eitaa logo
خاطرات علمی اخلاقی تربیتی
9 دنبال‌کننده
14 عکس
4 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!! به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند. شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش اینهمه عظمت را ندارد. ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو می تازد. میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمی شناسد و می خواهد از شوق بال در آورد. این است "رسم رفاقت..." در "غیاب" یکدیگر" حافظ آبروی" هم باشیم.. @gape-khodemani
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌷 راز و رمز توفیقات 🌷 مرحوم آیت الله مروّج حکایتی لطیف و شنیدنی از ویژگی های اخلاقی مرجع عالیقدر مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی (اعلی الله مقامه)، نقل کرده اند. ایشان می فرمایند: من خودم از مرحوم سید نشنیده بودم ولی کسی برایم نقل کرد که یک وقت از «آسید ابوالحسن» پرسیدم: چه کار کردید که به این مقام و موقعیت رسیدید؟! (منظورم کارهای مخصوص بود، مانند: أذکار و أوراد و امثال این کارها). فرمود: هیچ کاری نکردم! اصرار کردم! فرمود: چیزی که به ذهنم می رسد، این است، اگر چه امکان دارد بخندید! روزی پیش از آنکه به درس بروم، ماست خریدم و گذاشتم جلو پنجره تا وقتی که از درس برمی گردم قدری خنک شده باشد. از درس برگشتم، دیدم ظرف ماست خالی است! با اینکه در و پنجره بسته بوده است!! روز دوم و سوم بر همین منوال گذشت! تا آنکه روز چهارم، تصمیم گرفتم در «حجره» بمانم تا راز قضیّه را کشف کنم! دیدم: گربه ای از سوراخ حجره، با بچه ای به دندان، وارد اتاق شد. چون نمی توانست، مستقیم از ظرف ماست بخورد، بچه اش را داخل ظرف ماست می گذاشت! بعد بچه را بیرون آورده، می لیسید! وقتی این صحنه را دیدم، گفتم: باید ببینم جای این گربه کجاست؟! او را دنبال کردم، دیدم رفته گوشه ی خلوتی خوابیده و پنج، شش تا بچه گربه هم دورش افتاده و شیر می خورند! دلم به حال این حیوان سوخت! تصمیم گرفتم همان روش را ادامه دهم! هر روز کاسه ای ماست می گرفتم و در همان جا می گذاشتم! تا اینکه بچه ها بزرگ شدند و آن گربه هم دیگر نیامد. من این کار را کرده ام، اگر مقامی هست، ممکن است، خداوند به خاطر همان کار داده باشد 📚📚 منبع مجله حوزه، شماره ۹۸، به نقل از کتاب حیات جاودانی، زندگی نامه مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن موسوی اصفهانی، ص۲۰۷ 💽 @kotahshenidanie 💽
🔆صاحب عضد الدوله می گوید: 🔆ایشان بسیار ساده می‌کردند. 🔆 زندگی ایشان زندگی انبیا واولیابود. 🔆طوری که من مانند ندیده بودم. 🔆 به طور کلی این را ترک کرده بودند. 🔆 به و لباس و... هیچ اهمیتی نمی دادند. 🔆 انگار هیچ است. یک روز به ایشان گفتم :آقا اگر احتیاج دارید به من بگویید. 🔆 گفتند: من اصلاً نیستم، خدا هست. من از این سید بزرگوار خیلی تعجب می کردم. کتاب شیدا ص112 💽 @kotahshenidanie 💽
💠 🔻آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری(ره) 🔸توفیقاتی که در زندگی نصیب من شد و در پرتو آنها توانستم حوزه را تشکیل دهم، همه مرهون خدماتی است که به استادم؛ مرحوم سید محمد فشارکی(ره) کرده‌ام. زمانی ایشان به شدت بیمار شدند و کار بدان جا کشید که من مدت شش ماه، برای قضای حاجت ایشان، طشت مهیّا می‌کردم و بدین عمل افتخار می‌کردم. 📚 سیمای فرزانگان / ص۲۶۹ 📢کانال رسمی هفته‌نامه افق حوزه 🔰http://Eitaa.com/ofogh_howzah
✍️همسر بزرگوار علامه طباطبایی رحمة الله علیهما 👈 همسر شهید مطهری پیرامون شخصیتِ مرحومه «قمر السادات مهدوی» همسر علامه، چنین می‌گوید: 👈در طول زندگی‌ام، خانمی مانند ایشان ندیدم که این اندازه، دغدغه همسرش را داشته باشد. می‌گفت: هنگامی که می‌خواهم برای علامه چایی ببرم و علامه، در حال مطالعه است؛ حتی به ایشان نگاه هم نمی‌کنم تا مبادا رشته افکارشان، پاره شود، چایی کمرنگ را می‌گذارم و از اتاق خارج می‌شوم. 👈 و در 👈روزی، مهمانِ خانم بودم. لباس‌هایش خیلی مندرس و کهنه شده بود و ایشان نیاز داشت که لباسی برای خودش بدوزد. هنگامی که علامه می‌خواستند از منزل خارج بشوند، به ایشان گفت، در راهِ بازگشت از درس، برای من پارچه بخرید. علامه برای ایشان سه متر پارچه خرید. وقتی پارچه را دیدم، متوجه شدم که آن پارچه، مناسب لباس نیست. به خانم گفتم که به نظر من این پارچه مناسب پیراهن نیست و حتما خود خانم هم متوجه‌ی آن شده بود. ایشان با لبخند و با تأکید خاصی به من گفت که «این را "حاج‌آقا" خریده‌اند و آن چیزی را که حاج‌آقا بخرند، حتما خوب است. چرا به درد پیراهن نمی خورد؟!» همان روز لباس ساده‌ای با آن پارچه دوخت و پوشید. ایشان تا این اندازه در برخوردش با علامه، محبت و فداکاری نشان می‌داد و به خاطر همین محبتی که نسبت به هم داشتند، دارای زندگی خوبی بودند. @Abdiahmadali🌐
🌕 علت مقام معنوی حضرت عبدالعظیم(ع) 🔵 از شیخ رجبعلی نکوگویان (خیاط) نقل شده است که : 🔴 حضرت عبدالعظیم را در عالم معنا زیارت می کند و از او می پرسد: از کجا به این مقام رسیدید؟ ایشان پاسخ می دهد: از راه احسان به خلق. از قرآن، نسخه برداری می کردم و آن نسخه ها را در اختیار مردمی که طالب آنها بودند، می گذاشتم و دستْمزد ناچیزی نصیبم می شد که آن را احسان می کردم. 📚 کیمیای محبّت ص ۲۱۰ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 🔖 به بگذارید👇 ╭═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╮ http://eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53 ╰═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╯ 🔴نشر ☝️
💢 به مستأجرها رحم کنید... ✍️ «شیخ رجبعلی خیاط» مستأجری به نام «مشهدی یدالله» داشت که ماهانه 20 ریال به ایشان کرایه‌خانه می‌داد تا این‌که بعد از مدّتی یدالله صاحب دختری شد. شیخ رجبعلی نام نوزاد را «معصومه» گذاشت و برای گفتن اذان و اقامه در گوش او به دیدنشان رفت. ❇️ شیخ دو تومان در قنداق نوزاد گذاشت و به یدالله گفت: «آقا یدالله! چون فرزنددار شدی، خرجت زیاد شده، از این ماه به‌جای ۲۰ ریال، ۱۸ ریال اجاره بده؛ ۲ ریالش هم برای خرج فرزندت.» 💠 سپس ادامه داد و گفت: «این ۲۰ ریالی هم که ماه گذشته بابت اجاره به من دادی، هدیه من برای دخترت.» 🔶 شیخ رجبعلی خیاط، شخصی عادّی بود اما با انجام کارهای ساده‌ای از این قبیل، محبوب خدا و خلق خدا شد و به مقامات عالیه رسید. ‼️ همۀ ما در این دنیا مستأجر هستیم؛ به مستأجرهای خود رحم کنیم تا خدا نیز به ما رحم کند و ما را مورد رحمت خود قرار دهد. ☘️ رحم کنیم تا به ما رحم شود. 📚 برگرفته از کتاب کیمیای محبّت انـــدیـــــشـــــه برتر 👇👇 ♨️ @btid_org 🌐 btid.org
💥داستان عجیب شیخ رجب علی خیاط و زنی آتشین🔥 ✍️فرزند شیخ رجبعلی خیاط می‌گوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل می‌کرد. یک روز با جناب شیخ به جایی می‌رفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه می‌کند 😳 از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می‌ گوید چشمتان رااز نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه می‌کند! نگاهی به من کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ 👈 ببین! نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته، آتش و سرب مذاب به زمین می‌ریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبـال اوست سـرایت می‌کند. 💥شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد. 📖 بوستان حجاب، ص 10 انـــدیـــــشـــــه برتر 👇👇 ♨️ @btid_org
استاد مطهری ـ رحمه الله ـ می­گوید: «ما که بچه بودیم در منزل خود ما ــ من از هفت و هشت سالگی کاملا یادم هست ــ اصلا اینکه ماه رجب دارد می آید مشخص بود. می­گفتند: یک هفته به ماه رجب مانده، سه روز مانده، امشب احتمالا شب اول ماه رجب است… مرحوم ابوی ما و مرحوم والده ما غیر از اول و آخر ماه رجب و غیر از ایام ­البیض، پنج­شنبه­ ها و جمعه­ ها روزه بودند و بلکه مرحوم ابوی ما در بعضی از سالها دو ماه رجب و شعبان را پیوسته روزه می­گرفتند و به ماه مبارک رمضان متصل می­کردند. اصلا این ماه، ماه استغفار و توبه و عبادت است” کتاب آشنایی با قرآن شهید مطهری جلد ۸
✍یکی از ارادتمندان شیخ میگوید: شبی خوابی مهیج و شهوانی دیدم که در روز هم ذهنم را به خود مشغول کرده بود،صبح خدمت شیخ رسیدم، تا مرا دید سرش را پایین انداخت. فهمیدم خبری هست مدتی نشستم. شیخ سرش پایین بود و به کار خیاطی مشغول. آنگاه عرض کردم: مطلبی هست؟ فرمود :((چه کار کردی که قیافه ات قیافه زن شده)) عرض کردم :زن زیبایی را در خواب دیدم و داستانش در ذهن من مانده. 🔆فرمود: همان است، استغفار کن. 📚کتاب کیمیای محبت ص163 داستان خلاصه شد. 🔻کانال ياد خدا آرامش قلبها 🔻 🆔 @PiroVANmahdi
🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 🔰داستان طی الارض شیخ نخودکی اصفهانی(ره) 💠 رهایی از دام قوش آبادی، در یک لحظه! 🔷 درباره ی یک نمونه از کرامات ایشان از مرحوم سید ابوالقاسم هندی نقل شده است که وی فرموده است: 🔶 «روزی در خدمت حاج شیخ حسنعلی به کوه (معجونی) از کوهپایه های مشهد رفته بودیم. ♦️در آن هنگام مردی یاغی به نام محمد قوش آبادی که موجب ناامنی آن نواحی گردیده بود از کناره کوه پدیدار شد و اخطار کرد که: اگر حرکت کنید، کشته خواهید شد! 🔶 در این بین مرحوم حاج شیخ به من فرمودند: وضو داری؟ عرض کردم: آری. 🔷 آن گاه دست مرا گرفتند و گفتند: چشم خود را ببند، پس از چند ثانیه که بیش از دو سه قدم راه نرفته بودیم فرمودند: چشمانت را باز کن؛ و چون چشم گشودم، دیدم که که نزدیک دروازه ی شهر می باشیم! ⚪️ بعدازظهر آن روز، خدمت ایشان رفتم و فرمودند: قضیه صبح را با کسی در میان نگذاشتی؟ گفتم: خیر. 🔵 سپس ایشان فرمودند: تو باید زبانت را در اختیار داشته باشی و بدان که تا من زنده ام، از این ماجرا نزد کسی سخنی نگویی، وگرنه موجب مرگ (نابهنگام) خود خواهی شد! 🔻منبع: کتاب نشان از بی نشانها
🌷موضوع : بزرگواری امام رضا (ع) عالم بزرگ، شيخ بهايي(ره) که مزارش در صحن آزادي آستان مقدس و ملکوتي حضرت علي بن موسي الرضا(ع) قرار دارد، يکي از شخصيت‌هاي برجسته تاريخ ايران و اسلام است. ايشان به جز آنکه در علوم ديني به درجه اجتهاد رسيده و مرجع تقليد زمان خود بوده‌اند، در بسياري از علوم ديگر از جمله طراحي و معماري ساختمان نيز مهارت داشته‌اند؛ چنان که حرم مطهر امام رضا(ع) را ايشان طراحي کرده‌اند و خود در ساخت آن نظارت کامل داشته‌اند. در زير داستاني از کتاب دلشدگان، نوشته محمد لک علي آبادي پيرامون چگونگي ساخت حرم مطهر رضوي را از نظر مي‌گذرانيد. ‌ در اين کتاب آورده‌اند که، در مورد نقشه و ساخت حرم مطهر و ملکوتي امام علي بن موسي الرضا(ع) توسط شيخ بهايي (ره) يکي از مسؤلين آستان قدس رضوي تعريف مي‌کرد: شيخ بهايي پس از طراحي حرم، در هنگام ساخت آن، خود بر کليه امور نظارت داشته‌اند و تمام مراحل ساخت حرم نيز تحت نظارت و کنترل ايشان انجام مي‌شده است. قبل از آنکه ساخت حرم به اتمام برسد، براي جناب شيخ، سفر مهمي پيش مي‌آيد. شيخ سفارش‌هاي لازم را به معماران و مسؤلان ساخت حرم کرده، بسيار سفارش مي‌‌کنند که کار را متوقف نکنند و ساخت حرم را پيش برده به اتمام برسانند؛ به جز سر در دروازه اصلي حرم (دروازه ورودي به حرم و ضريح مقدس، نه دروازه صحن). چرا که شيخ در نظر داشته روي آن کتيبه‌اي را که از اشعار خودش بوده نصب نمايد. رسم است بر سر در اصلي يا دروازه ورودي به حرم ائمه اطهار(ع) و حتي امامزادگان مطهر، کتيبه‌اي نصب مي‌شود و در شأن آن بزرگوار روايت، جمله يا شعري نوشته مي‌شود. گاهي نيز روايت يا حديثي از خود آن بزرگوار روي کتيبه نوشته مي‌شود. به هر حال، سفر شيخ به درازا مي‌کشد و بيش از زمان پيش بيني شده در سفر مي‌ماند. هنگامي که از سفر باز مي‌گردد و جهت سرکشي کارهاي ساخت و ساز به حرم مطهر مي‌رسد، با تعجب بسيار مي‌بيند که ساخت حرم به پايان رسيده، سر در اصلي تمام شده و مردم در حال رفت و آمد به حرم مقدس هستند. شيخ با ديدن اين صحنه، بسيار ناراحت مي‌شود و به معماران اعتراض مي‌کند که «چرا منتظر آمدن من نمانديد؟ چرا صبر نکرديد؟« مسؤل ساخت عرض مي‌کند: «ما مي‌خواستيم صبر کنيم تا شما بياييد، اما توليت حرم نزد ما آمدند و بسيار تأکيد کردند که بايد ساخت حرم هر چه سريع‌تر به پايان برسد. هرچه به او گفتيم که بايد شيخ بيايد و خود بر ساخت سر در دروازه نظارت مستقيم داشته باشد، قبول نکردند. وقتي زياد اصرار کرديم، گفتند: کسي دستور اتمام کار را داده که از شيخ خيلي بالا‌تر و بزرگ‌تر است. ما باز هم اصرار کرديم و خواستيم صبر کرده، منتظر شما بمانيم. در اين زمان توليت حرم گفتند: خود آقا علي بن موسي الرضا(ع) دستور اتمام کار را داده‌اند. شيخ بهايي قدس سره همراه مسئول ساخت پروژه و معماران نزد توليت حرم مي‌روند و از توليت در اين مورد توضيح مي‌خواهند. توليت حرم نقل مي‌کند: چند شب پي در پي آقا امام رضا(ع) به خواب من آمده و فرمودند: «کتيبه شيخ بهايي، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هيچ‌گاه به روي کسي بسته نمي‌شود و هر کس بخواهد مي‌تواند بيايد. « شيخ با شنيدن اين حرف، اشک از چشمانش جاري مي‌شود و به سمت ضريح مي‌رود و ذکر «يا ستار العيوب» بر لبانش جاري مي‌شود. سپس در کنار ضريح آن قدر گريه مي‌کند تا از هوش مي‌رود. پس از به هوش آمدن خود چنين تعريف مي‌کند: من مي‌خواستم يکي از طلسم‌ها را به صورت کتيبه‌اي بر سر در ورودي حرم بزنم، با اين اثر که افرادي که آمادگي لازم را ندارند، نمي‌توانند وارد حرم مطهر و حريم مقدس حضرت علي بن موسي الرضا(ع) شوند، اما خود آقا نپذيرفتند و در خواب به توليت آستان از اين اقدام ابراز نارضايتي فرمودند. آري در خانه اين بزرگواران، نه تنها براي ما شيعيان که به روي همه، حتي غير مسلمانان باز است و هر ساله شاهديم که کرامات امام هشتم(ع) به غير شيعيان و حتي غير مسلمانان نيز شامل مي‌شود و از اين خوان گسترده کرم به همه خواهندگان و جويندگان مي‌رسد. ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
📙حرف الف ها و حکمت ها معارف اسلامی 🌷موضوع : ازدواج 🔰 جالبی از ازدواج پدر و مادر مقدس اردبیلی: 👈«پدرِ مقدس اردبیلی در دوران جوانی، کنار جوی آبی نشسته بود، دید سیبی بر روی آب می‌آید. دست برد و سیب را برداشت و خورد. بعد از خوردن سیب، به افتاد که این سیبی که خوردم از کدام باغ بود؟ رفت تا به باغی که سیب از آن باغ بود، رسید. به صاحب باغ گفت که مرا کنید یا آنکه قیمتش را بپردازم. صاحب باغ گفت: این باغ فقط از من نیست، ما چهار برادریم و من سهم خودم را به شما بخشیدم. دو تا دیگر از برادرانم در ایران هستند و یکی در خارج از ایران (آذربایجان). نزد آن دو برادر رفت و طلبید و سپس بار سفر بست و به خارج از ایران رفت و خود را به در خانه آن برادر رسانید و قصه را بیان کرد. آن برادر چهارم کرد که این فرد کیست که برای یک چهارم سیب، این همه راه را طی کرده و به اینجا آمده تا حلالیت بطلبد؟ گفت: من سهم خودم را به شما بخشیدم ولی به یک شرط: دختری دارم از چشم، کور و از زبان، لال و از گوش، کر است اگر قبول کنی با او ازدواج کنی حلالت می کنم و الا نه. جوان قدری تأمل کرد و پذیرفت. وقتی مراسم عقد تمام شد و داخل حجله رفتند، عروس را حوریه‌ای از حوران بهشتی دید. از حجله بیرون آمد و به پدر دختر گفت: شما گفتید دخترتان کور و کر و لال است؟! گفت: آری، من نگفتم. گفتم: کور است چون تا به حال چشمش به نامحرم نیفتاده، و گفتم: کر است، چون گوش او صدای نامحرم و صدای ساز و آواز و غنا نشنیده، و گفتم: لال است، زیرا زبانش به دروغ و و و تکلم با نامحرم باز نشده است. مدتها از درگاه حضرت حق می کردم که خدایا خوبی که هم این دختر باشد به من مرحمت کن. خدا مرا مستجاب کرد و دامادی متقی چون تو نصیبم کرد. از این ازدواج خداوند صالح و بی نظیر، عالمی ربانی، افقه الفقهاء زمان، شیخ احمد مقدس اردبیلی را عنایت فرمود.» 🔸مرحوم مقدس اردبیلی در رجب سال ۹۹۳ قمری در نجف درگذشت و در حرم حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام به خاک سپرده شد. 📕منبع: کتاب گلشن ابرار، جلد اول .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌ 📚https://eitaa.com/ahlebet1📚 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
ادامه مقدمه ✅برکات آشنائی با خاطرات بزرگان ❇️تقویت باور های دینی استخاره ی ناب! مرحوم آیت الله محسنی ملایری از بندگان خوب خدا بود. ایشان مردی پاک سیرت و از شاگردان عارف کامل حضرت آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی بودند. استخاره های ایشان بسیار عجیب بود. آیت الله سید عباس حسینی کاشانی در باره ی یکی از استخاره های شگفت ایشان چنین نقل می کند: روزی ایشان به منزل ما تشریف آوردند. «حاج افشار» نیز به منزل ما آمده بودند و استخاره می خواستند. آیت الله محسنی برای او استخاره کرد، من نیز نزدیک آیت الله محسنی نشسته بودم، یک آیه آمد، ایشان به حاج افشار فرمودند: گویا می خواهید دختری را برای پسرتان عقد کنید؟ گفت: بله، همین طور است! بعد فرمودند: مثل این که مقداری از کارها و حرف هایش هم زده شده است؟ گفت: بله. ایشان تأملی کردند و فرمودند: به هرحال دختر خوبی است و اگر تا فردا ظهر این کار را انجام ندهید، رقیبی دارید که از شما پیشی می گیرد و شما ضرر می کنید. حاج افشار نیز این مطلب را کاملا تأیید کرد و گفت: اتفاقا رقیب را هم می شناسیم و درست همان طور است که می فرمایید. آیت الله سید عباس حسینی کاشانی چنین ادامه می دهد: به هر حال این کار (مراسم عقد و عروسی پسر حاج افشار) انجام شد. هفت - هشت ماه از این حکایت گذشت. یک روز من آیت الله محسنی ملایری و اخوان مرعشی را به منزل دعوت کرده بودم. هنگام ظهر بود، وقتی غذا خوردیم، میهمانان خوابیدند، وقتی آقای محسنی ملایری بیدار شدند، شخصی در زد و گفت: استخاره ای می خواهم. من به آقای محسنی ملایری گفتم: شما استخاره کنید. ایشان نیز استخاره کردند و من توجه کردم، دیدم همان آیه ای که برای استخاره حاج افشار آمده بود برای این شخص نیز آمد. ایشان رو کردند به آن شخص و فرمودند: اگر این کار را انجام دهید در چاهی خواهید افتاد که خلاص شدن از آن، امکان ندارد و ممکن است به مرگ شما بینجامد. آن شخص بسیار تعجب کرد، سپس تشکر کرد و رفت. بعدها ما فهمیدیم که آن شخص طلافروش بوده و می خواسته چند کیلو طلا را به طور قاچاق از کشور خارج کند. من از این استخاره تعجب کردم و به ایشان عرض کردم: آقا! من میخواهم سؤالی از شما بپرسم .فرمودند: خودم می دانم چه می خواهی بپرسی. گفتم: آقا! من نفهمیدم حکایت این دو استخاره چه بود. ایشان فرمودند: من یک مطلبی را می خواهم به شما بگویم. اگر قول دهید تا من زنده هستم آن را به هیچ کس نگویید، برایتان می گویم. گفتم: قول می دهم. فرمودند: واقعیتش این است که من وقتی قرآن را باز می کنم از قرآن چیزی نمی فهمم؛ اما کسی در گوشم می گوید که این طور بگو، یک صدایی در گوشم هست که به من می گوید چه چیزی بگویم و من هم همان چیز را به شخصی که استخاره خواسته، می گویم!(1) 1- ناگفته های عارفان / 196 - 194.
🌷فهرست مطالب 🔰بنام خدا ✅مقدمه https://eitaa.com/ahlebet1/3 🌾کاربرد آگاهی از خاطرات در فرهنگ سازی دینی https://eitaa.com/ahlebet1/4 🍎ليست فهرست های موضوعی و اسامی شخصيت ها بصورت الفبايي 1️⃣ - فهرست موضوعی خاطرات بزرگان👇 https://eitaa.com/ahlebet1/12 2️⃣ - فهرست اسامی شخصيت ها https://eitaa.com/ahlebet1/68 👈جهت اطلاع، شما اينجا 👇هستيد «شبکه معارف اسلامی» https://eitaa.com/manabe_eslami ✅راهنمای خدمات👇مؤسسه فرهنگی هنری حجه بن الحسن (عج) https://eitaa.com/manabe_eslami/157
📙حرف الف ✅موضوع : انفاق 🌾مرحوم قاضی و انفاق به مستحق یکى از رفقاى نجفى ما که فعلًا از اعلام نجف است براى من مى ‏گفت: من یک روز به دکّان سبزى فروشى رفته بودم، دیدم مرحوم قاضى خم شده و مشغول کاهو سوا کردن است؛ ولى به عکس معهود، کاهوهاى پلاسیده و آن هائی که داراى برگ هاى خشن و بزرگ هستند بر مى ‏دارد. من کاملًا متوجّه بودم؛ تا مرحوم قاضى کاهوها را به صاحب دکّان داد و ترازو کرد، و مرحوم قاضى آنها را در زیر عبا گرفت و روانه شد. من که در آن وقت طلبه جوانى بودم و مرحوم قاضى مَرد مُسنّ و پیرمردى بود، به دنبالش رفتم و عرض کردم: آقا من سؤالى دارم! شما به عکس همه، چرا این کاهوهاى غیر مطلوب را سوا کردید؟! مرحوم قاضى فرمود: آقا جان من! این مرد فروشنده، شخص بى بضاعت و فقیرى است، و من گاهگاهى به او مى ‏کنم؛ و نمى ‏خواهم چیزى به او بلا عوض داده باشم تا اوّلًا آن و از بین برود؛ و ثانیاً خداى ناخواسته عادت کند به مجّانى گرفتن؛ و در هم ضعیف شود و براى ما فرقى ندارد کاهوى لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها؛ و من مى‏دانستم که اینها بالاخره خریدارى ندارد، و ظهر که دکّان خود را مى‏بندد به بیرون خواهد ریخت، لذا براى عدم تضرّر او مبادرت به خریدن کردم. ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌ 📚https://eitaa.com/ahlebet1📚 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
ادامه مقدمه از آنجا که آگاهی از خاطرات نقش بسیاری در امور اخلاقی تربیتی دارد و این خاطرات منحصر به افراد خاص نیست و «دسترسی به خاطرات بزرگان نیز برای همگان موجود است» از این رو ما انحصار را از روی این کانال برداشتیم تا مطالعه کنندگان بیشتری را سرویس دهیم و از لینگ این کانال در جاهای مختلف بتوانیم استفاده ببریم. والسلام مرتضوی 👈جهت اطلاع، شما اينجا 👇هستيد «شبکه معارف اسلامی» https://eitaa.com/manabe_eslami ✅راهنمای خدمات👇مؤسسه فرهنگی هنری حجه بن الحسن (عج) https://eitaa.com/manabe_eslami/157 https://eitaa.com/ahlebet1
📙حرف غ ✅موضوع : غفلت از آخرت ♻️بهلول در گورستان ✍️بهلول در گورستان بهلول معروف (عاقل دیوانه نما) برای مدتی ساکن گورستان شده بود. به او گفتند: اینجا چه می کنی؟ و چرا از مردم و اجتماع دوری گزیده ای؟ گفت: اینجا همنشینم با جماعتی است که به من کاری ندارند و اذیتم نمی کنند و اگر از آخرت غافل شوم مرا یاد آوری کرده و متذکر می شوند و اگر هم از آنها دور شوم در پشت سر غيبت مرا نمی کنندا 📚برچسب ها: ها و در خاطرات نجات اعتزال ✍️در اینجا نکته های گوناگونی و جود دارد چون: عرفانی 😍گور و مزبله ✍️عبدالله مبارک عارف مشهور در راه خود به مردی رسید که اما بین گور و مزبله ای نشسته بود به او گفت: ای مرد: در میان دو گنج از گنج های دنیا قرار گرفته ای. گنجینه مال (مستراح) و گنجينه رجال (گورستان) فرهنگی در این طنز خوب دقت کنید! پول، پول، پول! عزیزان لذت دنیا به پوله فرشته گر نداره پول، غوله اگر پولدار بگه خر شاخ داره میون مردمون حرفش قبوله ✍️از اینجا فرق بین دو فرهنگ دینی و بدون دین مشخص می شود فرهنگ دینی پول را در مورد خاصی با ارزش می داند، لیکن فرهنگ غیر دینی خود پول را ارزش می داند. https://eitaa.com/ahlebet1
💥بخش شهید و شهادت💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥تجلیل از پاسداران حقیقی خون شهدا شهیدان زنده ای که با قلم و قدم و ... در حقیقت راه آنان را ادامه می دهند.! https://eitaa.com/ahlebet1/247 💠مداد العلما افضل من دماء الشهدا ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌ 📚https://eitaa.com/ahlebet1/242📚 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
به نام خدا می ‌گفت: از خودش شنیدم که قبل از فروپاشی شوروی سابق یعنی قبل از داستان رفتن نماینده مرحوم امام قدس سره و دادن نامه به گربچف وزیر امور خارجه شوروی سابق بود .! در شهر بندرعیاس از من دعوت کردند به منطقه فین (1) بروم، وقتی رفتم بخشدار محل آمد درد و دل کرد و گفت: متأسفانه در این محل اتفاقی افتاده است رئیس آموزش پرورش آن طرفدار حزب اشرف دهقان کمونیست در آمده و الآن همراه با بچه هایی که با او همکاری می کردند «و اطلاعیه های آن حرب را اینجا تکثیر می کردند» در زندان است و بعضی از دوستان آنها در دبیرستان ناراحتند چه باید کرد؟ شب دیدم بسیج کلیشن کفی آود کنار شما باشد که اگر نگهبانتان را کشتند از خود دفاع کنید.! مردم این محل بسیار ساده لوحی بودند مجلس‌های مذهبی داشتند اما در مسجد فقط سه نفر بیشتر نمی‌آمدند بخشدار بود و دو نفر پیر مرد دیگر، بخشدار گفت: چه کنیم من گفتم باید از مدرسه‌ها شروع کنیم، مدرسه راهنمایی رفتم دیدم شاگردان خیلی ناراحت پرسش هایشان طلب فریاد رسیدی بود آزرده خاطر بودند دیدم خود بخشدارهم سر کلاس حاضر شد گفت: چیزی لازم ندارید؟ گفتم: یک وسیله لازم است تا مدارس را پوشش دهیم وی فورا لندور خود را در اختیار من گذاشت و خود با دوچرخه به بخشداری رفت، گفت هر وقت بنزین خواستی«بنزین اون روزها کوپنی بود» بیا دم بخشداری. من شروع کردم به دبیرستان رفتم.! آن هم با آداب خاص یعنی قبل از ساعت ۸ صبح راه می‌افتادم در بین راه دانش آموزان را سوار بر ماشین می‌کردم بعضی از آنها روی سقف سوار می‌شدند با حالت شادی و سرور وارد دبیرستان می‌شدیم، سپس با استاد ورزش آن ها دوست شدم، شام به خانه او رفتم، در دبیرستان با هم قدم می‌زدیم، این بود که کم کم روحیه بچه ها عوض شد تا اینکه بحث اقتصاد مقایسه ای وطرح شد اقتصاد اشتراکی آمریکا و اقتصاد کمونیستی و اقتصاد اسلامی این بود که در کلاس شاگردان شادابی از خود نشان ‌دادند و .. پس از مطرح کردن مقایسه این سه اقتصاد و پیشگوئی از فروپاشی با ادله محکم. یکی سوال کرد اطلاعات شما از کجاست؟ گفتم: ممکن است کسی به صورت توریست به کشوری برود ولی او را به جای خاصی هدایت کنند ولی با آداب و رسوم و توده‌های آنها آشنا نشود. اما اطلاعات من از کسی است که سالیان دراز روی آن کشور و سیاست و روی اقتصاد آنها مطالعه داشته است تحقیق کرده و خلاصه آن را در مجموعه‌ای به نام... در اختیار مردم گذارده است شما نیز می‌توانید آن کتاب را مطالعه کنید و آگاه شوید.! کم کم بحث جدی شد معلم‌ها مسئولین بخش حاضر شدند نماز وحدت برگزار شد خلاصه‌ موضوع سوال‌ها که به اندازه نصف کیسه پلاستیکی خیاری بود را در اختیار مسئولین گذاردم دیدم خود آنها همین مشکل را دارند به هر جهت کاری که انجام شد تشویق بچه‌ها به شرکت در بسیج بود. نکته مهم اینجاست!! که پس از فتح خرمشهر در بیمارستان آبادان مجروحی من را با فامیل صدا زد و گفت حاج آقا ما را می‌شناسی گفتم چطور گفت ما شاگردان همان کلاس کزایی بودیم بعد از شما گروه ۱۲۰ نفره شدیم و به به خوزستان رفیم در فتح خرمشهر نقش داشتیم فلان معلم و فلان دوستمان شهید شدند ما هم چند نفر بودیم که مجروح شدیم و الان در بیمارستان آبادان هستیم.! این بود خلاصه نقش «تحقیق، تبلیغ؛ تالیف» در خدمت به دین و فرهنگ جامعه از این رو معصوم علیه السلام فرموده: مداد العلماء افضل من دماع الشهدا (1) فین محلی است خوش آب و هوا دارای چشمه آب گرم بانی روضه چلوکبابی داشت در شهر بند عباس وی ویلای ساخته بود در چند قدمی این چشمه، خادمی هم قرار داده بود تا پذیرایی را به عهده بگیرد . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌ 📚https://eitaa.com/ahlebet1📚 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
✍️هم او نقل کرد که او گفت: از شهر بندر عباس به شهر خودم برمی گشتم در بین راه دیدم راننده اتوبوس حالت عادی ندارد به هر جهت نیرو انتظامی ماشین او را توقف کرد، چند کیلو مواد مخدر... ما منتظر ماندیم تا وسیله دیگر آمد ما را به محل برساند. نکته مهم اینکه یکی از نیروهای انتظامی آمد درد و دل کرد نیروهای ما کم هستند نمی‌توانیم درست سرویس دهی کنیم بعضاً از دست ما فرار می‌کنند اگر بچه‌های محل به صورت بسیج کمک حال ما بودند خدمت ما چندین برابر می‌شد. از اتفاق ماموریتی پیدا کردم در همان روستایی که نزدیک نیروی انتظامی بود مردم «نجا از اخلاق ویژه ای برخوردار بودند روحانی غیر از روحانی مخصوص خود را نمی‌پذیرفتند، باز از مدرسه شروع کردم بهانه‌هایی برای نگذاشتن کلاس در اختیار من داشتند مثل اینکه دانش آموزان ریاضی شان ضعیف است، زبانشان آن طور که باید نیست به هر جهت اگر از ساعتشون کم بگذریم بد‌ترهم می‌شود، من با قول دادن اینکه پس از چند روز بچه‌ها چند برابر درس بخونند بالاخره کلاس ازشون گرفتم کاری نداریم که معلم کلاس قرآن که اتفاقاً در کنار ژاندارمری بود سخت‌ترین مخالف این کلاس بود چون هر روز تلاشش بر این بود که کلاس ما را به هم بریزد چون بچه‌ها را وسط ساعت کلاس یک دفعه وارد کلاس می‌کرد و می گفت می دانم پای روضه شما هر چه شلوغ تر باشد ... مهم اینجا بود که در این موقعیت دوستان ما در آموزش و پرورشی همراه با بسیج و سپاه وارد محل شدند احوال ما را پرسیدند و از موقعیت محل صحبت در میان آمد ما نیز اوضاع را شرح دادیم معلم قرآن بد سابقه را اخراج کردند و گفتند مردم مخالف تشکیل بسیج هستند شما، از ان پس شروع کردیم تبلیغ و تشویق برعضو شدن در بسیج پس از مطرح کردن اهمیت خدمت به امنیت کشور به این صورت که شما در چند سال دیگر چند درصدتون دانشگاه می‌روید و چند درصد موفق گرفتن دکترای پزشکی می‌شوید چند درصد موفق نمی‌شوند ولی اکنون می توانید کاری که پس از ۳۰ سال احتمال یک درصد آن را می‌دهید انجام دهید خدمت به کشور امنیت شرطش هم خوب درس خوندن است که پدران و معلمان شما را منع نکنند همین هم شد معلم ها تعجب کردند از علت پرسیدند گفتم نمی دانستند برای چی به مدرسه می آیند و... این بود که دوستان سپاهی تشکیل بسیج دادند عضوگیری خوبی کردند تا خدا چه خواهد تا خاطره و حکایت دیگر خدانگهدار.! والسلام مرتضوی ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌ 📚https://eitaa.com/ahlebet1📚 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈