May 11
4_6001287051704536175.mp3
11.2M
زنده یاد حبیب محبیان 🎤
دختر بابا
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
❤آهنگ مازنی❤
🌸داستان :"آوادان خاله "🌸 قسمت اول پیرزنی در روستای ما زندگی میکرد که اسمش آوادان بود اما ما بهش می
🌸داستان :"آوادان خاله "🌸
قسمت دوم
وقتی رسیدم خونه مادرم گفت این چیه دستته؟
گفتم دفتر خاطرات آودون خاله س بدون هیچ سوال دیگه ای دفتر را از دستم گرفت و پرت کرد تو باغ همسایه مون
گریه م در اومد اما کاری از دستم بر نمیومد پدرم هم خونه نبود که بهش پناه ببرم با گریه رفتم تو اتاق مهمونیمون و دراز کشیدم خوابم برد اما نمیدونم چقدر خوابیده بودم که صدای شرشر بارون و وزش باد بیدارم کرد یک کم که هوشیارتر شدم یاد دفترخاطرات افتادم
از باران خوشم میومد اما از باد می ترسیدم خواهر کوچیکمو صدا زدم که بیا بریم باغ دفتر خاطرات آودون خاله رو پیدا کنیم گفت بمنچه من می ترسم
رفتم پیش مادرم و ازش خواهش کردم اما قبول نکرد وقتی زدم زیر گریه خندید و گفت اگه منو هم مثل آودون خاله ت دوست داشتی چی از خدا میخواستم
گفتم مادر تو قلب منی من وقتی تورو دارم این پیرزنو دوست دارم تو نباشی از هیچ زنی خوشم نمیاد گفت حتی زن خودت
گفتم نمیدونم گفت عین فامیلای باباتی اسم زنت که میاد همه چیو فراموش میکنی
گفتم ولی مادر جان من که هنوز زن ندارم
گفت خجالت نکش اگه زن میخوای بگو
خندیدم مادرمم خندید و گفت بیا بریم
گفتم من میترسم
گفت وقتی مادرت باهاته از هیچی نترس
رفتیم تو باغ همسایه و گشتیم و گشتیم تا دفتر خاطراتو پیدا کردیم
زیاد خیس نشده بود ولی مادرم گفت چون نوشته هاش چاپی نیست اگه خیس بمونه نوشته هاش به هم میریزه
وقتی رسیدیم خونه اون شب تا نیمه های شب تک تک صفحه های دفتر رو خشک و صاف کرد و گفت حالا بخون ببینم چی نوشته
گفتم مادر این امانت آودون خاله است نباید اسرارشو به هرکسی بگم
گفت الان من هرکس شدم
گفتم ببخشید ولی شاید خاله دوس نداشته باشه
مادرم کمی سکوت کرد و آخرش گفت آفرین به پسر رازدار خودم
من هم دفتر رو جای امنی قایم کردم و خوابیدم
فردا به بهانه ی امتحان دفتر خاطرات را گرفتم و رفتم باغ بالای محلمون که معمولا اونجا درس میخوندیم
دفتر را باز کردم و شروع کردم به خوندن خاطرات آودون خاله :
" بنام خدا
سالها پیش بعد از کلی خواهش و التماس از آقاجون اجازه گرفتم که برای یاد گرفتن حساب و هندسه به مکتب میرزا علی بروم ننه خیلی مخالفت میکرد ولی آقاجون اجازه داد و رفتم
بعد از چند روز رفتن به مکتب میرزا علی توی مسیر مکتب پسری کنار کوچه ایستاده بود و زل زده بود به من
من محلش نذاشتم و رد شدم
تو راه برگشت هم همان پسر را دیدم که باز هم با نگاهش مرا تعقیب میکرد
چند روز بعد بازهم پیداش شد و همان حرکات قبلی را تکرار کرد اما چیزی نمیگفت
بار سومی که در کوچه دیدمش وقتی به خونه رسیدم به آقاجانم گفتم آقاجانم گفت بسپرش به من دختر قشنگم
فرداش همراهم اومد و وقتی اون پسر را دید بدون هیچ سوالی محکم زد تو گوش پسره
پسره صورتش سرخ شده بود و چشماش خیس اشک شد اما هیچی نگفت و گذاشت رفت
تا چند روز ندیدمش و آقاجان هم پیگیر بود و وقتی دید که خبری از آن پسره نیست بی خیال شد و باز تنها میرفتم مکتب شاید یکماه ازین ماجرا گذشته بود که همان پسر این بار با دختری زیبا و خوش پوش همون جای همیشگی ایستاده بودند و با هم حرف می زدند اما متوجه شدم که باز هم نگاه آن پسر به من است و لبخند زنان گوشش را دست میکشد
من اخم کردم و وقتی از کنارشون رد میشدم طوری که بشنوند خیلی آروم گفتم مردی که زن داره باید چشماش پاک باشه ولی افسوس که زمونه خیلی بد شده!
نه پسر و نه آن دختر هیچ جوابی ندادند و از بی خیالی آن دختر که حدس میزدم زنش باشد عصبی شده بودم اما چون چیزی نگفتند من هم به راهم ادامه دادم و رفتم مکتب
موقع برگشت دیگر ندیدمش و حدس زدم دیگه هرچی بوده تمام شده و از حرکت آن روزم که آقاجانم را بردم و کتکش زد پشیمان شدم انصافا پسر آرومی بود و هرچند که صورت معمولی داشت اما چشمهای جذابی داشت و خیلی خوش قیافه و شیک بود بر عکس جوانهای دیگر لباس محلی تنش بود و از گردنبند و زنجیر که اونموقع برای پسرها مد بود خبری نبود نه متلکی گفته بود و نه نامه ای جلوی پایم انداخته بود
اوایل فقط نگاهم میکرد و اما روز چهارمی که کتک خورد با اینکه چشمهایش خیس اشک شده بود و صورتش از خجالت سرخ شده بود لبخندی زد و سری تکان داد و رفت
اما روزی که با زنش بود بجز لبخند عکس العملی نداشت و حتی بعد از اینکه من اون حرفو زدم نگاهمم نکرد
روزها میگذشت و من بدون دلیل منتظر بودم باز هم پیدایش شود اما نشد که نشد
عذاب وجدان گرفته بودم که چرا برای پسری که هیچ کار نامعقولی نکرده بود آقاجانم را بردم و پسر بیگناه را سکه ی یک پول کردم
اما چیزی بود که تموم شده و خواستم بی خیال همه چیز بشم
وقتی هم که دیدم زن گرفت به خودم گفتم هی دختر بداخلاق مفت مفت یه خواستگار خوبو از دست دادی
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
👇👇👇
ادامه ی قسمت دوم
🌸 داستان آوادان خاله 🌸
کم کم داشتم از مکتب و درس حساب خسته میشدم و اون علاقه ی زیادم به یادگیری کمتر و کمتر میشد
تا اینکه بعد از چند وقت که قصد داشتم بعد از مکتب به آقاجانم بگویم که دیگه خسته شدم و نمیخوام به مکتب بروم
موقع برگشت دوباره همان پسر را دیدم این بار با لباسی سرتا پا مشکی و ریشهای بلند که نشون میداد کسی از اطرافیانش فوت شده یا شایدم مد مشکی زده بود که منو حرص بده ایستاده بود و زل زده بود به من !
وقتی از کنارش رد شدم و چیزی نگفت
گفتم هی آقا پسر تو چته هی دم و ساعت سر راهم سبز میشی
گفت تو کوچه ی خدا ایستادن ممنوعه
گفتم نه ممنوع نیست اما درست مسیر عبور یک دختر ایستادن و نگاه کردن گناهه
مخصوصا برای مردی که خودش متاهل هست
راستی اون خانمه گذاشت رفت یا دق دادینش و از دنیا رفت
در حالی که اشک می ریخت گفت خانمه به رحمت خدا رفت
گفتم لابد از دست شما که مقید به خانواده نبودین دق کرده طبیعیه دیگه!
گفت اتفاقا بیشتر از جانم دوستش داشتم
آخه خواهر یکی یه دونه ی من بود
اون روز هم آورده بودم که شما رو نشونش بدم وقتی از دور شمارو دید گفت پس ارزش چک خوردن رو داشت
و وقتی شما اون حرفو زدید گفت حتی چند مشت و لگد هم بخوری ارزششو داره
این دختر دوستت داره
گفتم بیخود گ...... یادم اومد که دیگه دستش از دنیا کوتاهه گفتم فکر بیخود نکن
خدا رحمتش کنه چقدر دختر آرومی بود من اگه به جاش بودم و دختری به داداشم این حرفو میزد حسابی از خجالتش در میومدم گفت اتفاقا به من گفت اینقدر ادامه بده تا موفق شوی
چون حرفامون داشت کمی بوی صمیمیت میگرفت ترسیدم و احساس گناه کردم
بدون خداحافظی به راهم ادامه دادم و آن پسر هم ازون پسرهایی نبود که دنبالم بیاد فقط از دور نگاهم میکرد
بعد از آن روز دنیای من عوض شد و دوباره مشتاق ادامه یادگیری شدم و همان شب به آقاجانم گفتم با میرزاعلی صحبت کند که به من ادبیات هم یاد بدهد مادرم در حالی که به من چشم غره میرفت گفت باز چی ؟
برو ساز و آواز هم یاد بگیر دختره ی چش سفید
آقاجان گفت چیکارش داری دخترمو؟
مادر گفت یعنی فقط آوادان دخترته جیران هیچیت نمیشه
آقاجان گفت جیران هم به وقتش میفرستم یاد بگیره
سواد چیز خوبیه خانم جان
اما من از آن شب فکرم مشغول کسی شد که نه اسمشو میدونستم و نه به حرفاش اعتماد داشتم
کاش همه چی زودتر مشخص بشه و من ازین دغدغه ی ذهنی که خودم برای خودم ساختم رها میشدم
ادامه دارد .......
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_5949464285548650012.mp3
4.53M
گت آقا حسینی🎤
عاشقی نکنین عاشقی بَده
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_5974478608872247561.mp3
4.69M
دیو_و_دلبر
مجید حسینی و رامین مهری🎤
غول مرحله ی آخر در اِنه😜
🎶🕺💃💃🕺
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_6019511151992247467.mp3
7.99M
محمد اعتمادی🎤
مسافر
با حمایت شما 19.2K شدیم😍
🎶🕺🕺
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_6001287051704536193.mp3
3.3M
#شعر_شبانه
به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارم
نباید دل بههرکس بست اما دوستت دارم
پُراَزشوروشعفباسر بسویتمیدومچونرود
تو دریا باش تا خود را به آغوش تو بسپارم
دلآزارست یا دلخواه،ماییمو همین یکدل
ببر!یا باز گردان!من به هر صورت زیانکارم
ملامتمیکنندمدوستاندرعشقوحقدارند
تو بیزار از منی !اما مگر من دست بردارم
توخوابروزهایروشنخودرا ببینایدوست
شبتخوشگرچهامشبنیزمنتاصبحبیدارم
#فاضل_نظری
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_5997025391879917328.mp3
14.91M
سنتی شبانگاهی
علی اکبر گلپایگانی🎤
اشک من خودتو نگه دار
نیا پایین منو رسوا میکنی
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
16.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش تشت زنی( تشتلاک سما ) به دترها😍👌
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
یکشنبه🌞 🖼
۲۷ دِ ماه ۱۵۳۴ تبری
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ شمسی
۲۱ مِی(مه) ۲۰۲۳میلادی
۱ ذیقعده ۱۴۴۴ قمری
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
ارسالی🙏
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا👌