eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
80.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
7.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت هفتم سهراب وقتی متوجه شد سروصدای پیرزن و دخترها به گوشش نمیرسه با عجله
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت هشتم سهراب وقتی دید پیرزن رفته بعد از سر زدن به گوسفندها و شمردنشون پیش چشمه رفت و ناهارش را با ولع خاصی خورد کمی هم استراحت کرد و آرام آرام به طرف روستا راه افتاد تقریبا نزدیک اذان مغرب به محل رسید و بعد از تحویل گوسفندها به صاحبشان با ذوق و شوق طرف خونه راه افتاد وقتی نزدیکی های خونه رسید شروع به آواز خوندن کرد مادرش وقتی حال خوش سهراب را دید خوشحال شد و گفت انشاالله همیشه خوشحال باشی سهراب گفت مادرجان یه خبر خوب و یه خبر بد دارم کدومو اول بگم مریم زد رو دست خودشو گفت چیشده سهراب جون سهراب گفت پس اول خبر خوبو میگم اون دخترایی که گفتم سرچشمه دیدمشون مریم گفت خُب؟! سهراب گفت خب نداره که این طفلکی ها جن و پری نبودن و مثل خودمون آدم بودن مریم با خنده گفت خودتو داخل آدم حساب کردی من هنوز تن و بدنم داره می لرزه این خبر کجاش بد بود سهراب گفت عجله نکن قدم به قدم اما دومین خبر خوبم اینه که مادربزرگشونو دیدم و بهت سلام رسوند مریم که دیگه پاهاش اذیتش میکرد گفت باشه بیا خونه بقیه رو بگو من پا ندارم وایسم تو مشروح اخبار رو بگی سهراب گفت باشه مادر پس برو چای دم کن تا برات از روزگارم بگم مریم گفت تو کی دیدی چایی من اینموقع آماده نباشه سهراب گفت جنگه؟ مریم گفت یعنی چی مادر! سهراب گفت آخه من هرچی میگم تو با خشونت جوابمو میدی من گناه دارم مادرجون من تنها پسری ام که پدرش مَرد ... مریم گفت باز شروع کردی تورو جون مادرت پیش من از پدرت بد نگو درسته یه اشتباه داشته اما تو اون مدت کوتاهی که باهاش زندگی کردم کم محبت به من نکرده سهراب آروم گفت ای خاک بر سر اون مرد که لیاقت خانمی به این خوبی رو نداشت دستهاشو که شست سریع رفت تو اتاق و دستاشو با چادر مادرش خشک کرد و گفت اول چای بخوریم یا من حرف بزنم؟ مادرش گفت تو که هرچی بود گفتی باز چیه سهراب گفت قسمت غمگین داستانمو نگفتم هنوز مریم گفت چیزی شده نکنه چشم ناپاکی کردی و برادراش کتکت زدن سهراب گفت آخه مادر به من میاد هیز باشم در ثانی فکر کنم برادر نداشته باشند مریم گفت خوب حرفتو بزن مادر! جون به سرم کردی تو سهراب گفت و اما قسمت خوب ماجرا اینه که پسرت عاشق شده مادرش خندید و گفت باور نمیکنم تو یه دختر از دور می بینی مثل موش در میری تورو چه به عاشق شدن سهراب گفت ولی متاسفانه حقیقت داره اما دو تا عیب بزرگ داره مریم صورتشو چنگ زد و گفت دختره عیب داره؟! پسر حسابی اینهمه دختر خوب و مودب تو این محل از خداشونه زنت بشن اونوقت عدل رفتی عاشق یه دختری شدی که عیب داره ؟ سهراب گفت امون نمیدی مادر بذار بگم عیبش چیه و با خنده گفت اولین عیبش اینه که زیادی خوشگله و نمیدونم کجا قایمش کنم که موش نخورتش مریم گفت خیلی لوسی سهراب گفت صبر کن ادامه داره دومین ایرادش اینه که اصلا نمیدونم قبولم داره یا نه مریم گفت از خداش هم باشه مگه عیبت چیه کاسب که هستی ماشاالله خوش تیپ و خوش هیکل هم هستی و دوساعت گشت که یه تخته پیدا کنه بزنه به تخته سهراب گفت ولش کن مادر نزدیک بود آب جوشو رو من بریزی با این وضع و حالم تخته لازم ندارم ولی بذار قسمت بدشو بگم پدرش خیلی سختگیر و بد دله و اصلا نمیشه باهاش صحبت کرد تازه شم من از خودم چی دارم که بخوام برم خواستگاریش مریم گفت خدا بزرگه نا امید نباش منم امشب سر نماز برات دعا میکنم سهراب گفت ای بنازمت مادر که همه جوره ماهی شام چی داریم مریم گفت صبر کن لااقل از تعریفت خوش خوشانم بشه بعد بزن تو ذوقم شام امشب زیاد تعریفی نداره و در حالی که میخندید گفت ولی برای یه عاشقی که از همون اول به چکنم چکنم افتاده از سرش هم زیاده سهراب گفت داشتیم مادر؟! مریم دوباره خندید و گفت نداشتیم ولی تهیه کردیم ادامه دارد نویسنده : سید ذکریا ساداتی AHANGMAZANI❤️ ❄️کانال آهنگ مازنی❄️
4_5906514028473095315.mp3
7.4M
بی تو نشستم در خیابان زیر باران گویی که مجنون در بیابان زیر باران افتاده نانِ خشکی از منقار زاغی گنجشکِ خیسی می‌خورد نان زیر باران [ هرکس به قدر روزی خود سهم دارد سهم من از تو: چشم گریان زیر باران ] ای کاش می‌شد با تو ساعت‌ها قدم زد از راه‌آهن تا شمیران زیر باران با طعنه عابرها سراغت را گرفتند آخر چه می‌گفتم به آنان زیر باران باور کن از تو دست شستن کار من نیست عشق تو می‌گردد دو چندان زیر باران وقتی دعا در زير باران مستجاب است ديگر چه كاری بهتر از آن زير باران؟ پروردگارا در غیاب حضرت عشق رعدی بزن ما را بسوزان زیر باران ارسالی : ارغوان 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5850599206456136438.mp3
6.91M
جهانبخش کورد🎤 🎶دروم جدید 🎶@AHANGMAZANI❤️
30.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برف  سر کوه  دا من  چشمه  سر اوی دا شه یار گلِ روی داجان آهوی صحرای دا من تار و لله وای دا  مازرون هوای دا جان آخ شه  پِر و  مار  دا سختی روزگار دا داشتنی مه هواره دا جنگل و صحرای دا چم‌بییته هوای دا گالش ونگ وای دا جاان کوهی ریکامه ته ره دوس دارمه @AHANGMAZANI❤️ 👆❄️کانال آهنگ مازنی❄️👆
@AHANGMAZANI (1).mp3
4.49M
امیرفضلی🎤 آهنگ کلیپ بالایی👆 @AHANGMAZANI❤️ 👆❄️کانال آهنگ مازنی❄️👆
️کانال آهنگ مازنی _️.mp3
4.5M
@AHANGMAZANI❤️ 👆❄️کانال آهنگ مازنی❄️👆
❤آهنگ مازنی❤
برد کشتی آنجا که خواهد خدا وگر جامه بر تن دَرَد ناخدا سخنرانی طنز وقتی با صدای بلند گفتم سینما پسر
به نام خداوند دریای نور خداوند رحمان خدای صبور سخنرانی طنز آقا بالاخره طاقتم طاق شد و برای اینکه سردی نوشابه هدر نره نوشابه رو کَل کشیدم و طوری که از مینای دندان تا خود پنجه های پام احساس خنکی و سردی کرد و این اولین عهدشکنی من نسبت به قول و قرارهای معنوی ام شد و انیمون و پشیمون گفتم حالا که روزه ام باطل شد و ریاضی رو افتادم بذار بقیه رو هم بخورم که در همین لحظه پسرداییم از لای جمعیت اومد سمت من و زد پس کله ام و گفت آی زلف به لته سر الکی میگفتی روزه دارم با بغض گفتم نه به جان دایی جان همین الان روزه مو شکستم دستاشو برد بالا و دو دستی زد تو سرمو گفت ای خاک عالم تو سرت ای اوج به سر پنج دقیقه نتونستی تحمل کنی ولی انگار یهویی یه مبحث مهمی یادش اومده باشه گفت تو پول داشتی و به من نگفتی با خجالت گفتم پول نداشتم که گفت پس چجوری نوشابه خریدی با خوشحالی گفتم چهارتا شانسی فروختم دوباره زد پس گردنم و گفت تو پول شانسی رو دادی نوشابه خریدی الدنگ😡 گفتم چیکار کنم بدجور تشنه م شده بود آقا تا تونست کتکم زد و گفت بریم خونه حسابتو برسم اینجا پیش مردم نمیخوام کتکت بزنم گفتم دایجون تو که منو شامی کتن کردی باز میگی مراعات کردم جون عمه ت 😔 دوباره کتکم زد و گفت بذار به عمه بگم که چه گندی زدی اونوقت میفهمی این کتک، کتک نبود دید اشکم دراومد گفت ولی یه شرط داره گفتم چه شرطی گفت پول مول چی داری گفتم پول ندارم ولی یه تانک اسباب بازی کوکی دارم که خیلی قشنگه میدمش به شما گفت تانک کوکی گرون قیمته تو چجوری اونو خریدی؟ راست میگفت اون تانک لاکچری ترین اسباب بازی اون موقع بود و اصلا به تیپ و قیافه ی خاندان ما نمیخورد چنین اسباب بازی ای داشته باشیم یه لحظه رفت تو فکر و گفت تانک کوکی!!!! در یک صدم ثانیه مثل پلنگ زخمی خشمگین به سمت من اومد و گفت اون تانک دست تو بود و من کل خونه و باغمونو گشتم گفتم خودت به من دادی گفت من؟!! گفتم بله اون شبی که دخترخاله ... خونه مون بود و تو برامون آواز میخوندی؟نصف شبی رفتی لباس مهمونی پوشیدی برگشتی خونه مون سعی کردی پیش دخترخاله بشینی ولی جای من بود تانکو به من دادی گفتی برو باهاش بازی کن گفت رفتی بازی کردی ؟ گفتم نه اون پشت حرفاتو گوش کردم گفت ولی الان چیزی یادت نیست درسته؟ گفتم اتفاقا مو به مو یادمه دوباره زد پس گردنمو و گفت پس درس بخونسن چرا بلا داری گفتم چه میدونم گفت پس دعا کن عمه متوجه نشه که امروز چه گندی زدی گفتم باشه منم در مورد دخترخاله چیزی نمیگم گفت داری تهدیدم میکنی موترینگک من قراره باهاش ازدواج کنم گفتم ولی شوهرخاله گفت من به ول جماعت زن نمیدم باو شه سید ول هکن بازم بخاطر همین کتک خوردم ولی اصل نگرانیم درس ریاضی بود و با این عهد شکنی ای که من با خدا کردم نه تنها ریاضی که ترسیدم خدا درسهای دیگه مو هم صفر کنه بگه اسا بخر ته دلِّ داره ادامه دارد ارادتمند شما سید