eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
82هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
7.4هزار ویدیو
14 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5827766563310145411.mp3
4.43M
علیرضا باباجانی🎤 یار کوچه بازار نشو مره بکوشته تنه ناز 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5834892270536495139.mp3
3.49M
بگ بگو بی بگ بگو 😜 اون پشت بچه های آلمان جا خوردن منظورش اینه قایم شدن 😂😂😂😂😂 🎶🕺💃💃🕺😍 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
❤آهنگ مازنی❤
عرض ادب من مازرونیمه و در خدمت همه ی ایرونیمه فلذا قبل از دست و جیغ و هوررا برای سخنرانی نکته ای
عرض ادب و احترام سخنرانی شروع بیّه گازِّ خاموش هکنین ای زغال پلا نارین😜 خالاصه اصل سومّو داشتم میگفتم که گفت پس صبرکن واسه خواهرم بزنگم گفتم خانم من از دار دنیا کلا ۱۲۰ تمن پول دارمه که گفتم بریزم زیر پات گفت فعلا صبر کن بعدش داد زد تورو میگم صبر کنا گفتم اع چرا مثل خواهرت حرف زدی زنگ زد نمیدونم اون طرف گوشی خواهرش چی میگفت که خنده های خانمم خونه رو پرکرده بود و نزدیک بود کوچه رو پر کنه گفتم چی میگه که اینهمه میخندی گفت هیچی گفتم من صبح تا حالا برات مستر بین شدم نقی شدم حتی حسن ریوندی شدم تو یه لبخند نزدی این هیچی نمیگه و داری غش میکنی گفت خا بور کنار دارمی حرف زمّی .باتمه واللا من که هرچی گوشاری(یواشکی گوش کردن) هکردمه حرفی نشنوسمه تو خنّه کنی وه خنّه کنه همین خالاصه بعد از ۵۵ دقیقه دیدم گفت بریم گفتم الان گفت پس کی گفتم پس من موفق شدم بریم حرکت کردیم و بخاطر احترام بهش گفتم کجا بریم خانم گفت من نمیدونم هرجا تو گفتی گفتم پس میریم چلاو که هم خنکه و ... سریع گفت بله دیگه هم ته مارفامیلای محل هست من نمیام ☹️ گفتم قهر نکن روت نمیاد😂 تو بگو کجا بریم گفت من چه میدونم خله اماره بیرون میاری که بلد باشم گفتم پس میریم طرف انگتارود نور هم خنکه هم باصفاست گفت ته خواخر جان نزدیکی هم هست باتمه ته دین درده (دینت بگردد😂)خواهر من ۲۰ کیلومتر اونورتر نیشته که گفت من نمیام ☹️ ای خدا چه اسیری بیمی باتمه پس بوریم دریا باته عید قربون روز دریا کنه دست وسه بوریم باتمه ای جایی نمونسه گفت چمیدونم بلیرون که تو دوست نداری گفتم اووووووع بلیرون که پت نم داره و تو این گرما نمیشه رفت گفت پس تو و دخترت برین من میرم خونه گفتم دخترم تو بگو کجا بریم دخترم گفت : من تو دعوای خانوادگیتون دخالت نمیکنم😄 دخترم با اینکه در جبهه ی منه😝 ولی بخاطر احترام گفت مامان منو بابا تنهایی بریم که چی بشه منم نمیرم پس گفتم بچه ها یه جای خوب سراغ دارم گفتن کجا گفتم بلیرون دیدم زنا اتی با محبت منو نگاه کرد که نزدیک بود چپ کنم گفت چیه تورا ؟ داشتی چپ میکردی گفتم الهی چپ کنم شاید پرستارم تو باشی گفت چپ کنی جرثقیل لازم داری نه پرستار یعنی من اینقد چاقم😭☹️ گفتم اع این حرفا چیه من چاقتر هم بشی دوستت دارم گفت اع پس من لاغرم ☹️ به خودم گفتم سید دو دقیقه ساکت باش دیگه اَه😡 خالاصه افتادیم تو جاده ی بلیرون که دیدم گوشی خانم زنگ خورد به ما گفت هیس گوشیو باز کرد و گفت : جان... جان ....جان.... ته دا بووشم ته دا ته دا ته دا دا گوشیو بست گفتم از شوروی بود گفت شوروی من کیو دارم گفتم آخه فقط گفتی دا دا به روسی یعنی بله گفت نه خواهر زاده ی عزیزم بود باتمه همین باته اره مه خواخر دره بلیرون😍 خداره بوین چتی ته دل دکته گفتی بریم بلیرون دخترم گفت مامان تو دل بابا نکِت تو غیر مستقیم تو دل بابا کتوندی حالا بابام با محبت بود الکی گفت پیشنهاد منه یه نگاهی بهش انداخت و گفت همون عمه ........ گفتم دست نگهدار که امروز روز دعوا نیست ادامه دارد.....‌‌ ارادتمند شما عزیزان -سید خوش اخلاق😜
4_5774151412812357624.mp3
7.33M
مجید حسینی🎤 مره حالی نَوونه 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5766970390702203940.mp3
2.74M
سنتی عصرگاهی رعنا 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5834812744922042252.mp3
13.26M
جواد عباسی🎤 ریمیکس جدید 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
38.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برشی از سریال طنز پایتخت ۳ اصلا نمدونم که مِدونه که نومودونه حیوان مفید مدونه درخت پرتقال اصلا نباید بدونه 😂 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5832305888475489180.mp3
4.4M
فارسی آرون افشار🎤 پناه عاشقان 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
علاقمندان به مداحی با عرض پوزش از شما 🌸به میمنت دهه ی ولایت و امامت و ایام جشن و سرور از عید قربان تا روز ۱۶ تیر ماه (عید غدیر) از ارسال مداحی معذوریم انشاالله مداحی های زیبا و دلنشین بعد از این ایام تقدیم شما خواهد گشت 🌸
غروب زیبای بابلکنار ارسالی از:غریبه @AHANGMAZANI❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سن اگه بالا بوره بالای پنجاه بوره 😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_6015005160068096516.mp3
3.16M
احسان کلوانی 🎤 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
https://eitaa.com/ahangmazani/8136 داستان های قبل👆 داستان 🌸ترس🌸 قسمت اول🔞 از کودکی از همه چی می ترسیدم یادم میاد وقتی کوچیک بودم و برف از ساق پام بالاتر می رفت می ترسیدم از رودخونه ی کنار خونه مون که گاهی بر اثر باران شدید سرریز میکرد می ترسیدم اولین باری که مادرم بخاطر بیماری از هوش رفت من تا بعد از به هوش آمدنش گریه میکردم و بخاطر اون از داداشم کتک خوردم همین داداشم وقتی شب میشد و گاهی دیر میومد من می ترسیدم که نکنه اتفاقی براش افتاده من از انتظار می ترسیدم از قول دادن بخاطر ترس از فراموش کردنش می ترسیدم از تنهایی می ترسیدم از جمع زیاد می ترسیدم و این ترس شده بود جرئی از زندگیم جرات هیچکاری را نداشتم شنا بلد نبودم ورزش نمیکردم و حتی از هوای مه آلود می ترسیدم برای رفتن به مدرسه صبح زود دم در می ایستادم تا همکلاسی هامو ببینم و باهاشون برم مدرسه چون تنهایی می ترسیدم من از سرفه های طولانی پدر و خس خس سینه اش مخصوصا وقتی خواب بود وحشت داشتم و دلم شور میزد ترس از دست دادن ها داشته هایم را به کامم تلخ کرده بود درسته که پول نداشتیم اما وقتی پدر و مادرم در رویاهایشان از خرید موتور و ماشین برای برادرم حرف می زدن من یاد صحنه های دلخراش تصادفی که دیده بودم می افتادم و از خریدن ماشین و موتور هم می ترسیدم پدرم یک پسرخاله داشت که هفته که هفت روز بود هشت روزش خونه ی ما بود و پیرمرد خوبی بود متدین و خوش صحبت بود و بسیار هم مهربان بود اما دندان نیشش کمی بزرگتر از حد معمول بود و من حتی از این پیر مرد هم می ترسیدم دایی الیاس پولدار بود و چندین گاو و گوسفند و چند هکتار زمین داشت و یک روز معرفتش گل کرد یک گوساله به عنوان هدیه به من داد و گفت این گوساله رو با هم شریکیم و هرچه تعدادش زیاد شد نصف نصف ولی نگهداریش با شما پدرم خوشحال شد و از دایی الیاس همیشه تشکر می کرد اولین ترس شدیدم رو تو سن ۱۵ سالگی تجربه کردم ۱۵ سالم شده بود و دقیقا روز تولدم بود اونوقتا چیزی به اسم تولد و کادوی تولد نبود و فقط پولدارها تولدشان را جشن میگرفتند در حالی که از جشن تولد دختر دایی الیاس که ماهم دعوت بودیم خیلی خوشم آمد و خیلی هم به ما خوش گذشت اما تو خونه از این جشن میگفتیم و بخاطر جشن گرفتنشان می خندیدیم و مسخره شان میکردیم که تولد مگه جشن میخواد القصه درست همان روز تولد پانزده سالگی ام تنها گاومون که با همین دایی الیاس شریک بودیم گم شده بود و پدر و مادرم اشک می ریختند برادرم روی دستهای خودش میزد و میگفت پول دایی الیاس را هم باید بدهیم چون شریک گاومون بود من فقط می ترسیدم که با گم شدن گاو زندگیمان از هم بپاشد و از گشنگی بمیریم پدرم لباس پوشید و مارو برد دم در خونه مون که چها راه بود گفت من سمت خونه ی کبلایی علی میرم دنبال گاو بگردم به مادرم گفت تو اینطرفی برو سمت خونه ی خاله زینت و داداشم از سمت مخالف و یک جهت مونده بود و من دلم تاپ تاپ میکرد که نکنه بگه تو ازینطرف برو چون قسمت ترسناک محلمون همین طرفی بود و همونم قسمت من شد وقتی پدرم ناراحت بود کسی جرات مخالفت با اورا نداشت و سرپیچی از اوامر پدری که در حالت عادی بسیار بسیار دلسوز و مهربون بود و میگفت و میخندید یعنی محروم شدن از آن محبت های بی دریغش به داداشم گفتم بیا منو تو اول سمتی که وظیفه ی توست را بگردیم و بعدش هم میریم طرف من برادرم خندید و گفت حالیت نمیشه این گاو اگه تا یکی دو ساعت دیگه پیدا نشه باید از خیرش بگذریم چون یا دزد میبره یا گرگ پاره ش میکنه سریع برو بگرد طرف تو که راهی نیست و خودش رفت با ترس و لرز حرکت کردم درخت گردوی بزرگی تو مسیرم بود که حتی روز هم ترسناک بود چه برسه به اون شب ابری که باد تندی هم شروع شده بود و من ترسان و لرزان به طرف درخت گردو حرکت کردم با صدای افتادن گردوهای رسیده تکان شدیدی میخوردم اما باید می رفتم بعد از درخت گردو یک رودخانه داشت و کنارش حموم بود و دو طرف رودخانه هم درخت های بلند داشت و بچه ها میگفتن لای همین درخت ها جن ها عروسی بچه ها شونو کنار همین حمام و زیر درختها برگزار میکنند مخصوصا شبهایی که بارونی باشه اگه اونها شاد باشند و تو غمگین باشی کبودت میکنند و اگه جن ها غمگین باشند ولی تو بخندی خفه ات میکنند من از ترس به سختی نفس میکشیدم و گلوم میخارید اما از ترس اینکه جن ها بیدار نشن طاقت میاوردم تا سرفه نکنم که باران نم نم شروع به باریدن کرد و تمام تنم مثل بید می لرزید هم سردم شده بود و هم از ترس جن ها یارای راه رفتن نداشتم 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 👇👇
ادامه ی قسمت اول داستان🌸 ترس🌸 چند قدم با بسم الله بسم الله گفتن رفتم که یکدفعه صدای جیغی بلند شد من در حالی که داشتم قبض روح میشدم در جایم میخکوب شدم و حرکتی نمی کردم صدا از حمام می اومد و من هم چون صدای جیغ شنیدم با خودم گفتم پس جنها ناراحتند و من نباید بخندم هر چند که من حالم بدتر از اونها بود و حتی توان خندیدن نداشتم داشتم با صدای لرزان گاومون رو صدا میزدم که دیدم داداشم و دایی الیاس همون پسرخاله ی بابام و شریکمون دارن از دور میان ذوق کردمو به سمتشون رفتم دایی الیاس با صدای دورگه ای که طبیعی نبود گفت تو اینجا چیکار میکنی دختر گفتم گاومون گم شد داداشم نگفت؟ با صدای بلند گفت به درک که گم شد تو که نباید دنبال گاو بگردی همین لحظه دوباره صدای جیغ اومد و من از ترس سریع رفتم کنار داداشم و گفتم یعنی جن ها دارن جیغ میکشند؟ اما وقتی به داداشم زل زدم دیدم دندان نیشش بلند و بلندتر میشد و گفت اون کلمه رو نگی گفتم کدوم کلمه گفت همونی که وقتی می ترسیم میگیم گفتم بس...سریع جلوی دهنمو گرفت و دستمو فشار داد و گفت مگه با تو نیسیتم دختر نگوووو تو تاریکی شب دیدم روی دستم جای دست داداشم مونده و کبود و کبودتر میشه تنم دوباره به لرزش افتاد و صدام در نمی اومد اما دایی الیاس و داداشم می خندیدن وقتی از من کمی دورتر شدند دیدم چهره ی هردوشون سیاه شد و درحالی که دندانهایشان بزرگتر شده بود گفتن اینجا باش تا ببرنت عروسی براشون برقصی داداشم دست الیاس را گرفت و بدو به طرف من حرکت کرد .اما پاهایش خیلی بلندتر شده بود من دوباره در جایم میخکوب شدم و حتی نتونستم جیغ بکشم اما دایی الیاس فقط با صدای وحشتناکی می خندید من دیگه نتونستم سرپایم وایسم و در حالی که خودمو کثیف کرده بودم تصویر داداشم کم کم محو شد و دیگر صدایی نمی شنیدم ادامه دارد ....... 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5834892270536495312.mp3
5.25M
فارسی علی رزاقی🎤 عشقمی جونم 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸