eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
81.5هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
14 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐آواز مازندرانی 💐 صنم جان 💐 موسیقی : آریا عظیمی‌نژاد 💐 خواننده : محمدرضا اسحاقی 🎶@AHANGMAZANI❤️
4_5852711522911916555.mp3
7.28M
جوادامانی🎤 🎶پرچم دار AHANGMAZANI❤️ ❄️کانال آهنگ مازنی❄️
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت نهم چوپان جوان ما دیگه سحرخیز شده بود و برای رفتن به دشت و کنار چشمه لحظ
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت دهم سهراب روزهای زیادی به امید دیدن پیرزن و نوه هاش و مخصوصا پری به آن دشت می رفت و بعد از ظهرها غمگین و نا امید بر می گشت کم کم داشت مثل قبل میشد خوابش کمی سنگین تر شد و صبح ها هم بزور از خواب بیدار می شد مریم نگران تنها پسرش بود که دیگه اون شور و شوق چند روز پیش رو نداشت و خیلی کم حرف و بی حوصله شده بود یه شب که سهراب بیش از اندازه غمگین بود مادرش گفت ببین پسرم اگه تقدیرت با اون دختر گره خورده باشه هیچی نمیتونه مانع بشه توکلت به خدا باشه خدا خودش کارها رو جور میکنه سهراب لبخندی زد و گفت آره جور میکنه ولی نه برای ما برای اون دختر جور کرد که اسیر من یک لا قبا نشه وگرنه چرا باید درست روزی که روزنه ی امیدی روشن شد بذاره و بره مادر باور کن از سر هوا هوس نمیگم دلم واقعا براشون تنگ شده بیشتر هم برای اون پیرزنه انگار یه دردی تو دلش بود که سعی میکرد حتی پیش منِ غریبه پنهان کنه ولی میشد از چشماش خوند که یه غمی تو دلش هست فقط به طلاق شوهرش مربوط نیست مریم گفت اع اینو چرا نگفتی به من؟ جدی شوهرش طلاقش داده؟ سهراب گفت آره روز آخری که خاله رقیه رو دیده بودمش گفت شوهرم سی سالش بود که من و دنیارو با هم طلاق داد مریم زد رو پای خودشو و گفت آخی بمیرم شوهرش مرد؟ سهراب گفت ولی خاله رقیه میگفت که طلاقم داده گفت پسر نادون وقتی میگه دنیارو طلاق داد یعنی از دنیا رفت سهراب گفت ای بابا پس واسه این بود وقتی اسم کربلایی رو می آورد چشماش پر از اشک میشد؟ پس چرا من اسم کربلایی رو شنیدم تصورم یه پیرمرد با ریش های سفید بود مریم گفت پسرم چرا نمیری در خونه شون ببینی چیشده سهراب گفت آخه خاله رقیه سفارش کرد به هیچوجه نزدیک خونه شون نشم پسرش خیلی عصبی و بداخلاقه و به من گفت به نفع خودته که نبینیش سهراب کمی ساکت ماند و گفت ولی میرم فوقش چندتا کشیده بزنه من نمیتونم بیشتر از این صبر کنم مادرش با اینکه دلش برای پسرش می سوخت خندید و گفت یجوری میگی دلم تنگ شد که انگار مادر بچه هاته حالا از دور دیدی و شایدم یه لبخندی بهت زده دیگه اینقدر هم کم جنبه نباش پسرم سهراب گفت خودمم به همه ی این حرفا فکر کردم ولی تا از زبونش آره یا نه رو نشنوم همینجور دلشوره دارم و دلتنگشم فردا صبح سهراب با بی میلی بطرف دشت بالا حرکت کرد و با خودش گفت اگه امروز خبری از اونها نشد دیگه گوسفندارو سمت دشت پایینی می برم و هیچوقت کنار اون چشمه نمیرم نزدیکی های ظهر به چشمه رسید و یکی دو ساعتی منتظر ماند اما خبری از پیرزن و نوه هاش نشد با خودش گفت حالا که روز آخره میرم سمت خونه شون آرام آرام بطرف جایی که با پیرزن خداحافظی میکرد رفت و با احتیاط بطرف پشت درخت ها راه افتاد چند قدمی نرفته بود که صدای سگهای گله به گوشش رسید که با شدت واق واق میکردند سهراب از رفتن پشیمون شد و به سرعت بطرف گوسفندها راه افتاد دسته ای از گرگهارا دید که هر دوتا سگش را دریده بودند و به گوسفندها حمله کردند سهراب هرچه سعی کرد گرگها را فراری بده کاری از دستش بر نیومد و کم کم گرگ ها بهش نزدیک شدند سهراب هم می ترسید که گرگها زخمیش کنند و هم نگران بود که گوسفندهای بیشتری را بدرند پس با چوبدستی به جون گرگها افتاد هرچه قدرت داشت با چوب به سر و کله ی گرگها میزد اما تعداد گرگ زیاد بود و او دست تنها با صدای بلند از مردم کمک خواست اما کسی اون دور و برها نبود گرگها به سهراب حمله کردند و پایش را گرفتند دندان تیز گرگها وقتی پای سهراب را درید و خون زیادی ازش رفت سهراب بیهوش شد وقتی چشمهایش را باز کرد پیرزنی را بالای سرش دید که بسیار شبیه خاله رقیه بود اما توان صحبت کردن نداشت و دوباره چشمهاشو بست و به خواب رفت سهراب در خواب دید که مادرش نگران هست و هی صداش میکنه سهراب جان سهراب آقا سهراب .... وقتی دوباره چشمهایش را باز کرد پری را بالای سرش دید که با حوله ی خیس صورتش را پاک میکند سهراب خجالت کشید و گفت لازم نیست خانم حالم خوبه و سعی کرد از جاش بلند بشه پیرزن گفت حقا که درست مثل کبلایی هستی شجاع ولی مغرور و خودخواه! کلی خون ازت رفته بگیر بشین تا با عصا نزدم اون یکی پاتو قلم نکردم سهراب وقتی به پایش نگاه کرد دید تا بالای زانو با پارچه ای سفید بسته شده و لکه های خون روش هست پاشو تکون داد اما چنان دردی داشت که نزدیک بود دوباره بیهوش بشه پیرزن گفت تکون نخور پسر مغرور AHANGMAZANI❤️ ❄️کانال آهنگ مازنی❄️ 👇👇
اگه پری خانم نبود الان باید تو اون دنیا با کبلایی می نشستی و در مورد ما حرف میزدی پسر تو چقدر احمقی کی از پس هفت تا گرگ بر اومده که تو دومیش باشی چرا فرار نکردی سهراب در حالی که از درد می نالید گفت آخه گوسفندها امانت بودند مردی با عصا اومد سمتش و گفت بدرک گوسفند مهمتره یا جون تو پسره ی خام! شانس آوردی محلی ها با جیغ و دادی که دخترم کشید زود جمع شدند و گرگها رو فراری دادند وگرنه الان باید سر مزارت بودیم ..... ادامه دارد نویسنده : سید ذکریا ساداتی @AHANGMAZANI❤️ ❄️کانال آهنگ مازنی❄️
4_5855033708649648614.mp3
6.81M
ناگهان آتشفشان خفته‌ای بیدار شد یک نظر دیدم تو را، یک عمر کارم زار شد هیچ راهی نیست با زندان غم خو کرده‌ام هر دری هم باز بود, از بخت من دیوار شد هرکسی حالِ مرا پرسید، بر حالم گریست هر که آمد بر سرِ بالین من، بیمار شد بعد از این با هیچ لبخندی نمی‌لرزد دلم بعد دیدارِ تو ای گل! گل به چشمم خوار شد کاش قدری بیشتر وصل تو را می‌خواستم حیف تسبیحی که تنها صرف استغفار شد ارسالی: Arghavan AHANGMAZANI❤️ ❄️کانال آهنگ مازنی❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عروسی خونه یا تالار؟😍 عروس برون مازندرانی👌 @AHANGMAZANI❤️