eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
81.7هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
7.4هزار ویدیو
14 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5983366206172701349.mp3
3.05M
شهرام و کیانوش حیدری🎤 دلبر تره یاد اِنه 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5868621889957531938.mp3
18.89M
سنتی عصرگاهی استاد اسحاقی🎤 حضرت یوسف(ع) 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
42.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برشی از سریال طنز پایتخت یک قسمت ۳ 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_6026339870820028186.mp3
2.88M
علیرضا رحیم پور🎤 اگه تو حوا بووشی بومه ته آدم😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
27K
4_5809750348029500324.mp3
2.86M
ابی عالی🎤 گزلیم سر می 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸ترس🌸 قسمت یازدهم داداشم کمی زودتر کارهایی که میگفت را انجام داد و اومد خونه سریع براش ناه
داستان 🌸ترس🌸 قسمت دوازدهم بعد از عروسی ناهید عمه خانم یه روز اومد خونه مون و بعد از کلی حرف زدن گفت فردا صبح میتونی بیای مطب اجاره کنیم؟ گفتم من که از این چیزا سر در نمیارم الکی پول کرایه م میفته گردنتون گفت نگران نباش با ماشین خودم میریم گفتم اگه مزاحم نیستم باعث افتخارمه در خدمتتون باشم صبح زود با صدای بوق ماشین بیدار شدم عمه خانم بود گفت به به منشی مارو ببین گفتم عمه جان شما تا یه چایی تازه دم بخورین من آماده میشم عمه هم بدون فیس و افاده اومد خونه تنها یکدست لباس مدرسه ام مناسب بنظر می رسید با اینکه خجالت میکشیدم اما چاره ای نبود تنها سه دست لباس داشتم دوتاش که لباس بندری بودن و مناسب بیرون نبود و یکی هم همین روپوش مدرسه پوشیدم و آماده و سرحال اومدم پیش عمه خانم با اینکه از لباسم تعجب کرده بود ولی عین دایی الیاس میدونست چجوری رفتار کنه که طرفش خجالت نکشه گفت به به به دختر گلمون که تو هر لباسی قشنگه گفتم لطف دارید عمه جان گفت فعلا هرچی دلت میخواد عمه جان صدام کن که تو مطب ازین خبرا نیست گفتم میدونم خانم دکتر اون روز کل شهر رو گشتیم و بالاخره یه مطب خوب تو یه جای محروم پیدا کردیم گفتم عمه جان شما که مشکل مالی ندارید چرا اینجا مطب اجاره کردید گفت مریض های من اکثرا پولدارند و خودشون میان اما وقتی اینجا مطب داریم اونایی که دستشون تنگه با ما احساس راحتی میکنن و یک سری هم به بهانه ی اینکه اشتباه گرفتن میان تو یادت باشه اونایی که با شنیدن مبلغ ویزیت از اومدن به مطب پشیمون میشن رو حتما باید بفرستی پیش من از قیافه نمیشه تشخیص داد اما طبقه ی ضعیف از ظاهرش تا حدودی مشخصه سعی کن با همه راه بیای من نیاز مالی ندارم ولی کاملا رایگان کار نمیکنم دلیل دارم به فقیر صد تومن پول بدی پولدار نمیشه اما اگه کار بدی بهش یا خونه داشته باشه رایگان بشینه پولشو جمع میکنه و میزنه به زخم زندگیش مطب رو تمیز کردم و تمام در و پنجره رو شستم عمه هم کمکم میکرد هرچی میگفتم شما کار نکن گفت من و تو از امروز دوتا دوستیم بحث منشیگری جداست ولی غیر از ساعات رسمی کار بقیه ی ساعت منو مثل دوست خودت بدون رفیق پیر دوست نداری گفتم شما عشقی عمه جان خندید و گفت نه ظاهرا کار که میکنی زبونت باز میشه زمانی که داشتم مطبو تمیز میکردم عمدا لباسامو کثیف و خاکی کرد و موقع برگشتن گفت با این وضع بریم خونه مادرت خون مونو می ریزه اول بریم بازار رفتیم بازار هر لباسی رو که خوشم اومد بدون توجه به قیمتش برام خرید نو نوار شده بودم گفتم حقوق یکسالم رفت که گفت نگران نباش قسطی از حقوقت کم میکنم بعدش رفتیم خونه ش حموم کردیم و سفارش داد غذا بیارن از من پرسید چی میخوری گفتم فرقی نمیکنه هرچی شما میخورین گفت دخترر من پیرم غذام رژیمیه خودم از خوردنش بیزارم تو چرا میگی گفتم جدی فرقی نداره برام گفت باشه خودم برات سفارش میدم چهار پنج نوع غذا سفارش داد و وقتی غذا رو آوردند تعجب کردم اولین بارم بود که غذای بیرون میخوردم و چقدرم به من چسبید وقتی کارمو شروع کردم عمه خانم تو ساعت کاری خیلی خشک و رسمی بود و واقعا کارش طاقت فرسا بود اما به عشق ساعت تعطیلی و حرف زدنهامون تحمل میکردم البته ازینکه عمه ی احمد بود در تحملم بی تاثیر نبود دو سه ماهی که گذشت منو تو مدرسه ی شبانه ثبت نام کرد و خودش کتاب و دفتر و وسایلی که نیاز داشتمو خرید تو این دو سه ماه دایی الیاس تقریبا هر روز به ما سر میزد از وقتی می اومد تا موقع رفتن فقط به من آفرین میگفت و منم ذوق میکردم احمد هم چندین بار به هوای دیدن عمه به مطب اومد و چون تو ساعت کاری بود و عمه شو میشناخت خیلی رسمی برخورد میکرد من با دیدن احمد کمی هول میشدم و عمه یکی دوبار سر حواس پرتیم درست زمانی که احمد هنوز تو مطب بود دعوام کرد البته بعدش عذرخواهی کرد و گفت من میخوام از تو یه آدم قوی و با اراده بسازم که آرزوهای دیگران براش خاطره بشه و این استعداد رو در تو می بینم ولی نمیدونم چرا گاهی هول و حواس پرت میشی یک شب که تا دیروقت مطب بودیم و مدرسه هم نرفته بودم دستمو گرفت و گفت تو عاشق شدی حقیقتش ترسیدم حس دزدی را داشتم که درست موقع دزدی گرفتنش گفتم نه عاشق کی آخه عشق چیه به ما که عشق نیومده همونقدر که بتونیم یه لقمه نون در بیاریم خدارو شکر عشق مال اونایی است که دغدغه ای ندارن گفت ماشالله سخنران خوبی هستی ولی دخترم عشق که گناه نیست اگه آلوده نشی و اگه شخصیتت زیر سوال نره عشق هم مثل غذاست منتها غذای روح با حرف زدن خیلی از مشکلاتت حل میشه یا اگه حل نشد لااقل تحملش راحت تر میشه با من عین یک دوست صمیمی باش http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸آهنگ مازنی🌸 👇👇👇
ادامه ی قسمت دوازدهم داستان 🌸ترس 🌸 منو می بینی از نظر تو دکترم وضعمم خوبه مشکل مالی ندارم بقول تو بر و رو هم دارم جوونیام عین خودت بودم زیبا و احساسی من هم عاشق شدم ولی نرسیدم نرسیدن درد بزرگیست که هیچ دکتری نمیتونه درمانش کنه و هیچ دارویی هم نداره ازدواج هم نکردم چون نخواستم یه نفر دیگه رو تو درد خودم شریک کنم الان پشیمونم اما سودی نداره از من که گذشت ولی ازت خواهش میکنم اگه عشقت احساسیه رهاش کن اگه فکر میکنی نمیتونی رهاش کنی لااقل حرف بزن تا جایی که امکان داره کمکت میکنم من اما خجالت کشیدم و نتونستم حرفی بزنم شب وقتی داشتم میخوابیدم یاد حرفای عمه خانم افتادم و پشیمون شدم که چرا باهاش درد دل نکردم اما از یک طرف هم خوشحال بودم که سر صحبتو باز نکردم چون اگه میگفت کیه نمیتونستم بهش بگم رو احمد حساس بود و همیشه به شوخی بهش میگفت اگه دختر داشتم باید دامادم میشدی و حالا که ندارم خودم برات آستین بالا میزنم و یه خانم دکتر برات میگیرم صبح حال خوشی نداشتم و دوباره داشتم همونجوری میشدم اما توصیه ی عمه خانم یادم اومد سریع دعای الا بذکرالله رو خوندم و رفتم حیاط قدم زدم کمی که حالم بهتر شد آماده ی رفتن به مطب شدم اون روز حالم چندان خوب نبود و حتی مدرسه هم نرفتم خانم دکتر آخر وقت گفت وایسا نمیخوام تو ماشین باهات حرف بزنم همینجا باید حرف بزنیم و تکلیف هردومون مشخص بشه دستشو گذاشت رو مچمو و استتوسکوپ یا همون گوشی رو گذاشت گوشش و گفت بذار حالا که دارم حرف میزنم معاینه ت کنم بعد شروع کرد به حرف زدن گفت می دونی من عاشق پسر سرایدارم شده بودم اون پسر از هر لحاظ آقا بود و تنها مشکلشون نداری بود پدرم خیلی یکدنده بود و اونقدری که برای جسممون زحمت کشید و البته برای درس خوندن مون سنگ تموم گذاشت اما برای دل ما ارزشی قائل نبود هرچه مادرم التماس کرد هرچه من گریه کردم نذاشت زن پسر سرایدار بشم و حتی اون بیچاره هارو یک شب سرد برفی از خونه انداخت بیرون پدرم وقتی فوت کرد بخشیدمش ولی مطمئنم آه سرایدار و پسرش اون دنیا دامنشو می گیره خیلی گشتم که پیداشون کنم ولی نتونستم و با خودم عهد کردم بخاطر بخشیده شدن پدرم و بخاطر دل اون پسر هیچوقت ازدواج نکنم و چون قسم خورده بودم با اینکه ازدواج نکردن گناه بود اما شکستن قسم برایم سخت تر بود هنوزم که هنوزه گاهی شبها خواب پسر سرایدار رو می بینم اسم پدرش علی بود و دوتا داداش داشت به اسم جواد و سینا که کوچیکتر بودن ولی من فقط احمد و دوست داشتم اسمش احمد بود احمد احمد ..... خانم دکتر بغضش ترکید و گریه کرد گفت دختر خوبم تو چرا آخه مگه دایی الیاسو نمیشناسی اون رو پسرش عجیب حساسه حتی من وقتی در مورد ازدواجش حرف میزنم ترش میکنه اما چون از من کوچیکتره سکوت میکنه فاطمه جان نمیخوام تو هم مثل من بدبخت بشی گفتم یعنی چی خانم دکتر گفت ساعات غیرکاری عمه خانم بودماااااا گفتم چشم عمه جان عمه گفت من همون شبی که حالت بد شد فهمیدم دلداده ی احمدمون شدی ولی کاری نمیشه کرد کمک مالی نیست که از داداشم بخواد کمک کنه از تو میخوام فراموشش کنی سکوت کردم با سیاست گفت جواب بده گفتم وقتی نمیتونم چی بگم واقعا نمیتونم فراموشش کنم اما قصدم این نیست که با من ازدواج کنه میدونم ما برای هم نیستیم ما از دو طبقه ی جدا هستیم رسیدن من به احمد مثل اینه که شما منشی من بشید و من بشم دکتر همینقدر غیرقابل قبول و غیرممکن عمه اشکهاشو پاک کرد و گفت نمیتونم بهت کمک کنم اما تلاشمو میکنم تو به من اعتماد داری گفتم بله صد درصد گفت فقط به من قول بده حتی با اینکه بنظرمون نشدنیه ولی نا امید نباشی گفتم چجوری نا امید نباشم وقتی می بینم کیلومترها با هم فاصله داریم گفت نمیگم به هم می رسین ولی نا امید نباش نمیخوام مریض سابقم دوباره بیمار فعلیم بشه من تو رو خیلی دوست دارم دختر شاید اگه با احمد ازدواج میکردم و دختر دار میشدم دخترمو عین تو بار می آوردم پیش خدا کاری نداره اما شکیبایی و امیدواری در درجه ی اوله نگران هیچی نباش وقتی برگشتم خونه تا صبحش گریه میکردم نمیدونم از ذوق بود یا از ناراحتی ولی صبح حس بدی نداشتم ادامه دارد...... http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸آهنگ مازنی🌸
4_5870873689771217071.mp3
4.62M
ناصر عباسی🎤 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸آهنگ مازنی🌸
4_5868213545941865048.mp3
5.73M
یاسر رویانی🎤 بن بست http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸آهنگ مازنی🌸
4_5870465345755549100.mp3
7.15M
پر از گلایه و دردم، پر از پریشانی پر از نوشتن شعری که تو نمی‌خوانی دلم گرفته از این غصه‌های از سر هیچ دلم گرفته از این بغض‌های طوفانی دلم گرفته از این حرفهای تڪراری از این "به من چه" " برو " بی خیال" خود دانی از این‌که می‌رسی از راه و می‌روی ناگاه فقط به نیّت این‌که مرا برنجانی از این‌که آخر هر بار درد دل کردن رسیده‌ام به پریشانی و پشیمانی دلم گرفته و امشب ؛ دوباره تنهایی و باز شعر جدیدی که تو نمی‌خوانی ! http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸آهنگ مازنی🌸
4_5866332088273214401.mp3
15.7M
سنتی شبانگاهی آی نسیم سحری 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ پنجشنبه 🌞 🖼 ۲۰ نورزماه(عیدماه) ۱۵۳۴   تبری ۲۲ تیر     ۱۴۰۲ شمسی ۱۳ جولای    ۲۰۲۳میلادی ۲۴ ذی الحجه   ۱۴۴۴ قمری 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5801005498262097998.mp3
5.16M
علی گرایلی🎤 پنج و پنج نخوندنه 🕺💃💃🕺😍 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸آهنگ مازنی🌸