنا رضا را با دستبند و سربازی که دستشو داشت وارد شدند فاطمه با دیدن رضا در اون حال گریه ش در اومد سارا هم برای اینکه رضا خجالت نکشه روشو برگردوند
فاطمه همراه رضا رفت اتاق قاضی
شاکی رضا که از ساعت ها قبل منتظرش بود رفت پیش قاضی و چیزی در گوش قاضی گفت
قاضی خطاب به رضا گفت راست میگن ایشون ؟ رضا گفت در چه موردی
قاضی گفت اینکه پونصد میلیون چک دادید و جنس گرفتید در صورتی که حتی یک پنجمش را هم نمی تونید پرداخت کنید
رضا اتفاقات اون چند روز را کاملا شرح داد اما قاضی در پایان حرفاش گفت هیچکدوم از این حرفها دلیلی بر تبرئه شدنتان نیست و تا زمان دستگیری اون شخصی که میگید و حتی اونی که چکهارو خرج کرده شما مهمان ما هستید
فاطمه هرچه خواهش و تمنا کرد تاثیری نداشت و قاضی به فاطمه گفت ببینید خانم این آقا هم طلبکاره شرخر نیست که شما دارید این حرفارو می زنید یا باید پول این بنده خدارا بدهید یا اون افرادی که بخاطرشون چک دادید را پیدا کنید یا از صاحب مال رضایت بگیرید
فاطمه رو کرد به طلبکار و گفت آقا شما به جوونی پسرم رحم کنید و رضایت بدهید بخدا ما پول کسی رو نخوردیم حتما بهتون بر میگردونیم
طلبکار با تمسخر گفت با چی خانم نکنه کارخونه تونو می فروشید
قاضی گفت اینجا بحث نکنید برید بیرون
وقتی فاطمه و طلبکار رضا اومدن بیرون همزمان دو تا مامور رضا را برای حبس می بردند فاطمه در حالی که به سروصورت خودش میزد گفت مادرجان من اگه جانمم بدم این مشکلتو حل میکنم رضا لبخند تلخی زد و گفت مهم نیست مادر این مشکلی نیست که به دست شما حل بشه فقط خواهش میکنم مراقب خودت و مادربزرگها باش اگر هم سختت نیست زود زود به من سر بزن دلم از همین الان براتون تنگ شده مادر جان
فاطمه به پای طلبکار افتاد و کفشهاشو می بوسید و میگفت تورو خدا به ما رحم کن
طلبکار دلش سوخت و گفت دست من کاری بر نمیاد ولی یه راهی نشونت میدم شاید بتونی حلش کنی
فاطمه گفت هر کاری بگین انجام میدم
طلبکار گفت صاحب مغازه ی من طلبکار اصلیه آدرسشو بهتون میدم برین سراغش اگه اون رضایت بده که من حرفی ندارم
از من هم اسمی نبرید چون به خون من تشنه است و اگه رضایت بدم خودم باید برم زندان
وقتی رضا رو بردن فاطمه همچنان گریه میکرد سارا اومد کنار فاطمه و گفت چیشد ؟
فاطمه گفت هیچی بدبخت شدیم رضا باید تا آخر عمرش زندان بمونه
مرد طلبکار دوباره حرفشو تکرار کرد و گفت آدرسشو نمیخواین
سارا گفت فاطمه جان آدرس کیو میگه
فاطمه گفت همون آقای صاحب مغازه که این آقا کارگرشه شاکی اصلی اونه
سارا گفت بریم پیشش شاید یه راهی پیش پای ما بذاره
فاطمه گفت دلت خوشه چه راهی آخه فوقش بگه نصفشو الان بده نصف دیگه شو قسط بندی میکنیم
من الان پولی ندارم که
سارا گفت خدا بزرگه بیا بریم حالا
از مرد طلبکار آدرس صاحب مغازه رو گرفت فاطمه را با خواهش و التماس با خودش برد
وقتی رسیدند دفتر صاحب مغازه که اون دوروبر به اسم آقا ایرج میشناختنش دیدن مردی خوش پوش و خوش اخلاق پشت یک صندلی گردان نشسته
آقا ایرج با دیدن سارا و فاطمه عینکشو داد بالای سرشو گفت به به خانمای خوش سلیقه در خدمتیم
فاطمه گفت من مادر رضام همونی که با شکایت شما بردنش زندان!
سارا گفت همونی که چک پونصد میلیونی کشیده و یه کلاهبردار از خدا بیخبر سرش کلاه گذاشته
آقا ایرج گفت خواهش میکنم اصلا صحبتشو نفرمایید اون مسئله از راه قانون حل بشه بهتره منم حوصله ی جروبحث ندارم
فاطمه به سارا گفت دیدی گفتم حتی نذاشت حرفمونو بزنیم
سارا گفت صبر کن مادر ایشون هم حق دارن کم پولی نبوده که
به هرحال اشتباه از آقا رضا بود
ایرج گفت آفرین به دختر فهمیده
خوب میدونه که داداشش برای چی رفت زندان
سارا گفت داداشم نیست از آشناهاست
آقا ایرج لبخند ریزی زد و گفت آهان متوجه شدم پس...
فاطمه نذاشت آقا ایرج حرفشو ادامه بده و گفت آقا تورو خدا ازتون خواهش میکنم یه راهی پیش پامون بذارین
اگه پسرم آزاد بشه خودم تا آخر عمر نوکریتونو میکنم
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
👇👇
ادامه ی قسمت بیست و نهم
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸
آقا ایرج گفت متاسفانه نوکر لازم ندارم
و از من چیزی نخواین که شرمنده تون بشم
اگه کمک میخواین در حد معقول کمکتون میکنم بعد با یه حرکت با صندلیش خودشو کشوند طرف گاو صندوق یه بسته ی ۲۰۰ تومنی نو گذاشت جلوی فاطمه و گفت این بیست هزارتومن کمک من به شما
فاطمه در حالی که اشک می ریخت گفت من یه عمر کار کردم که گدایی نکنم
ممنون از شما ولی ما انتظار دیگه ای داشتیم
تو تمام این مدت نگاه ایرج به سارا بود و گاهی یواشکی و گاهی هم علنی براندازش میکرد و گاهی هم لبخندی میزد
سارا چادرشو جمع و جور کرد و به فاطمه گفت بریم مادر ظاهرا ایشون رضایت بده نیستن اما فاطمه حدود نیمساعت تمام داشت التماس میکرد و می خواست دل آقا ایرج به رحم بیاد اما آقا ایرج کم کم عصبانی شد و با عصبانیت گفت خانم بیخود حوصله مو سر نبر من برای ریال به ریال سرمایه ام زحمت کشیدم مفت به دست نیاوردم که اشخاصی مثل شما مفت به بادش بدن و بعد با فریادی گفت از دفتر من برین بیرون
اما هنگام رفتن به سارا اشاره زد خانم شما باشید اگه واقعا دلتون برای پسر این خانم میسوزه یه پیشنهاد خوب دارم
سارا گفت فاطمه جان برگرد
اما آقا ایرج خطاب به سارا گفت فقط شما بمونید این خانم بیرون منتظر باشن بهتره
فاطمه با تردید کنار در ایستاد و نه میرفت و نه بر میگشت اما آقا ایرج گفت لطفا برین بیرون و در رو ببندید
فاطمه گفت سارا جان تو هم بیا خودمون یکاریش میکنیم
سارا گفت باشه الان میام نگران نباش
وقتی فاطمه رفت بیرون و در رو بست آقا ایرج به سارا گفت میخواین مشکل این فامیلتون حل بشه سارا گفت البته که میخوام اصلا برای همینم اومدیم
آقا ایرج گفت تو می تونی این پسر رو نجات بدی اما به شرطی که حرفی که میزنم همینجا بینمون بمونه شدن و نشدنش با خودت
ادامه دارد ....
نویسنده: سید ذکریا ساداتی
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
4_6026102449322874097.mp3
5.14M
#شعر_شبانه
مات چشمان توأم؛ اما دلم درگیر نیست
از تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیست
این شکاف پشت پیراهن شهادت می دهد
هیچ کس در ماجرای عشق بی تقصیر نیست
از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی: رفیق !
آنچه در «تعریف» ما گفتی کم از تحقیر نیست !
هر زمانی روبروی آینه رفتی بدان
در پریشان بودنت این «آه» بی تاثیر نیست
قلب من! با یک تپش برگشت گاهی ممکن است
آنقدر ها هم که می گویند گاهی دیر نیست
#حسین_زحمتکش
AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
4_5971873633897816007.mp3
4.87M
زنده یاداستادابوالحسن خشرو🎤
نمو ترنه مار...
@AHANGMAZANI❤️
🌸🍁کانال آهنگ مازنی🍁🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای فرج #امام_زمان
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
🌸🍁کانال آهنگ مازنی🍁🌸