eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
81.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
14 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت دهم سهراب روزهای زیادی به امید دیدن پیرزن و نوه هاش و مخصوصا پری به آن دش
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت یازدهم سهراب نگاهی به پری انداخت و ازش تشکر کرد و بعد با جمله ای شبیه التماس به خاله رقیه گفت مادرم اگه منو امشب نبینه دق میکنه مرد عصا به دست گفت مادرها از روزی که مارو به دنیا آوردند جز خون دل خوردن چیزی قسمتشون نشد تو نگران نباش اما پسر خوب ببین تو اصلا می تونی راه بری سهراب به سختی از جایش بلند شد اما از شدت درد دوباره سر جایش نشست و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود گفت ولی مادرم جز من کسی رو نداره مرد که بخاطر علاقه به تفکرات سهراب کم کم به او و دغدغه اش اهمیت بیشتری می داد گفت نگران نباش ؛ مرد باید قوی باشه البته من یکی از دوستامو فرستادم روستای شما و حتما تا الان رسیده و خبر سلامتیتو به مادرت داده سهراب از سر افسوس لبخند تلخی زد و گفت خبر سلامتی منو داد؟ مرد گفت بله چون امکانش نبود که اینوقت شب مادرت به اینجا بیاد و نمیخواستم اون زن بیچاره تا صبح دلش هزار راه بره دوستم گوسفندارو هم برد از لاشه هایی که دور و بر گله افتاده بود متوجه شدیم حدود پنج تا از گوسفنداتو گرگ نفله کرد و ما هم بجاش پنج تا گوسفند دادیم تا فعلا شک نکنن که اتفاقی افتاده سهراب گفت ولی مردم گوسفنداشونو میشناسن مرد خندید و گفت من دو برابر سن تو چوپانی کردم به من داری میگی؟!!! این دوست ما که فرستادمش بلده چجوری کارهارو راست و ریس کنه تو فعلا استراحت کن تا حالت بهتر بشه خاله رقیه و دخترها رفتن یه اتاق دیگه و مرد که با سهراب تنها شد گفت اسمم حسنه و حدود پنجاه سالمه اون پیرزنی که بهش میگی خاله رقیه مادرمه سهراب نگاهی به حسن آقا کرد و گفت خوشبختم اما نگاهش رو عصایی که زیر بغل حسن آقا بود قفل شد مرد گفت یعنی اگه کسی یه پاشو نداشته باشه نمیتونه مرد خونه بشه؟ سهراب گفت من چنین جسارتی نکردم فقط برام سوال شد که به شما هم گرگ زده ؟ عمو حسن گفت نه پسرم در حد گرگ که نبوده ایام میانسالی ما یه ‌خری میخواست سه روزه کشورمونو بگیره منم قاطیِ آدمهای شجاع اون زمان رفتم ادبش کنم یه پامو گاز گرفت با این حرفش خودش خندید و گفت ولی عوضش چشمام بیناتر شد و حسم قوی تر شد نگرانش نیستم تو هم با این زخمی که خوردی تجربه کسب کردی و متوجه شدی که گرگ کارش دریدنه ما باید جوری بهش خودمونو نشون بدیم که متوجه بشه عاقلتریم دوباره خندید و گفت آخه آدم عاقل آدم دست تنها میره به جنگ هفت تا گرگ؟ سهراب برای احترام از جایش کمی جابجا شد و گفت ببخشید که پاهامو نمیتونم جمع کنم راستی عموحسن زندگی تو این روستای دور دست سختتون نیست عمو حسن در حالی که به ریشش دستی کشید گفت نه پسرم من اینجا را با هیچ جای دنیا عوض نمیکنم چون اینجا به دنیا اومدم این درخت هارو که از پنجره مشخصه می بینی؟ اینا قبل از من اینجا بودن رود کنار خونه مون قبل از من اینجا بود این هوا و این کوههای پوشیده از جنگل قرنهاست که اینجان و هرگز تصمیم نگرفتن ازینجا برن اونوقت منی که خودمو عاقلتر ازینا میدونم چجوری بذارم برم سهراب گفت حق با شماست عمو حسن که گوش شنوایی برای حرفاش پیدا کرده بود هی حرف زد و حرف زد از خاطرات قدیم و جدید گفت از روزی که تو جبهه زخمی شد و به مادرش نامه نوشت که فرمانده با من لج کرده و مرخصی نمیده گفت از روزی که بدون پا می خواست به خونه برگرده و قبل از اینکه مادرشو ببینه یکیو فرستاد و گفت برو به مادرم آروم آروم بگو که حسن دوتا پا و یک دستشو تو جبهه جاگذاشت و با یکدست و بدون پا مجبوره زندگی کنه و سربارت باشه هرچی اون دوستش گفت چرا باید پیرزنو نا امید کنم عمو حسن گفت تو آینده رو نمی بینی و خلاصه اونو مجبور کرد همین خبر رو به مادرش بده مادرش خیلی گریه کرد و خیلی ضجه زد آخرش گفت باشه همینکه زنده است خدارو شکر خودم تا آخر عمرم ازش پرستاری میکنم اما وقتی پسرش را دید یه ذوقی تو چشاش پیدا شد که تمام مردم ازین ذوقش خوشحال شدند حسن رو به دوستش گفت دیدی؟ اگه همون اول میگفتم یه پامو از دست دادم تا سالها باید حسرت نداشتن پامو میخورد ولی الان خوشحاله که خدا به من دو دست و یک پا هدیه داده ما همیشه برای چیزهایی که از دست دادیم افسوس میخوریم متاسفانه دقت نمیکنیم که چی به دست آوردیم سهراب گفت حرفهای قشنگی میزنی عمو حسن گفت چیه گشنه ای؟ سهراب گفت نه جدی میگم از حرفاتون لذت می برم عمو حسن گفت همه میگن! وقتی بهت سهراب رو دید خندید و گفت غرور خیلی مزه داره ولی باید بدونی کجا ازش استفاده کنی عمو حسن صدا زد مادرجان به دخترها بگو برای این طفل معصوم غذا بیارن ظاهرا خطر رفع شده الحمدالله AHANGMAZANI❤️ ❄️کانال آهنگ مازنی❄️ 👇👇
ادامه ی قسمت یازدهم داستان🌸چوپان و چشمه🌸 دخترها سفره انداختن و شام را آماده کردن پری مشغول ریختن غذا شد و اول برای پدرش غذا ریخت و گذاشت جلوش پدرش غذاشو گذاشت پیش سهراب و گفت ایشون هم مهمونه هم مریضه پس مقدم تر از ماست پری در حالی که از خجالت سرخ شده بود گفت پدرجان چون از ایشون خون زیادی رفته با اجازه تون یمقدار دل و قلوه آبدار کباب کردم تا یک کم جون بگیره عمو حسن گفت آفرین و درحالی که میخندید گفت کاش گرگ به ما میزد سهراب گفت من حالم خوبه کبابو بدین به عمو حسن عمو حسن گفت حالا نمیخواد خودتو لوس کنی هرچی حالت خوب باشه از من که بهتر نیست نگاه به ظاهرم نکن خوب شدی و اگه قسمت شد دوباره دیدمت باهات کشتی میگیرم ببینم حرفی برای گفتن داری یا نه؟ سهراب گفت شما بزرگوارید من عمرا بخوام با شما کشتی بگیرم مینا گفت پدر قبل از جانبازیش کشتی گیر بوده باید هم ازش بترسی همه خندیدن و مشغول خوردن شام شدن سهراب سر به زیر مشغول غذا خوردن بود و جز به عمو حسن به هیچکس نگاه نمیکرد اما وقتی غذاش تموم شد بعنوان تشکر وقتی رو به طرف خاله رقیه کرد دید پری داره نگاهش میکنه خجالت کشید و بجای تشکر گفت سلام عموحسن اگه داد نمیزد دخترا تا خود صبح می خندیدن البته جز پری که بیشتر بجای سهراب خجالت کشید و دوست نداشت به سهراب بی احترامی بشه ادامه دارد نویسنده : سید ذکریا ساداتی @AHANGMAZANI❤️ ❄️کانال آهنگ مازنی❄️
@AHANGMAZANI.mp3
4.18M
عباس احمدی🎤 @AHANGMAZANI❤️ ❄️کانال آهنگ مازنی❄️
4_5861787523247773403.mp3
23.1M
خانه قلبم خراب از یکّه‌تازی‌های توست عشقبازی کن که وقت عشقبازی‌های توست چشم خون، حال پریشان، قلب غمگین، جان مست کودکم! دستم پر از اسباب‌بازی‌های توست تا دل مشتاق من محتاج عاشق بودن است دلبری کردن یکی از بی‌نیازی‌های توست قصه‌ی شیرین نیفتاده‌ست هرگز اتفاق هرچه هست ای عشق از افسانه‌سازی‌ های توست میهمان خسته‌ای داری در آغوشش بگیر امشب ای آتش شب مهمان‌نوازی‌های توست ارسالی از: Arghavan AHANGMAZANI❤️ ❄️کانال آهنگ مازنی❄️