38.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برشی از سریال طنز پایتخت ۳
اصلا نمدونم که مِدونه که نومودونه
حیوان مفید مدونه درخت پرتقال اصلا نباید بدونه 😂
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5832305888475489180.mp3
4.4M
فارسی
آرون افشار🎤
پناه عاشقان
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
علاقمندان به مداحی با عرض پوزش از شما
🌸به میمنت دهه ی ولایت و امامت و ایام جشن و سرور از عید قربان تا روز ۱۶ تیر ماه (عید غدیر) از ارسال مداحی معذوریم
انشاالله مداحی های زیبا و دلنشین بعد از این ایام تقدیم شما خواهد گشت 🌸
4_5834892270536495275.mp3
40.86M
فایل صوتی کامل داستان
طالب و زهره (۴۴ دقیقه)
راوی و خواننده استاد حسین علمباز
به پیشنهاد و استقبال شما دوستان گرامی
متن کامل داستان هم در پستهای کانال موجود است
https://eitaa.com/ahangmazani/2110 قسمت اول
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سن اگه بالا بوره بالای پنجاه بوره 😍
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_6015005160068096516.mp3
3.16M
احسان کلوانی 🎤
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
https://eitaa.com/ahangmazani/8136
داستان های قبل👆
داستان 🌸ترس🌸
قسمت اول🔞
از کودکی از همه چی می ترسیدم یادم میاد وقتی کوچیک بودم و برف از ساق پام بالاتر می رفت می ترسیدم از رودخونه ی کنار خونه مون که گاهی بر اثر باران شدید سرریز میکرد می ترسیدم اولین باری که مادرم بخاطر بیماری از هوش رفت من تا بعد از به هوش آمدنش گریه میکردم و بخاطر اون از داداشم کتک خوردم
همین داداشم وقتی شب میشد و گاهی دیر میومد من می ترسیدم که نکنه اتفاقی براش افتاده
من از انتظار می ترسیدم از قول دادن بخاطر ترس از فراموش کردنش می ترسیدم از تنهایی می ترسیدم از جمع زیاد می ترسیدم
و این ترس شده بود جرئی از زندگیم جرات هیچکاری را نداشتم شنا بلد نبودم ورزش نمیکردم و حتی از هوای مه آلود می ترسیدم برای رفتن به مدرسه صبح زود دم در می ایستادم تا همکلاسی هامو ببینم و باهاشون برم مدرسه چون تنهایی می ترسیدم
من از سرفه های طولانی پدر و خس خس سینه اش مخصوصا وقتی خواب بود وحشت داشتم و دلم شور میزد
ترس از دست دادن ها داشته هایم را به کامم تلخ کرده بود درسته که پول نداشتیم اما وقتی پدر و مادرم در رویاهایشان از خرید موتور و ماشین برای برادرم حرف می زدن من یاد صحنه های دلخراش تصادفی که دیده بودم می افتادم و از خریدن ماشین و موتور هم می ترسیدم
پدرم یک پسرخاله داشت که هفته که هفت روز بود هشت روزش خونه ی ما بود و پیرمرد خوبی بود متدین و خوش صحبت بود و بسیار هم مهربان بود اما دندان نیشش کمی بزرگتر از حد معمول بود و من حتی از این پیر مرد هم می ترسیدم
دایی الیاس پولدار بود و چندین گاو و گوسفند و چند هکتار زمین داشت و یک روز معرفتش گل کرد یک گوساله به عنوان هدیه به من داد و گفت این گوساله رو با هم شریکیم و هرچه تعدادش زیاد شد نصف نصف ولی نگهداریش با شما
پدرم خوشحال شد و از دایی الیاس همیشه تشکر می کرد
اولین ترس شدیدم رو تو سن ۱۵ سالگی تجربه کردم
۱۵ سالم شده بود و دقیقا روز تولدم بود اونوقتا چیزی به اسم تولد و کادوی تولد نبود و فقط پولدارها تولدشان را جشن میگرفتند
در حالی که از جشن تولد دختر دایی الیاس که ماهم دعوت بودیم خیلی خوشم آمد و خیلی هم به ما خوش گذشت اما تو خونه از این جشن میگفتیم و بخاطر جشن گرفتنشان می خندیدیم و مسخره شان میکردیم که تولد مگه جشن میخواد
القصه درست همان روز تولد پانزده سالگی ام تنها گاومون که با همین دایی الیاس شریک بودیم گم شده بود و پدر و مادرم اشک می ریختند برادرم روی دستهای خودش میزد و میگفت پول دایی الیاس را هم باید بدهیم چون شریک گاومون بود
من فقط می ترسیدم که با گم شدن گاو زندگیمان از هم بپاشد و از گشنگی بمیریم پدرم لباس پوشید و مارو برد دم در خونه مون که چها راه بود گفت من سمت خونه ی کبلایی علی میرم دنبال گاو بگردم به مادرم گفت تو اینطرفی برو سمت خونه ی خاله زینت و داداشم از سمت مخالف و یک جهت مونده بود و من دلم تاپ تاپ میکرد که نکنه بگه تو ازینطرف برو چون قسمت ترسناک محلمون همین طرفی بود
و همونم قسمت من شد
وقتی پدرم ناراحت بود کسی جرات مخالفت با اورا نداشت و سرپیچی از اوامر پدری که در حالت عادی بسیار بسیار دلسوز و مهربون بود و میگفت و میخندید یعنی محروم شدن از آن محبت های بی دریغش
به داداشم گفتم بیا منو تو اول سمتی که وظیفه ی توست را بگردیم و بعدش هم میریم طرف من برادرم خندید و گفت حالیت نمیشه این گاو اگه تا یکی دو ساعت دیگه پیدا نشه باید از خیرش بگذریم چون یا دزد میبره یا گرگ پاره ش میکنه سریع برو بگرد طرف تو که راهی نیست و خودش رفت با ترس و لرز حرکت کردم درخت گردوی بزرگی تو مسیرم بود که حتی روز هم ترسناک بود چه برسه به اون شب ابری که باد تندی هم شروع شده بود و من ترسان و لرزان به طرف درخت گردو حرکت کردم با صدای افتادن گردوهای رسیده تکان شدیدی میخوردم اما باید می رفتم بعد از درخت گردو یک رودخانه داشت و کنارش حموم بود و دو طرف رودخانه هم درخت های بلند داشت و بچه ها میگفتن لای همین درخت ها جن ها عروسی بچه ها شونو کنار همین حمام و زیر درختها برگزار میکنند مخصوصا شبهایی که بارونی باشه
اگه اونها شاد باشند و تو غمگین باشی کبودت میکنند و اگه جن ها غمگین باشند ولی تو بخندی خفه ات میکنند
من از ترس به سختی نفس میکشیدم و گلوم میخارید اما از ترس اینکه جن ها بیدار نشن طاقت میاوردم تا سرفه نکنم
که باران نم نم شروع به باریدن کرد و تمام تنم مثل بید می لرزید هم سردم شده بود و هم از ترس جن ها یارای راه رفتن نداشتم
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
👇👇
ادامه ی قسمت اول
داستان🌸 ترس🌸
چند قدم با بسم الله بسم الله گفتن رفتم که یکدفعه صدای جیغی بلند شد من در حالی که داشتم قبض روح میشدم در جایم میخکوب شدم و حرکتی نمی کردم
صدا از حمام می اومد و من هم چون صدای جیغ شنیدم با خودم گفتم پس جنها ناراحتند و من نباید بخندم هر چند که من حالم بدتر از اونها بود و حتی توان خندیدن نداشتم
داشتم با صدای لرزان گاومون رو صدا میزدم که دیدم داداشم و دایی الیاس همون پسرخاله ی بابام و شریکمون دارن از دور میان ذوق کردمو به سمتشون رفتم دایی الیاس با صدای دورگه ای که طبیعی نبود گفت تو اینجا چیکار میکنی دختر
گفتم گاومون گم شد داداشم نگفت؟
با صدای بلند گفت به درک که گم شد تو که نباید دنبال گاو بگردی همین لحظه دوباره صدای جیغ اومد و من از ترس سریع رفتم کنار داداشم و گفتم یعنی جن ها دارن جیغ میکشند؟ اما وقتی به داداشم زل زدم دیدم دندان نیشش بلند و بلندتر میشد و گفت اون کلمه رو نگی
گفتم کدوم کلمه گفت همونی که وقتی می ترسیم میگیم
گفتم بس...سریع جلوی دهنمو گرفت و دستمو فشار داد و گفت مگه با تو نیسیتم دختر نگوووو
تو تاریکی شب دیدم روی دستم جای دست داداشم مونده و کبود و کبودتر میشه
تنم دوباره به لرزش افتاد و صدام در نمی اومد اما دایی الیاس و داداشم می خندیدن وقتی از من کمی دورتر شدند دیدم چهره ی هردوشون سیاه شد و درحالی که دندانهایشان بزرگتر شده بود گفتن اینجا باش تا ببرنت عروسی براشون برقصی
داداشم دست الیاس را گرفت و بدو به طرف من حرکت کرد .اما پاهایش خیلی بلندتر شده بود من دوباره در جایم میخکوب شدم و حتی نتونستم جیغ بکشم اما دایی الیاس فقط با صدای وحشتناکی می خندید من دیگه نتونستم سرپایم وایسم و در حالی که خودمو کثیف کرده بودم تصویر داداشم کم کم محو شد و دیگر صدایی نمی شنیدم
ادامه دارد .......
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5834892270536495312.mp3
5.25M
فارسی
علی رزاقی🎤
عشقمی جونم
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5834892270536495345.mp3
8.64M
#شعر_شبانه
ای عشق! دل دوباره غبار هوس گرفت
از من گلایه کرد و تو را دادرس گرفت
دل بازهم بهانه ی رفتن گرفت و باز
تا بال و پر گشود سراغ از قفس گرفت
گفتم به هیچ کس دل خود را نمی دهم
اما دلم برای همان هیچ کس گرفت
افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست
افسرده آن دلی ست که از همنفس گرفت
لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
هرکس هرآنچه داد به آیینه پس گرفت
#فاضل_نظری
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5834892270536495347.mp3
2.43M
سنتی شبانگاهی
استاد شجریان🎤
دل بردی از من
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
شنبه 🌞 🖼
۸ نورزماه(عیدماه) ۱۵۳۴ تبری
۱۰ تیر ۱۴۰۲ شمسی
۱ جولای ۲۰۲۳میلادی
۱۲ ذی الحجه ۱۴۴۴ قمری
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5940270723367971555.mp3
9.88M
نورالله علیزاده🎤
لیلا خانم
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5981270335146706602.mp3
3.25M
شهرام حیدری🎤
لوسِ دتر
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼شهریار موسیقی مازندران ..
استاد اسحاقی🌹
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
AHANGMAZANI (4).mp3
4.7M
علی لهراسبی
تو امید انتظاری تو دلای نا امید
حسِّ دیدن ستاره تو شبای نا پدید
چه غریبونه گذشتند جمعه های سوت و کور
هنوز اما نرسیدی ای تجلی ظهور
#امام_زمان
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوستالژیک رِرِرِره😍
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5837144070350180094.mp3
3.48M
ابی عالی🎤
گیتاری😍
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸