16.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به عزاداران امام حسین (ع) ریکنده سلام
به مناسبت هفتم آقا (ع)
ارسالی از شما🙏
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
32.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهبود تو رو باد بیفته😜
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸ترس🌸 قسمت بیستم و هفتم وقتی اومدم تو ماشین زهرا با بی توجهی به حضورم به خانواده ی خاله ش فح
داستان 🌸ترس🌸
قسمت بیستم و هشتم
زهرا گفت قول بده که منو ببخشی گفتم من از تو کینه ای به دل نگرفتم که بخوام ببخشم یا نبخشم
گفت یعنی واقعا آه نکشیدی ؟
گفتم چرا! تو هم اگه جای من بودی آه میکشیدی اما کسی ضمانتتو کرد که عمرا بتونم نبخشمت
گفت کی
گفتم نمیدونم کی بود ولی هرکی بود از اولیاء خدا بود دیشب اومد بخوابم البته باید بگم امروز صبح
گفت جدی میگی
گفتم چرا ذوق زده شدی گفت منم وقتی روضه ها را گوش کردم از خدا خواستم کاری کنه که منم مثل تو معتقد و صبور بشم زیبا و پرتحمل و بی آلایش
من فکر میکردم چون پزشکی میخونم خیلی از شماها بیشتر میفهمم اما اون از شوهرخاله که بخاطر کل کل نکردن با بابام کلا خونه نیومد اینم از تو که هرچی اذیتت کردم حتی یه توهینم به من نکردی
احمد با اینکه از من متنفره ولی مستقیما به من نگفته تا دلم نشکنه
که درحقیقت درس خوبی به من دادین
راستشو بخوای من احمد رو دوست ندارم فقط میخواستم به دوستام بگم که شوهر شمالی دارم احمد هیچیک از رفتارش باب میل من نیست و حتی از قیافه ش هم خوشم نمیاد
گفتم دستت درد نکنه داری مچاله ش میکنی میدی به من
خندید و گفت هرگز فکر نمیکردم اینجور حاضر جواب و اهل شوخی باشی
گفتم چیشد که اینقدر تغییر کردین
گفت دیشب خواب دیدم بیمارستانیم تو هم همراه من بودی میخواستم به احمد دست بدم که یه آقای مسنی اومد جلوی من و گفت دخترم حد خودتو بدون به تو اشاره زد و گفت وقتی ایشون هستن احمد چرا بخواد با تو زندگی کنه
راستش وقتی بیدار شدم خیلی فحشت دادم اما دیدم حق با اون پیرمرده بود
من و احمد مال هم نیستیم من داشتم زور بیخود میزدم
گفتم شما گفتی منو به احمد می رسونی آخه چجوری
احمد که نه از شما حرف شنوی داره
نه من در حد و اندازه ی احمدم
گفت این حرفو نزن احمد مدت دوسال خونه ی ما میومد و می رفت پسرخاله ی منه سلیقه ش دستمه اون یه دختر معتقد و محجبه و تحصیل کرده میخواد براش بقیه ی چیزا مهم نیست اما من میخوام تو مستقل بشی
گفتم چجوری گفت کاریت نباشه
رفتیم خونه و صبح پاشدم صبحونه درست کردم چون قرار بود مهمونا برن تهران که زهرا با خنده گفت برای رفتن ما عجله نکن ما یکهفته می مونیم جبارخان هم با خنده گفت آره دخترم ما بهت بد کردیم و باید بمونیم تا حسابی از دست ما کلافه بشی
خاله رحیمه صدام زد رفتم پیشش گفت دختر تو چیکار کردی اینا فقط داشتن در مورد خوبیهات میگفتن حتی جبار خان دو سه بار میزد پشت دستشو میگفت من به این دختر بد کردم
ناهید اومد پیش ما و گفت اینو از بابام داشته باش
بابا وقتی بعد از شام غریبان تو و زهرا رفتین شهر با جبار خان اتمام حجت کرد و گفت اگه میخواین احتراممون حفظ بشه فاطمه رو به چشم دخترم ببینین نه به چشم یک بی پناه
خیلی با هم بحث کردند تا بالاخره جبار خان فهمید ارزش تو پیش بابا بیشتر از اوناست
یکهفته ای که مونده بودن زهرا رفتارش بالکل فرق کرد و حتی پدر و مادرشم به من اونقدر احترام میذاشتن که گاهی خجالت میکشیدم
اما درست روز آخری که قرار بود فرداش برن تهران زهرا باز به من گفت دختر آماده شو بریم پیش احمد
دلم هری ریخت و گفتم پس همه ی اینا نقشه بود که احمد و از من بگیرن
با اینکه گفتم خسته ام اما اصرار کرد که باید بریم وگرنه همون زهرا ی بداخلاق میشم قبول کردم که بریم و سوار ماشین شدیم و باز دوتایی حرکت کردیم
خیلی کند راه میرفت و به بهانه های مختلف تو راه توقف میکرد
آخرش بی مقدمه
گفت خونه ی عمه خانمو بلدی
کفتم آره من مدت زیادی براش کار کردم و خیلی هم خونه ش رفتم اما عمه خانم که محل بود خونه ش الان کسی نیست
گفت کاریت نباشه من کلید دارم
البته دو سه باری رفتم خونه شون ولی همیشه راننده یکی دیگه بود
پس راهنماییم کن
گفتم اونجا چرا بریم
گفت رسیدیم میفهمی
به طرف خونه ی عمه خانم راه افتادیم وقتی رسیدیم تعجب کردم جز پدر و مادر زهرا و زنِ دایی الیاس همه خونه ی عمه خانم بودند
دایی الیاس گفت بیایید دخترای خوبم که شما ما را روسفید کردین
گفتم جریان چیه ناهید گفت هیچی بابام خونه تو فروخته و فقط یه امضا ازت میخواد گفتم با کمال میل
دایی الیاس گفت واقعا ناراحت نشدی و به ما اینقدر اعتماد داری
گفتم ناراحت که شدم هرچی باشه اون خونه یادگار خونوادمه ولی واقعا نمیتونستم تو اون خونه زندگی کنم
بعدش شما حکم پدری به گردنم دارید هرچی بگین میگم چشم
گفت نگران نباش دخترم زهرا قول داده اون خونه رو بخره و هر وقت تونستی حتی نصف پولشو بهش بدی بهت پس بده گفتم آخه چرا.....
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
👇👇👇
ادامه ی قسمت بیست و هشتم
داستان🌸 ترس🌸
عمه خانم گفت چون خونه ی کناریمو برات خریدیم و قراره ماشینمو بهت بدم
گفتم شما دیگه چرا؟
گفت دیدی که من عمر رانندگیم دیگه تموم شده و باید دم و ساعت تو خیابون منتظر افسر بمونم
ولی باید یه قولی بدی
هر وقت ماشین خواستم زود بیایی و کرایه دوبله هم نگیری
گفتم الان چه اتفاقی افتاده دارم کم کم نگران میشم
دایی الیاس گفت زهرا از ما خواسته و گفته فقط باید قول بدی از ته دل اونو ببخشی گفتم من چیکاره باشم خدا باید ببخشه
گفت خدا که بخشنده ترین وجود کل هستی است اما همون خدا خودش گفته حق الناس را گردن نمیگیرم
گفتم زهرا خانم حتی اگه چیزی هم برام نمی خرید من بخشیده بودمش ما تمام تلاشمون تو عزاداری ها زنده نگهداشتن نهضت حسینی هست همینکه زهرا خانم الان با چادر کنارتون ایستاده یعنی خدا اونو بخشیده اولیاء خدا بخشیدنش من نبخشمش که جام ته جهنمه بخشیدمش و دوستشم دارم
عمه خانم اومد کنار من و تو گوشم گفت خبرای خوبتری برات دارم اما فعلا جاش نیست تا آخر صفر باید صبر کنی
ولی ذوق زده نشو چون کراهت داره
دایی الیاس گفت هیچم کراهت نداره من از آقا پرسیدم گفتن در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ولی چون طرفمون الان تو جمع نیست و پاش شکسته فعلا سکوت کنیم بهتره
من زبونم بند اومده بود و از زهرا تعجب کردم که چرا یکشبه اینقدر عوض شد
ناهید اومد کنارم و یواشکی گفت زن داداش میای شام درست کنیم؟
گفتم مراعات کن مگه نمیدونی قلبم ضعیفه
گفت کجای قلبت ضعیفه که یکشبه خونه دار و ماشین دار شدی سُر و مُر و گنده اینجا ایستادی من فکر میکردم با همون خبر اول سکته بزنی حالا احمد همچین آش دهن سوزی هم نیستا
گفتم دهنتو ببند از همین الان داری شروع میکنی
همه لبخند زدند و دایی الیاس گفت هرچی خیره خدا خودش پیش بیاره
شامو درست کنید که باید بریم دنبال بقیه
ناهید گفت یعنی خاله میاد اینجا؟
عمه خانم گفت چرا نیاد خاله دوست خوب منه
عمه خانم نگاهی به من کرد و گفت خدارو شکر که خلاصه یکیمون به احمدش رسید
دلم خیلی برای عمه خانم سوخت و گفتم ممنونم که اینجور حمایتم کردین
حمیده لج کرد که منم داماد میخوام
دایی الیاس گفت تو با این زبونت باید دبّه بخوای نه داماد
حمیده گفت دبّه نمیخوام داماد میخوام
دلم میخواد عروس بشم
خواهرش زهرا گوششو کشید و گفت مودب باش دختر
حمیده گفت یعنی فاطمه بی ادبه که داداش احمد میخواد دامادش بشه اونم عروسش
زهرا گفت دامادش نه خنگ خدا
همه باز لبخند زدند و من رو به بالا کردم و تو دلم گفتم الحق که داننده تویی و خودت بلد بودی چیکار کنی ما بندگان کم طاقت توییم مارا ببخش
پایان
نویسنده :سید ذکریا ساداتی
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🍀آهنگ مازنی🍀
4_5823220542290792848.mp3
5.5M
استاد محمدرضا اسحاقی🎤
صنم جان
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸کانال آهنگ مازنی🌸
4_5936162638688947643.mp3
2.45M
#شعر_شبانه
آقا قسم به جان شما خوب میشوم
باور کن آخرش به خدا خوب میشوم
حتی اگر گناه خلایق کشم به دوش
با یک نگاه لطف شما خوب میشوم
این روزها ز دست دل خویش شاکیم
قدری تحملم بنما خوب میشوم
من ننگ و عار حضرتتان تا به کِی شوم
کِی از دعای اهل بکا خوب میشوم
جمعی کبوتر حرم فاطمی شدند
من هم شبیه آن شهدا خوب میشوم
گر چه دلم ز دوری تان پر جراحت است
در چشمه سار ذکر و دعا خوب میشوم
من بدترین غلام حقیر ولایتم
ای بهترین امام، بیا، خوب میشوم
با این همه بدی به ظهور شما قسم
با یک نسیم کرب و بلا خوب میشوم
#سیدمحمد_میرهاشمی
#امام_زمان
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5936162638688947657.mp3
9.08M
شبانگاهی
مرتضی باب🎤
بیکس وخوم
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
10.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
جمعه🌞 🖼
۱۲ فِردین ماه ۱۵۳۵ تبری
۱۳ مرداد ۱۴۰۲ شمسی
۴ آگِست ۲۰۲۳میلادی
۱۷ محرم ۱۴۴۵قمری
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🍀کانال آهنگ مازنی🍀
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5933692066126106339.mp3
4.89M
علی حمیدی🎤
من غریبمه
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
هدایت شده از ❤آهنگ مازنی❤