❤آهنگ مازنی❤
انیمیشن بلفی و لی لی بیت (رنگی شده با هوش مصنوعی) http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
27.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن بلفی و لی لی بیت
قسمت پایانی
(رنگی شده با هوش مصنوعی)
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🖤کانال آهنگ مازنی🖤
4_6021442186468399016.mp3
3.58M
سعید حسین زاده🎤
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5989885438247069438.mp3
8.76M
مهران رجبی🎤
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5926846708595036033.mp3
11.88M
سنتی عصرگاهی
کیوس گوران اوریمی
دکلمه ی آقا مدیر
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
@AHANGMAZANI.mp3
2.21M
ای فلک
علی حمیدی🎤
#غمگین
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نفس تنگ و قفس تنگ هوا باش
هواباش😜
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸ترس🌸 قسمت بیستم و پنجم شب هشتم محرم اونقدر دعا کردم و اونقدر گریه کردم که زنهای هیات دلشون
داستان 🌸ترس🌸
قسمت بیستم و ششم
وقتی نام احمد را با گلهای شیشه ای درست کردم چنان ذوقی کردم که هیچوقت دوست نداشتم این دختر افاده ای به اسم خودش اونو هدیه بده به احمد ولی چاره ای نبود
شب تاسوعا بود ولی زهرا انگار نه انگار
از ناهید پرسیدم شما چجوری با اینا کنار میاین در حالی که انگار هیچی براشون مهم نیست
ناهید گفت ما خودمونم دل خوشی ازین دختره ی افاده ای نداریم ولی چون احمد کل دوران خدمت سربازیشو تهران بود و همین شوهرخاله ام باعث شد راه دور نیفته و تمام تعطیلات هم خونه ی خاله می موند و حتی ما هر هفته به بهانه ی دیدن احمد به خونه ی خاله می رفتیم مادرم حس میکنه یجورایی مدیونشونه
تو هم زیاد به دل نگیر دو روز دیگه میرن
باز معلوم نیس کی بیان
گفتم من که صاحبخونه نیستم هر هفته بیان
ناهید گفت تو خلاصه خونه ات درست میشه و میری متاسفانه ما باید تا عمر داریم تحملش کنیم
از همین الان عزا گرفتم که اگه زن داداشم بشه چجوری تحملش کنم
من آهی کشیدمو و رفتم به کارم برسم اون شب مثل یک خدمتکار تمام عیار در کنار زهرا بودم و حتی مجبورم کرد پایین تختش بخوابم که اگه خانم کار داشت دم دستش باشم
صبح ساعت ۱۰ بیدار شد براش آب بردم صورتشو تو اتاق بشوره و حوله ی خشک دستم بود که خانم صورتشو خشک کنه
دایما هم از محیط شرجی گله داشت و میگفت گندتون بزنن با این هواتون تمام استخونام درد گرفت رفتم تهران باید تا دوماه تحت نظر ماساژور باشم!
یکدفعه روشو کرد به من و با همون صورت خیسش گفت شما اینجا ماساژور نمیشناسید
گفتم من حتی نمیدونم ماساژور چیه
گفت چی نیست کودن ماساژور یه آدمه و در حد یک پزشک متخصص کار بلده!
گفتم نمیدونم والااا
گفت حق هم داری با این هیکل گلابیت ماساژور چه میدونی کیه
حرصم در اومده بود و دلم میخواست با همون آفتابه ی مسی که دستم بود بزنم تو سرش که گفت برو آماده شو بریم ملاقات احمد جان
گفتم امروز هیات از روستای اطراف میاد تکیه و ما باید باشیم گفت جدی امروزه؟!
اتفاقا دوس دارم باشم
ساعت چند میان گفتم خبر که نمیدن ولی معمولا ساعت سه به بعد هست
گفت اووووو تا اونموقع می رسیم
من که نمیخوام پیش احمدجانم بخوابم فقط می بینمش و برمی گردیم
کفرم از این حرفاش در اومده بود مخصوصا وقتی میگفت احمد جانم
دلم میخواست موهاشو بکشم پرتش کنم حیاط حیف که مادر احمد چهار چشمی مراقب من بود
ولی ازینکه این خانم افاده ای باعث میشد احمد رو ببینم ذوق زده بودم
گفتم پس سریع تر آماده بشین بریم که تا قبل از ساعت سه برگردیم
گفت تو نمیخواد به ما یاد بدی زیاد حرف نزن که حوصله تو ندارم
تا آماده بشه و صبحونه بخوره ساعت ۱۲ شد و بالاخره راه افتادیم سوییچو از باباش گرفت و گفت بیا بریم
گفتم بقیه چی
گفت خفه شو لشکرکشی نمیخواهیم بکنیم
تو رو هم دارم می برم که گل و مقوارو داشته باشی و اونجا هم بهم بگی کدوم اتاقه و کمک خواستم دست تنها نباشم بریم تا کسی آویزنمون نشد خصوصا خاله خانم که حوصله شو اصلا ندارم
من فقط تعجب میکردم که یه دختر با اینهمه امکانات رفاهی که داره چرا اینهمه باید عقده ای باشه
وقتی به اتاق احمد رسیدیم خودشو لوس کرد که مثلا با احمد دست بده اما احمد تحویلش نگرفت و به بهانه ی جابجا شدن روی تخت باهاش دست نداد و من از ته قلبم ذوق کردم
تو یکساعتی که اونجا بودیم فقط داشت حرف میزد و احمد که ظاهرا حوصله ش سر رفته بود فقط بله و باشه میگفت تا سریعتر تموم بشه یکی دوبار هم با من چشم تو چشم شد و به نشانه ی اعتراض رو به دخترخاله ش سرتکون داد و وقتی من خندیدم احمد لبخند زد
موقع رفتن به من گفت شما یه لحظه بمونید تختمو ردیف کنید
زهرا گفت آره کمکش کن تختو تمیز کن من تو ماشین منتظر می مونم حالم از بوی بد بیمارستان داره بد میشه
و منم از هیجان تنها شدن با احمد نمیدونستم چی میگفتم
فقط یادمه وقتی زهرا رفت احمد رو به من کرد و گفت فاطمه خانم میدونم این دخترخاله م اذیتت کرده بابا که دیشب به من سر زد نگرانت بود ازت خواهش میکنم بخاطر ما و حرمت این روزها باهاش دهن به دهن نشی
گفتم من کی باشم که .....
نذاشت ادامه بدم و گفت خواهش میکنم این جمله رو دیگه تکرار نکن ما مدیون پدر شماییم و هرکاری برای شما کنیم کم کردیم ولی بخاطر این ایام دوست ندارم کسی از خونه ی ما ناراضی بره بیرون
خواستم بگم پس چجوری میخواهید باهاش زندگی کنید که روم نشد
احمد گفت اگه کاری دارید بگین براتون انجام بدم یا به بابا بگم براتون انجام بده
گفتم نه متشکرم من خودم ....
باز نذاشت ادامه بدم و گفت مراقب خودتون باشید
متوجه شدم باید برم
خداحافظی کردم و وقتی که داشتم از در بیمارستان می اومدم بیرون یه حس خوبی داشتم که قابل وصف نبود اما نمیدونم چرا تمام دلخوری هایم از زهرا انگار تمام شده بود
ادامه دارد..
نویسنده :سید ذکریا ساداتی
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🍀آهنگ مازنی🍀