May 11
بسم الله الرحمن الرحیم
فقط مسیحیها اهل کتاب نیستند! ما هم میتونیم اهل کتاب باشیم!
📖 امام خامنهای: «در بین شیوه های بیان هنری، آن چیزی که در مجموع، بیشتر جامع شرایط گوناگون است #رمان است، در عین حال فهم فیلم از فهم رمان متفاوت است. فیلم محدودیتی دارد که نمی تواند همه چیزها را بیان کند.»
منبع: کتاب اندیشه ناب
بیوتن؛ کتابی که رضا امیرخانی با تبحر کامل، شما را وارد دنیایی از تقابلات ساده اما پیچیده مدرنیته در مقابل سنت میکند...
شاید هرروز با بسیاری از این تقابلات رو ب رو باشیم اما به وضعیتی عادی برای زندگی ما تبدیل شده باشد.
#بیوتن
#رمان_انتقادی
#رضا_امیرخانی
#اهل_کتاب بمانیم
دوستداران سریال امنیتی گاندو
داستانی امنیتی، چندلایه و پیچیده از ابعاد چند پرونده ی امنیتی به همراه مطالبی که شاید در قالب فیلم، هیچ وقت قابل پخش نباشند.
در مستند داستانی کف خیابون
این کتاب امنیتی به لایه های پنهان فتنه 88 می پردازد که به ظاهر هیچ ارتباطی با فتنه ندارند و شما را شگفت زده می کند...داستان هم جذاب هست و هم بسیار عبرت آموز.
#کف_خیابون
#رمان_امنیتی
#محمدرضا_حدادپور_جهرمی
#اهل_کتاب بمانیم
«اگر شما درس بخوانید، زحمت بکشید، ممکن است عالم شود ولی باید بدانید که میان عالم و مهذب خیلی فاصله است. مرحوم شیخ، استاد ما، می فرمود:اینکه می گویند:«ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل» صحیح نیست. باید گفت:«ملا شدن چه مشکل، آدم شده محال است.»
متنی که خوانید، قسمتی از کتاب بسیار با ارزش و شیرین جهاد اکبر حضرت امام رحمةاللّٰه علیه است .
امام در این کتاب از وجود نفاق و دنیا پرستی و همچنین تفرقه در حوزه صحبت به میان می آورد و تمامی ما را از آن بر حذر می کند؛ نکته ای که امروزه متاسفانه بسیار در میان مذهبیون و بالاخص مدیران رایج شده است.
#جهاد_اکبر
#اخلاق
#امام_خمینی
#اهل_کتاب بمانیم
متنی روان، شیوا و جذاب که پر از معانی و مفاهیم والا و لطیف انسانی و اسلامی است.
این کتاب را به همه طلاب، دانشجویان و دانش آموزانی که در ابتدا مسیر علم آموزی قرار دارند پیشنهاد می کنم؛ شاید زندگی پر مشقت اما شیرین شیخ انصاری بهترین سرمشق برای طی این مسیر باشد.
#نخل_و_نارنج
#شیخ_مرتضی_انصاری
#ولایت_فقیه
#زندگی_نامه
#رمان_تاریخی
#وحید_یامین_پور
#اهل_کتاب بمانیم
حضرت آقا شما شرف حوزه علمیه را تضمین کردید.شما عزت و غیرت اسلام را برای احمق ها معنا کردید . در این آشفته بازاری که همه را خواب غفلت گرفته و سیلاب حماقت برده، رفتار شما با قنسول انگلیس،حیات مجدد به کالبد امت اسلام بود.
جوان سرشار از هیجان سخن می گفت؛ محکم و پرشور. از چشم هایش حرارت می بارید. دست هایش را وقت سخن گفتن مشت کرده بود و راست قامت در برابر شیخ ایستاده بود. صدای نسبتا بلندش توجه دیگران را هم جمع کرده بود. عمامه سیاه کوچکی بر سر گذاشته بود که شیوه بسته شدنش به عمامه های نجفی شباهتی نداشت. او را دو سالی بود که در مدرس شیخ می دیدند. آرام بود و جست وجوگرانه مباحث و اطراف را می کاوید؛ اما این نخستین بار بود که به حرف آمده بود.
- خسته شدیم از این تملق گویی ها و چاپلوسی ها و خیانت ها.تشنهٔ دیدن مردانی هستیم که رگ مردهٔ امت را بجنبانند و این قبرستان بزرگ به وسعت جهان اسلام را احیا کنند. کاش یک مو از شما در تن این ناصرالدین شاه خائن می بود که این چنین فارغ البال و آسوده خاطر همهٔ حیثیت مسلمین را در برابر قدوم بریتانیا ذبح نکند.
شیخ آرام در مدرس نشسته بود و به خطبه خوانی های طلبهٔ جوان گوش می کرد. سکوت شیخ برای طلبه جوان در حکم اذن ادامه دادن سخنانش بود. گاه وقت سخن گفتن، انگشت سبابه دست راستش را بالا می گرفت و به شیخ اشاره می کرد. گاه صدایش را بلند می کرد و گاه فرود می آورد. خوب سخن می گفت؛ بدون لکنت و با استخدام واژه هایی نو که کمتر در نجف شنیده شده بود.
تکه هایی از کتاب نخل و نارنج
#شیخ_مرتضی_انصاری
#ولایت_فقیه
#زندگی_نامه
#رمان_تاریخی
#وحید_یامین_پور
#اهل_کتاب بمانیم
May 11
اعتماد کلمهای است که سرنوشتهای زیادی را تغییر داده است.
حجت الاسلام جواد اژهای و سازمان پرورش استعدادهای درخشان (سمپاد) اولین کسانی بودند که به رضا امیرخانی اعتماد کردند و اولین کتاب او را در سال ۱۳۷۴ به چاپ رساندند.
رضا امیرخانی نیز به خوبی پاسخ این اعتماد را با برگزیده شدن در جشنواره ادب و پایداری، بیست سال ادبیات دفاع مقدس وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سال ۱۳۷۹ داد.
مطمئنا ارمیا، یکی از زیباترین، تلخترین و واقعیترین رمانهایی بود که تاکنون خواندهام.
#ارمیا
#رضا_امیرخانی
#رمان
#دفاع_مقدس
#اهل_کتاب بمانیم
بر حسب عادت یک ساعت مانده به اذان چشم هایش باز شد. دیشب راحت نخوابیده بود.ستون مهره هایش را انگار با میخ به تخت کوبیده باشند. آرام به بدن خود تکانی می داد. عضلاتش با صدایی مثل نان خشک می شکستند. از هوای خشک و غیر شرجی اتاق متوجه شد که در سنگر نیست. در سنگر ساعتی مانده به اذان، ارمیا مثل فنر از جا می پرید. به دو شماره خود را به تانکر می رساند.معمولا تانکر بر اثر رگبار های بی هدف نیمه شب از جایی سوراخ شده بود. با تشخیص صدا سوراخ را پیدا می کرد. می نشست و سریع وضو می گرفت. در طی این عملیات هیچ صدایی از او بلند نمی شد. بعد سعی می کرد با تکه ی چوبی و پارچه کهنه ای یا اگر بود آدامسی سوراخ تانکر را آب بندی کند. گاهی دور و بر تانکر، لباس خاکی دیگری را می دید که مشغول وضو بود. هر دو می دانستند برای نماز شب وضو می گیرند ولی به روی خود نمی آوردند. اگر هم مجبور می شدند به هم سلام کنند، آن وقت ارمیا می گفت:(وقتی خوابیدی خواب ما را هم ببین.) آن یکی در جواب التماس دعا می گفت:(محتاجیم.)
ارمیا آرام از روی تخت پایین آمد. در را باز کرد. در وضو گرفتنِ بدون سر و صدا وارد بود. جوابش را در کاسه ی دست شویی گذاشت و وضو گرفت. به اتاقش برگشت. در جبهه بیرون از سنگر جایی برای نماز شب داشت. برای خود گودالی کنده بود که از چشم دیگران مخفی بماند و یاد قبر بیافتد. با خودش فکر می کرد قبل از جبهه رفتن چه طور در این اتاق فانتزی نماز می خوانده است؟!
در بین نماز وقتی به اولین سجده رسید گریه اش گرفت. نه مثل گریه های جبهه که مطبوع باشد و آدم را سبک کند. در جبهه گریه ها عشقی بودند اما در خانه گریه ها عقلی شده بودند. وقتی در سجده طبق عادت خواست بگوید:(اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک) قلبش ایستاده بود. دیگر هیچ امیدی برای شهادت نمانده بود. دعا فاصله ای عجیب با محل اجابت گرفته بود. معلوم نبود از فردا شب در سجده ها چه باید بگوید.
#رضا_امیرخانی
#رمان
#دفاع_مقدس
#اهل_کتاب بمانیم