🔴 حکایت جوان و پیرمرد در ماه رمضان
در ماه رمضان چند جوان،پیرمردی را دیدند کـه دور از چشم مردم غذا میخورد.
بـه او گفتند:اي پیرمرد مگر روزه نیستی؟
پیرمرد گفت:چرا روزه ام،فقط آب و غذا میخورم.
جوانان خندیدند و گفتند:واقعا؟
پیرمرد گفت: بلی، دروغ نمیگویم، بـه کسی بد نگاه نمیکنم،کسی را مسخره نمیکنم
با کسی با دشنام سخن نمیگویم، کسی را آزرده نمیکنم چشم بـه مال کسی ندارم و…
ولی چون بیماری خاصی دارم متاسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم.
بعد پیرمرد بـه جوانان گفت: آیا شـما هم روزه هستید؟
یکی از جوانان در حالیکه سرش را از خجالت پایین انداخته بود بـه آرامی گفت: خیر ما
فقط غذا نمیخوریم!!
#
#داستان_کوتاه
🌴پسر کوچکی وارد مغازهای شد، جعبهی نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمههای تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره...مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش میداد.
🌴پسرک پرسید: «خانم، میتوانم خواهش کنم کوتاه کردن چمنهای حیاط خانهتان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام میدهد.»
🌴پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او میدهید انجام خواهم داد.» زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرارکرد و پیشنهاد داد: «خانم،من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو میکنم. دراین صورت امروز شما زیباترین چمن را درکل شهر خواهید داشت» مجددا زن پاسخش منفی بود.
🌴پسرک درحالی که لبخندی برلب داشت، گوشی را گذاشت. مغازهدار که به صحبتهای او گوش داده بود، گفت: «پسر از رفتارت خوشم آمد ، به خاطر اینکه روحیهی خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم»
🌴پسر جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را میسنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار میکند.
👌چه خوب است گاهی عملکردمان را بسنجیم
🔰مرکز آموزش های تخصصی تبلیغ
برای سال تحصیلی ۱۴۰۳-۱۴۰۲
در مقاطع :
🔸سطح دو / سه / چهار تبلیغ (دکتری)
🔸سطح سه سفیران هدایت (حضوری و نیمه حضوری)
از بین برادران متقاضی داراي شرايط، پذیرش مینماید.
🌐ثبت نام از طریق سامانه پذیرش و سنجش حوزه های علمیه به نشانی:
https://paziresh.ismc.ir/
☎️تلفن تماس: ۰۲۵۳۳۱۳۲۵۵۴
۰۲۵۳۳۱۳۲۳۴۵
🗓 مهلت ثبت نام : از هم اکنون تا ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
🔻امیرالمومنین امام علی ( علیه السلام) فرمودند :
✍ اگر سه چیز را در زندگیتان اصلاح کنید خداوند سه چیز دیگر را برای شما اصلاح میکند:🌷🥀🎋
🔸 باطنت را اصلاح کن خداوند ظاهرت را اصلاح میکند و خوبی ات را سر زبانها می اندازد 🌷
🔸 رابطه ات را با خدا اصلاح کن ,خداوند رابطه ات را با مردم اصلاح میکند و باعث احترام خلق به تو میشود 🌷
🔸 آخرتت را اصلاح کن ، خداوند امر دنیای تو را اصلاح میکند🌷
📚منبع: خصال شیخ صدوق
#حکایت_بهلول_دانا📜
✍ بُهلول را پرسیدند
زندگی به جبر است یابه اختیار؟
گفت
امروز را به اختیار است تا چه بکاریم
اما
فردا جبر است
چرا که به اجبار باید درو کنیم
هر آنچه را که دیروز
به اختیارکاشته ایم
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید :
ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟
ملا در جوابش گفت : بله
زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج
افتادم
دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد؟
ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند
سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم
که بسیار زیبا بود ولی من او را
نخواستم چون از مغز خالی بود
به بخارا رفتم : دختری دیدم بسیار
تیزهوش و دانا ولی من او را هم
نخواستم چون زیبا نبود
ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا
شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی
دانا و خردمند و تیزهوش بود.ولی با
او هم ازدواج نکردم.
دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟
ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به
دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم
هیچ کس کامل نیست.
💯 قابل توجه همه کسانی که میگویند:
♻️ وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد / ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند
هر کس اهل جهاد است میدان جهاد خود را پیدا کرده و شبانه روز مجاهدت کند.
📣این هم فرمان جهاد امام خامنه ای👇
1️⃣ جهاد علمی: من عقیدهام این است كه كار علمی در دانشگاه و در كشور باید جهادی باشد؛ كار علمیِ جهادی انجام بگیرد. ۹۲/۵/۶
🔸یکی از انواع جهاد با نفس هم این است که شما شب تا صبح را روی یک پروژهی تحقیقاتی صرف کنید و گذر ساعات را نفهمید. ۸۹/۴/۲
2️⃣ جهاد اقتصادی: امروز هر کسی بتواند به اقتصاد کشور کمک بکند، یک حرکت جهادی انجام داده است. ۹۴/۱/۱
🔸تعصب در مصرف #کالای_داخلی؛ محصولات داخلی را مردم مصرف کنند؛ نروند دنبال این نشانهها. حالا مُد شده است بگویند «بِرَند» است، بِرَند فلان؛ بِرَند چیست! بروید سراغ مصرف تولیدات داخلی. آن چیزهایی که مشابه داخلی دارد، متعصّبانه و با تعصّبِ تمام، ملّت ایران، خارجیِ آن را مصرف نکنند. ۹۳/۱۱/۲۹
3️⃣ جهاد فرهنگی: واقع قضیّه این است كه كارزار فرهنگی از كارزار نظامی اگر مهمتر نباشد و اگر خطرناكتر نباشد، كمتر نیست؛ این را بدانید؛ واقعاً یك میدان كارزار است اینجا. ۹۲/۹/۱۹
4️⃣ جهاد سیاسی: یک جهاد بزرگ در مقابل ملت مسلمان است. این جهاد لزوماً جهاد نظامی نیست؛ جهاد سیاسی است. ۸۷/۷/۱۰
🔸باید احساس وظیفه را فراموش نکنیم؛ مجاهدت را فراموش نکنیم؛ جهاد در صحنههای مختلف وظیفه ماست و ضامن پیشرفت و پیروزی ماست. در صحنه سیاسی هم جهاد هست. ۸۶/۵/۲۸
5️⃣ جهاد تشکیل خانواده و فرزند آوری: مسئله جمعیّت یكی از خطراتی كه وقتی انسان درست به عمق آن فكر میكند، تن او میلرزد، این مسئلهی جمعیّت است. یعنی مسئلهی جمعیّت از آن مسائلی نیست كه بگوییم حالا ده سال دیگر فكر میكنیم؛ نه، اگر چند سال بگذرد، وقتی نسلها پیر شدند، دیگر قابل علاج نیست. ۹۲/۹/۱۹
🔸#فرزندآوری یكی از مهمترین مجاهدتهای زنان و وظائف زنان است؛ چون فرزندآوری در حقیقت هنر زن است؛ اوست كه زحماتش را تحمل میكند، اوست كه رنجهایش را میبرد، اوست كه خدای متعال ابزار پرورش فرزند را به او داده است. ۹۲/۲/۱۱
6⃣ جهاد تبیین: «جهاد تبیین» یک فریضهی قطعی و یک فریضهی فوری است و هر کسی که میتواند [باید اقدام کند].» ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
🔸«در این جهادی که وجود دارد، در این جنگ بیامانی که وجود دارد بین اسلام و کفر، بین حق و باطل، بین روایت دروغ و حقیقت -این جنگی است بین اینها- ما در کجای این جبهه قرار داریم و حضور داریم؟» ۱۴۰۰/۱۱/۲۰
🔷 دل نوشته ای معنادار و احساسی از وضعیت حجاب و عفاف در خیابان های شهر:
✍ «علی جهانبخش»
🔸هفته پیش که بواسطه سفر راهیان نور در فکه و کانال کمیل بودم، اصلاً فکرش را هم نمی کردم که خیابان های شهری کوچک در ایام نوروز اینگونه شود! همین دیروز از شهرستان برایم مهمان آمده بود اما حاضر نشدم به همراه آنها و به عنوان راهنما در سطح شهر و حتی حاشیه آن حاضر شوم!
🔸خدایا به فریادمان برس، نه می شد سر را بلند کرد و نه آن را پایین انداخت! پایین از بالا بدتر بود و بالا از پایین فجیع تر! بی حجابی معمول این روزها و نپوشیدن روسری زخمی بود که برهنگی و لخت شدن نسبی بعضی ها همچون نمک بر روی آن پاشیده می شد!
🔸در آن لحظه فهمیدم که چرا شهدا در وصیت نامه هایشان می گفتند که این دنیا دیگر جای ماندن نیست! آخر بچه شیعه ها دائم شنیده اند که بانوی دمشق (س) در مدت اسارت خود، همانگونه از حجاب خویش دفاع کرد که از مغز دین و ولایت به دفاع برخاسته بود!
🔸در آن لحظات یاد شهدای مدافع حرم بانوی بانوی عزیز و شهید محمدرضا دهقان امیری افتادم که در ایام حضورش در سوریه وارد مغازه ای که فروشنده اش بی حجاب بود نشد و علی رغم وجود جنس موردنظر خود، به دوستانش گفت که این فروشگاه جنس موردنظر ما را ندارد و به جای دیگری رفت.
🔸پس از دیدن آن همه تلخی، اجباراً از ادامه مسیر منصرف شده و با قلبی شکسته و از غصه آن برهنگان سیار، خود را به پاتوق همیشگی ام در مزار شهدای گمنام و به نزد مردانی رساندم که وصیت مشترک همشان عبارت معروف «خواهرم حجابت، برادرم نگاهت» بود تا با آنها درد دلی کنم اما ای کاش به آنجا نیز نرفته بودم! ای کاش نمی رفتم تا نبینم که این فواحش سگ به دست آنجا را نیز تصرف کرده و با پیراهن آستین حلقه ای در اطراف آن حضور داشته و مشرف به آن چادر زده اند!
🔸آه، خدای من! چقدر صحنه غریبانه و تلخی بود، حتی رویم نشد که در آنجا نیز از ماشین پیاده شوم و خود را مزاحمی دیدم برای آنها، ای کاش شهدا و دوستان ما از شهر نرفته باشند! ای کاش آن رفیق گمنام ۱۵ ساله ای که دوستانش در اسارت حاضر نشدند با خبرنگار بی حجاب مصاحبه کنند رخت از دیار ما نبسته باشد. ای شهدا، ما پیروان شما هستیم، ما را تنها نگذارید. به عشق مادرتان زهرا (س) قسمتان می دهیم که برگردید. این ها در اقلیت محض اند، ما همان «لشکر حسینی» هستیم که «تا کربلا رسیدن یک یا حسین دیگر» فاصله دارد، لشکر اربعین را می گویم! قول می دهیم که در اربعین به شما نشان دهیم که تعداد ما چقدر زیاد است. شما هم به ما قول دهید که مسئولانمان را هوشیار کنید، هوشیاری از جنس هوشیاری شب های عملیاتتان را می گویم. اصلاً ای کاش همانند سال ۹۴ به دوستان غواص دست بستتان بگویید تا از گوشه ای دیگر از اروندرود، از ابوخصیب و بلجانیه برگردند تا همه ما را با هم بیدار کنند!
🔸و اما شما جناب آقای رئیسی، الحمدلله که خودتان هم با ملت هم نظرید، از باب اهمیت موضوع جلسه ای اضطراری تشکیل و چاره ای بیندیشید. نگران نباشید، قاطبه مردم کشور از تصمیمات شما حمایت می کنند، دشمنان خارجی هم که به گفته خودشان تمام کارت های خود را سوزانده و دیگر برگ برنده ای برای اعمال فشار ندارند.
🔸نگذارید که به گفته این تعداد اندک، «دور دورِ خودشان» شود! ننگش پاک شدنی نیست اگر روزی در تاریخ بنویسند که زمانی قاطرچی کنسول هلند (رضا خان) باعث شد که زنان محجبه سال ها از خانه بیرون نیایند و سال ها بعد نیز در مملکتی اسلامی مردان عفیف و با غیرت خانه نشین شده و از غصه دق مرگ شدند!
🔸هیسس، خوب گوش کنید! این صدای مَنِ تنها نیست! ای صدای شیخ فضل الله نوری است، این صدای آیت الله بهجت است. این صدای شهیدان عملیات کربلای چهار و پیکرهای مانده در جزیره ام الرصاص است! این ندای قوم سلمان فارسی است، همان قومی که حضرت محمد (ص) در وصفش بیان نمود که آنها علم قیام انبیا را بر دوش خواهند گرفت!
🔸همه باید به پا خیزیم. نکند در این روزها «زبان» خود را از جبهه حق دریغ کرده و سکوت آن را به شیطان اجاره داده ایم؟ چه زیبا گفت شهید آوینی که فرمود: «ای امت آخر! بر شما چه رفته است؟ مگر تا كجا می توان در محاق غفلت و كوری فرو شد كه خورشید را نشناخت؟ معاویه مرده است و یزید بر خلافت خویش از مردم بیعت می گیرد. آیا می توان دست بیعت به یزید داد و آنگاه باز هم به جانب قبله نماز گزارد؟ یزید كه قبله نمی شناسد، یزید كه نماز نمی گزارد. چه رفته است شما را ای امت آخر ؟... مكه، مدینه، بصره... دمشق. آیا در این دیار خاموشان زنده ای باقی نمانده است كه سحر شیطان او را از خویشتن نربوده باشد؟ آیا كسی هست كه روح خویش را به شیطان نفروخته باشد؟ وامحمدا! چرا هیچ دستی و عَلَمی ازهیچ جا به یاری حق بلند نمی شود؟ آیا همه دست ها را بریده اند؟ زبان ها را نیز؟ پس چرا هیچ فریادی به دادخواهی برنخاسته است؟
رسم دنیا درهمین است آنکه آمد رفتنی ست
بعدِ رفتن نام نیکت بر زبانها ماندنی ست
تا توانی خلق را ازخود مرنجان با سخن
آنکه بالاتر نشیند ، آخرش افتادنی ست
عمرو جانت گرچه عمر نوح هم باشد ولی
شیشه ی عمرگرانم عاقبت بشکستنی ست
ثروتت بند است برشب شهرتت با یک تبی
عاقبت ثروت به دست وارثان بسپردنی ست
دل مبند بر مال دنیا ، مالِ دنیا بی وفاست
خرقه ی زرهم بپوشی سیم و زرنابردنی ست
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ
ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ .
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ
ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ….
ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :
ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ
ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ
ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ
ﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ .
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ
ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ
ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ .
ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ
ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ .
ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ
ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟
ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ
ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ
ﺁﻭﺭﻧﺪ . ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ.
شهید گمنام سلام… خوش اومدی…
به احترام شهدای گمنام این روایت رو برای دوستانتان ارسال کنید و برای شادی روی تمامی شهدای گمنام ۵صلوات هدیه کنید
پادشاهی در زمستان به نگهبان گفت:
سردت نیست ؟ گفت عادت دارم
گفت: میگویم برات لباس گرم بیاورند.
و فراموش کرد !!!
صبح جنازه نگهبان را دیدند روی دیوار نوشته بود:
به سرما عادت داشتم اما وعده لباس گرمت مرا از پای در اورد!
مواظب وعده هایمان باشیم رفقا
جمله ای زیبا از حضرت علی(ع)
حرف حساب روز:
نه سفیدی بیانگر زیبایی است..
و نه سیاهی نشانه زشتی.. ..
کفن سفید اما ترساننده است
و کعبه سیاه اما دوست داشنتی است..
انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش....
قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی.. ...
نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش
انسان بزرگ نمیشود ، جز به وسیله ی فكرش ،
شریف نمیشود ، جز به واسطه ی رفتارش ،
و قابل احترام نمیگردد ، جز به سبب اعمال نیكش......
خواستند یوسف را بکشند، یوسف نمرد...
خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت...
خواستند او رابفروشند که برده شود،پادشاه شد...
خواستند محبتش از دل پدرخارج شود، محبتش بیشتر شد...
از نقشه های بشر نباید دلهره داشت...
چرا که اراده ی خداوند بالاتراز هر اراده ای است...
یوسف میدانست، تمام درها بسته هستند، اما به خاطر خدا ؛حتی به سوی درهای بسته هم دوید...
و تمام درهای بسته برایش باز شد...
اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد،به دنبال درهاي بسته برو
چون خدای "تو"و "یوسف" یکی ست.......
https://eitaa.com/ahasan_1369
🔃 *مراقب "قوانین معکوس" دنیا باشیم!*
✅ در دستگاه خدا برخی چیزها، معکوس عمل میکند و این سرُّالاَسرار دنیاست.
◀️ صدقه دادن، ظاهراً پول را کم میکند اما در واقع معکوس عمل میکند و ما را از فقر نجات میدهد.
✳ امام معصوم(علیهالسلام) میفرمایند:
◀️اگر فقیر شدی، بیشتر صدقه بده!
◀️خمس و زکات هم معکوس عمل کرده و ما را غنیتر میکند.
◀️دنبال قدرت ندویدن، معکوس عمل میکند و او مثل سایه به دنبال تو میدود.
◀️ فکر آباد کردن آخرت، معکوس عمل میکند و دنیایمان را آباد میکند.
◀️ وقتی وقتمان را صرف نماز ، دعا و عبادت کردیم ، معکوس عمل کرده و برکت به وقتمان میدهد.
◀️وقتی به خودمان در راه خدا سخت می گیریم، معکوسش این است که سختی های دنیا که برای همه هست، برای ما آسان میشود و گاهی آسان تر.
◀️معکوس کمتر خوردن، سلامتی ست.
◀️وقتی یاد مرگ کنیم، معکوس عمل میکند و دلمان زنده و شاداب میشود.
◀️ چشم هایمان را از حرام ببندیم، بیشتر از بقیه می بینیم و میفهمیم!
◀️ وقتی سکوت اختیار کنیم، بیشتر از کسی که زیاد حرف میزند جلوه میکنیم.
◀️حجاب و پوشاندن خود از نامحرم، "وقار" را بیشتر گرفتن میکند و قرآن نیز بر این موضوع تاکید دارد.
◀️وقتی جانت را در راه خدا میدهی و شهید میشوی، معکوس عمل کرده و خداوند تو را زنده میداند :
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندارید بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.
◀️وقتی نیرنگ میزنیم و چاهی برای کسی میکنیم، معکوس عمل کرده و خودمان دچار نیرنگ میشویم و اول در چاه می افتیم!
◀️وقتی مهمان دار میشویم، برکت به سفره مان می آید و بارها دیده ایم با همان غذای همیشگی، همه سیر میشوند.
◀️وقتی بچه دار میشوی نیز قانون معکوسهای دنیا اِعمال میشود و برکت و رزق و روزی ات زیاد میشود!
◀️ برای نشاط و شادی خود باید به فکر رفع مشکلات دیگران باشی و دل دیگران را شاد کنی تا دل خودت شاد شود.
✅ و این گونه است که خدا از مردم میخواهد اندکی در کار دنیا و قانون حاکم بر آن ( معکوس عمل کردن) تأمل کنند بلکه به بیراهه ای که شیطان به دروغ جلوی آنها تزئین میکند، پا نگذارند.
📌نمونه برای اقناع اندیشه با استدلال و برهان
موضوع: اثبات خمس
تمام عقلای عالم موضوعی به نام شراکت یا مشارکت را قبول دارند!
شراکت بدین معنا که:
یک نفر سرمایهگذار، سرمایهاش (1000.000.000 یک میلیارد تومان) را در اختیار یک نفر دیگر به نام کارگر یا کارفرما یا ... قرار میدهد.
آن کارگر با سرمایهی آن سرمایهگذار مدتی کار میکند:
اگر 100.000.000 صد میلیون تومان سود کند باید آن سود را بین این دو نفر یعنی سرمایهگذار و کارگر به نسبت سرمایه و کار، تقسیم کند.
چرا که اگر همهی سود را به سرمایهگذار بدهد به کارگر ظلم کرده است.
و اگر همهی سود را به کارگر بدهد در حق سرمایهگذار ظلم کردهاست.
حال بفرمایید:
یک کلیه قیمتش چقدر است؟ کمه کم 80.000.000 هشتاد میلیون تومان!
ترمیم یک دندان چقدر؟
کاشت مو چقدر؟
یک قلب سالم چقدر؟
یک چشم چقدر؟ ...
یعنی تمام اعضای بدن یک نفر چقدر ارزش دارد؟
در اصل سلامتی اعضای بدن اصلا قابل قیمتگذاری نیست.
حال فرض کنیم قیمت کل اعضای بدن 1000.000.000 یک میلیارد تومان باشد.
خوب این 1000.000.000 یک میلیارد تومان را سرمایهگذاری به نام خدا در اختیار من و شمای کارگر یا کارفرما قرار داده است.
و بعد فرموده است با این سرمایهی عظیم کار کنید، مخارج خودت را کم کنید هرچقدر سود خالص کردید، یک پنجم آن، خمس آن، مال من خدای سرمایهگذار است!
#اقناع_اندیشه
📌نمونه برای اسلوب تشبیه
موضوع: مومن
آینه خصوصیات زیادی دارد ، همین آینه که هر روز با آن سر و کار زیادی داریم ، بعضی خصوصیات اون اینقدر جالبه که انسان می تونه از اون درس بگیره مثلا:
آینه هم زشتي ها و هم زيباييها را نشان ميدهد.
آینه عيب هارا به همان اندازه كه هست نشان ميدهد.
آینه عيب را روبرو نشان ميدهد.
آینه مراعات مقام وشخصيت افراد را نميكند.
آینه گرفتار تهديد وتطميع نمي¬شود. و ...
شاید به خاطر همین خصوصیات آینه است که پيامبرگرامی اسلام ص می فرماید:
اَلمُؤمِنُ مِرآةُ المُؤمِنِ مومن آینه مومن است یعنی:
مومن هم مثل آینه باید هم نقاط مثبت و هم نقاط منفی افراد را در نظر بگیرد نه اینکه فقط به نقاط منفی توجه کند.
یعنی مومن نباید عیوب مردم را بزرگنمایی کند،
یعنی مومن نباید پشت سر مومن حرف بزند.
یعنی مومن در بیان حقایق نباید مراعات مقام و شخصیت افراد را داشته باشد.
و اینکه مومن نباید گرفتار تهدید یا تطمیع شود تا حقی را ضایع کند و ...
#اقناع_اندیشه
🎭نمونه برای تحریک احساس با خاطره،
موضوع: قرآن کریم
سوار بهترین ماشین جگوار آمریکایی شدند، دو برادر به نام احمد و محمود همراه با خانواده هاشون، از کاشمر به سمت زاهدان به جهت دیدار برادر دیگرشون به نام طاهر که شغل و زندگیش در زاهدان بود.
در بین مسیر روی یه پل، راننده یه لحظه خوابش میبره و ماشین به دره پرت میشه، مینیبوسی پشت سر آنها بوده و مسافرینش دیده بودن که چطور ماشین به دره سقوط کرد. مینیبوس نگهداشته و مسافرینش برای کمک به ماشین حادثهدیده پیاده میشن و از بالا میبینن:
ماشین از بین رفته بود بهطوریکه هیچکس فکرش و نمیکرد کسی زنده بیرون بیاد با کمال تعجب دیدن یه مرد، یه زن و یه پسر، سالم از ماشین بیرون میآن که بعدا معلوم میشه، محمود، خانم و پسرش بودن.
به سراغ ماشین میرن و میبینن که برادر دیگه یعنی احمد، خانم و پسرش همونجا تو ماشین فوت کردن!
حال واقعیت قضیه از این قراره که قبل از حرکت در کاشمر، محمود و خانوادش با احترام از زیر قرآن میگذرن ولی وقتی مادرخانم احمد قرآن کریم و می آره که احمد و خانوادش از زیر قرآن رد بشن، احمد نعوذبالله به قرآن بیاحترامی کرده و قرآن کریم و هل داده و میگه: این خرافات دیگه چیه؟ از زیر قرآن رد نمیشه به تبع اون، خانم و پسرش هم از زیر قرآن رد نمیشن! مطلب غمانگیزتر اینکه خانم احمد، بچهی توراهی داشته که متاسفانه اون هم از بین میره! پدرشان میگه: کاش حداقل یه بچهی احمد، میموند تا چراغ خونش روشن بمونه ولی افسوس!!!!
#تحریک_احساس
🎭نمونه برای تحریک احساس با خاطره
موضوع: یاری شهید پس از شهادت
شهید احمد مختاری می گوید:
روز آخری که با هم صبحانه میخوردیم، شهید محمدعلی بلبلیان،
خاطرهای از پاتک شب قبل برایم تعریف کرد و گفت:
هنگام تعویض پست نگهبانی به نظرم رسید درتاریکی، عراقیها دارند به ما نزدیک میشوند. چون شب بود برای اطمینان بیشتر، چند تیر شلیک کرده ناگهان دیدم از چند متری ما
شروع به تیراندازی کردند.
برادر حسین عرب، رفت بقیهی بچهها را خبردار کند. چون به تنهائی آنهم شبانه، پشت تیربار بودم وعراقیها هم خیلی نزدیک شده بودند،
کمی وحشت کردم که در این موقع، احساس کردم شهید معصوم معصومیان کنارم ایستاده، میگويد: "بلبل بزن" و من ترسم ریخت،
با قدرت تمام، به کمک سایر رزمندهها عراقیها را عقب زده و اکثر آنها را به هلاکت رساندیم،
لازم به ذکر است، شهید معصومیان فرماندهی شهید بلبلیان بود که دو روز قبل به شهادت رسیده بود.
#تحریک_احساس
📣نمونه منبر کوتاه یا بین نماز،
موضوع: ازدواج عجیب
پدرِ مقدس اردبیلی در دوران جوانی، کنار جوی آبی نشسته بود، دید سیبی بر روی آب میآید. دست برد و سیب را برداشت و خورد. بعد از خوردن سیب، به فکر افتاد که این سیبی که خوردم از کدام باغ بود؟ رفت تا به باغی که سیب از آن باغ بود، رسید. به صاحب باغ گفت که مرا حلال کنید یا آنکه قیمتش را بپردازم. صاحب باغ گفت: این باغ فقط از من نیست، ما چهار برادریم و من سهم خودم را به شما بخشیدم. دو تا دیگر از برادرانم در ایران هستند و یکی در خارج از ایران (آذربایجان). نزد آن دو برادر رفت و حلالیت طلبید و سپس بار سفر بست و به خارج از ایران رفت و خود را به در خانه آن برادر رسانید و قصه را بیان کرد. آن برادر چهارم تعجب کرد که این فرد کیست که برای یک چهارم سیب، این همه راه را طی کرده و به اینجا آمده تا حلالیت بطلبد؟ گفت: من سهم خودم را به شما بخشیدم ولی به یک شرط: دختری دارم از چشم، کور و از زبان، لال و از گوش، کر است اگر قبول کنی با او ازدواج کنی حلالت می کنم و الا نه. جوان قدری تأمل کرد و پذیرفت. وقتی مراسم عقد تمام شد و داخل حجله رفتند، عروس را حوریهای از حوران بهشتی دید. از حجله بیرون آمد و به پدر دختر گفت: شما گفتید دخترتان کور و کر و لال است؟! گفت: آری، من دروغ نگفتم. گفتم: کور است چون تا به حال چشمش به نامحرم نیفتاده، و گفتم: کر است، چون گوش او صدای نامحرم و صدای ساز و آواز و غنا نشنیده، و گفتم: لال است، زیرا زبانش به دروغ و غیبت و ناسزا و تکلم با نامحرم باز نشده است. مدتها از درگاه حضرت حق درخواست می کردم که خدایا داماد خوبی که هم کفو این دختر باشد به من مرحمت کن. خدا دعای مرا مستجاب کرد و دامادی متقی چون تو نصیبم کرد. از این ازدواج خداوند فرزندی صالح و بی نظیر، عالمی ربانی، افقه الفقهاء زمان، شیخ احمد مقدس اردبیلی را عنایت فرمود.»
#منبر_کوتاه