128449047 (1).mp3
2.25M
وحید حیدری و مجید گنجی
مرو با دیگری
😍🕺🕺
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸❄️کانال آهنگ مازنی❄️🌸
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸 قسمت سی و نهم سارا سرشو از روی زانوی مادربزرگ بلند کرد و گفت راستی مادرجو
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸
قسمت سی و نهم
سارا به فکر تهیه شام شد و به معصومه گفت که به نظر تو مادربزرگ دیر نکرد؟ معصومه گفت نه مادربزرگ هر وقت خونه ی دوستاش میره خیلی دیر میاد ولی بیا یه کاری کنیم سارا گفت چه کاری؟
معصومه گفت یه شام اعیانی و خوب درست کنیم و مادرجونو سورپرایزش کنیم
سارا گفت اتفاقا مادربزرگ اصلاً به شام اهمیت نمیده حالا صبر کن بذار بیاد دلم داره شور میزنه تو چجوری اینقدر آرومی
معصومه گفت مادر بزرگ خودمه دوست دارم براش دلشوره نگیرم سارا گفت باز لوس شدیا جدی جدی نگرانش نیستی
معصومه گفت نه خانوم
من مادرجونو مثل کف دستم می شناسم
میدونم وقتی بره خونه ی دوستاش تا قبل از ۸ شب نمیاد تو هم بجای نگران شدن کمک کن بگو چی درست کنیم
سارا گفت نمیدونم آخه هر چیزی بفکرم میرسه میبینم بعضی از چیزهارو برای درست کردن اون غذا نداریم.
معصومه آماده شد که بره بیرون
سارا گفت کجا میری هنوز مادربزرگ نیومد من میترسم
معصومه گفت زود برمیگردم ترسو جان!
فقط بگو چی و چی بخرم
سارا سریع گفت گوشت و مرغ و ....
معصومه گفت یاواش یاواش بنویس من حافظه ام افتضاحه
معصومه رفت بیرون و برای بقول خودش وسایل شام اعیونی هرچی نیاز داشتند رو خرید چند جور هم میوه و شیرینی خرید و برگشت سارا گفت چه خبره مگه مهمون داریم معصومه گفت شاید مهمونم با خودش بیاره از مادرجون هیچی بعید نیست
مجددا مشغول تهیه شام شدند و هم معصومه و هم سارا حسابی خسته شدند اما به هر ترتیبی بود یه شام عالی آماده شده بود که صدای در اومد و مادربزرگ با عصایش به در کوبید و گفت کجایین دخترا بیاین وسایل دستمو بگیرید
سارا و معصومه با هم اومدن بیرون اما دیدن مادر بزرگ دست خالی اومد تو
تا اومدن حرفی بزنن که مثلا تو که چیزی باهات نیست در مجددا باز شد و یه خانم وارد حیاط شد اولش تعجب کردند
اما سارا چیزی دید که باورش نمیشد که فاطمه را آن هم این وقت شب در اینجا ببینه و از ذوق و شوق به گریه افتاد و سریع دوید سمت فاطمه
فاطمه هم نمیدونست قراره کیو ببینه و وقتی چشمش به سارا افتاد بزور خودشو رسوند کنار سارا اما از شدت هیجان از حال رفت
معصومه در حالی که چشمهاش خیس اشک شده بود سریع رفت اتاق و با یه پارچ آب و یه لیوان برگشت کمی آب پاشیدند رو صورت فاطمه و وقتی فاطمه کمی حالش بهتر شد از شدت گریه نمی تونست حرف بزنه مادر بزرگ به سارا گفت وقتی دیشب به من گفتی مثل مادرت دوستش داری فکر کردم همینجوری یه حرفی زدی اما الان باورم شد که هردوتاتون عین مادر و دختر به هم وابسته این تعجب میکنم چجوری یکسال این زن مهربونو از خودت بیخبر گذاشتی خدا از تقصیرت بگذره
سارا در حالی که فاطمه را محکم بغل کرده بود و صورت خیس اشک فاطمه را می بوسید و می بویید گفت من در طول زندگیم اولین باریه که قولمو شکستم و دلیلش هم همین فاطمه جانمه
معصومه مرموزانه به سارا نگاهی انداخت و گفت البته فقط ایشون که نه
سارا در حالی که اشک می ریخت لبخندی به معصومه زد و گفت هیچوقت باور نمیکردم تو این خونه ای که قرار بود زندانم باشه اینقدر خوشبخت بشم
خداجون من که برات کاری نکردم چرا اینقدر به من لطف داری
ادامه دارد...
نویسنده سید ذکریا ساداتی
AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
4_5784971526352671324.mp3
8.83M
کیانوش غفاری🎤
🎶تقدیر
#جدید
🎶AHANGMAZANI❤️
4_5976741661500254984.mp3
4.85M
#شعر_شبانگاهی
الهی هیچ کس دلتنگ نباشه
سر راه کسی هم، سنگ نباشه
الهی آنچنان تقدیرمان کن
کسی درگیر درد وجنگ نباشه
الهی هیچ کسی بیمار نباشه
سلامت باشه و تبدار نباشه
الهی قلب ها را مهربان کن
کسی هرگز پی آزار نباشه
نیاد روزی کسی شرمنده باشه
همه ش دلواپس آینده باشه!
مقدر کن خدایا توی دنیا
همیشه دلخوشی پاینده باشه
الهی ازتکبّر دورمان کن
تواضع را بساط سورمان کن
دل دوستانمان وقتی گرفته
دلاشون شاد کن مسرورمان کن
الهی دوستانم زنده باشن
صحیح و سالم و پاینده باشن
همه خندان لب و شیرین سخن شَن
صد و بیست سال دیگر زنده باشن
عزیزان خوب باشن ؛ شاد و راضی
قدیمی ها ، صمیمی ها ،مجازی
ساداتی (سید)
AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
هدایت شده از ❤آهنگ مازنی❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
27.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ظاهر متفاوت قاری و حافظ قرآن که تعجب مجری را برانگیخت
AHANGMAZANI❤️
❄️کانال آهنگ مازنی❄️