eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
379 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
486 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
🖌 امام باقر علیه السلام فرمود: نه به خدا سوگند! خداوند از مردم جز دو خصلت نخواسته است: (یکى) اعتراف به نعمتهاى او تا نعمت را برایشان بیفزاید، و (دیگر) اعتراف به گناهان نزد خدا تا آنها را بر ایشان بیامرزد. 🖌 عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: لَا وَ اللَّهِ مَا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ النَّاسِ إِلَّا خَصْلَتَيْنِ أَنْ يُقِرُّوا لَهُ بِالنِّعَمِ فَيَزِیدَهُمْ وَ بِالذُّنُوبِ فَيَغْفِرَهَا لَهُمْ. 📚 اصول کافى جلد 4 صفحه: 158 روایة: 2
🌷جانم می‌رود🌷 قسمت چهارم ✍ فاطمه امیری مداح فریاد زد ــــ همه بگید یا حسین همه مردم یکصدا فریاد زدن ــــ یــــــا حــــــســـــیــــــــن مهیا چند بار زیر لب زمزمه کرد ـــــ یا حسین یا حسین یاحسین دوست داشت با این مرد که برای همہ آشنا بود و برایش غریبہ حرف بزند بغضش راه نفسش را بسته بود چشمانش پر از اشک شد مداح فریاد می زد و روضه می خواند و از مصیبت های اهل بیت می گفت مردم گریه می کردن مهیا احساس خفگی می کرد دوست داشت حرف بزنه لب باز کرد ــــ بابام داره میمیره همین جمله کافی بود که چشمه ے اشکش بجوشه و شروع کنه به هق هق کردن صدای مداح هم باعث آشوب تر شدن احوالش شد ــــ یا حسین امشب شب اول محرمه یا زینب قراره چی بکشے رقیه رو بگو قراره بی پدر بشه بی پدری خیلی سخته بی پدری رو فقط اونایی که پدر ندارن تکیه گاه ندارن میدونن چه دردیه وامصیبتا مردم تو سر خودشون میزدند مهیا دیگه نمیتوانست گریه اش را کنترل کند احساس سرگیجه بهش دست داد از جایش بلند شد سعی مےکرد از آنجا بیرون بره هر چقدر تقلا می کرد فایده ای نداشت همه چیز را تار میدید نمیتوانست خودش را کنترل کند بر روی زمین افتاد و از هوش رفت با احساس درد چشمانش را باز کرد و دستی بر روی سرش کشید با دیدن اتاقی که درآن بود فورا در جایش نشست با ترس و نگرانے نگاهی به اطرافش انداخت هر چقدر با خود فڪر مے ڪرد اینجا را یادش نمے آمد از جایش بلند شد و به طرف در رفت تا خواست در را باز کند. در باز شد و همان دختر محجبه وارد شد اِاِ چرا سرپایی تو، بشین ببینم مهیا با تعجب به او نگاه مے کرد دختره خندید ـــ چرا همچین نگام میکنے. بشین دیگه دختره به سمت یخچال کوچکی که گوشه ے اتاق بود رفت و لیوان آبی ریخت و به دست مهیا داد و کنارش نشست ـــ من اسمم مریمه. حالت بد شد اوردیمت اینجا. اینجا هم پایگاه بسیجمونه مهیا کم کم یادش امد که چه اتفاقی افتاد سرگیجه، مداحی ،باباش با یادآوری پدرش از جا بلند شد ـــ بابام مریم هم همراهش بلند شد ــــ بابات؟؟ نگران نباش خودم همرات میام خونتون بهشون میگم که پیشمون بودی مهیا سرش رو تکون داد ـــ نه نه بابام بیمارستانه حالش بد شد من باید برم به سمت در رفت که مریم جلویش را گرفت ــــ کجا میری با این حالت مهیا با نگرانی به مریم نگاه کرد ـــ توروخدا بزار برم اصلا من براچی اومدم اینجا بزار برم مریم خانم بابام حالش خوب نیست باید پیشش باشم مریم دستی به بازویش کشید ـــ اروم باش عزیزم میری ولی نمیتونم بزارمت با این حالت بری یه لحظه صبر کن یکی از بچه هارو صدا کنم برسونمتون مریم به سمت در رفت مهیا دستانش را درهم پیچاند ساعت ۱ شب بود و از حال پدرش بی خبر بود ادامه دارد ... ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
«بسیج لشکر مخلص خداست» امام خمینی 📣📣📣توجه🌷 توجه📣📣 باسلام خدمت خانمهای بسیجی بسیجیانی که کارت بسیج را دریافت نکرده اند کلاس بدو ورود یاران روز سه شنبه ۸ مردادماه در حسینیه مسجد حضرت زینب ( س) برگزار میگردد، لذا از تمامی این عزیزان درخواست میگردد ساعت ۸ صبح در حسینیه مسجد حضرت زینب ( س)حضور به هم رسانند. گذراندن این دوره برای بسیجیان الزامیست. درضمن دوره عادی به فعال روزهای ۱۴ و۱۵ و ۱۶ و۱۷ در مسجد فاطمة الزهرا برگزار میگردد. بسیجیانی که علاقه‌مندند عضو فعال بسیج شوند به پایگاه عقیله بنی هاشم ( س) مراجعه کنند. باتشکر🌹 پایگاه عقیله بنی هاشم ( س) 💐💐💐🌷🌷🌷💐💐💐
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
🖌 حضرت صادق علیه السلام مىفرمود: ممکن است کسی گناه کند و خدا به آن گناه او را به بهشت برد. عرض کردم: خداوند به سبب گناه او را به بهشت برد؟! فرمود: آرى، اگر گناه کند و همواره نگران آنچه کرده باشد و از خود به دلیل آنچه کرده خشمگین باشد، پس خداوند به او ترحم می کند و او را به بهشت برد. 🖌ِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ الرَّجُلَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ فَيُدْخِلُهُ اللَّهُ بِهِ الْجَنَّةَ. قُلْتُ: يُدْخِلُهُ اللَّهُ بِالذَّنْبِ الْجَنَّة؟! َ قَالَ: نَعَمْ إِنَّهُ لَيُذْنِبُ فَلَا يَزَالُ مِنْهُ خَائِفاً مَاقِتاً لِنَفْسِهِ، فَيَرْحَمُهُ اللَّهُ فَيُدْخِلُهُ الْجَنَّة. َ 📚 اصول کافى جلد 4 صفحه: 158 روایة: 3
ارسال شده از سروش+: 🌷جانم می‌رود🌷 قسمت پنجم ✍ فاطمه امیری با امدن مریم سریع از جایش بلند شد ـــ بیا بریم عزیزم داداشم میرسونتمون مهیا همراه مریم از پایگاه خارج شدن و به سمت یک پژو مشکی رفتند سوار شدند مهیا حتی سلام نکرد داداش مریم هم بدون هیچ حرفی رانندگی کرد مهیا می خواست مثبت فکر کند اما همه اش فکرهای ناجور به ذهنش می رسید و او را آزار می داد نمی دانست اگر برود چگونه باید رفتار مے ڪرد یا به پدرش چه بگویید و یا اصلا حال پدرش خوب است ـ خانمی باتوم مهیا به خودش اومد ـ با منے ?? ـ آره عزیزم میگم ادرسو میدی ـ اها، نمیدونم الان کجا بردنش ولی همیشه میرفتیم بیمارستان ..... دیگر تا رسیدن به بیمارستان حرفی زده نشد به محض رسیدن به بیمارستان پیاده شد با پیاده شدن داداش مریم مهیا ایستاد باورش نمی شود داداش مریم همان سیدی باشد که آن روز در خیابان با او بحث کرده باشد ولی الان باید خودش را به پدرش می رساند بدون توجه به مریم و برادرش به سمت ورودی بیمارستان دوید وخودش را به پذیرش رساند ـ سلام خانم پدرمو اوردن اینجا پرستار در حال صحبت با تلفن بود با دست به مهیا اشاره کرد که یه لحظه صبر کند مهیا که از این کار پرستار عصبی شد خیزی برداشت و گوشی را از دست پر ستار کشید ـ من بهت میگم بابامو اوردن بیمارستان تو با تلفن صحبت میکنی پرستار از جاش بلند شد و تا خواست جواب مهیا را بدهد مریم و داداشش خودشان را به مهیا رساندن. مریم آروم مهیا را دور کرد و شروع کرد به آروم کردنش ـ آروم باش عزیزم ـ چطور آروم باشم بهش میگم بابامو اوردن اینجا اون با تلفنش صحبت میکنه. مهیا نگاهی به پذیرش انداخت که دید سید با اخم دارد با پرستار حرف می زد به سمتشان امد ـ اسم پدرتون ـ احمد معتمد مهیا تعجب را در چشمان سید دید ولی حوصله کنجکاوی را نداشت سید به طرف پذیرش رفت اسم را گفت پرستار شروع به تایپ ڪردن کرد و چیزی را به سید گفت، سید به طرفـ آنها آمد مریم پرسید ـ چی شد شهاب مهیا باخود گفت پس اسم این پسره مرموز شهاب هستش ـ اتاق ۱۱۱ مهیا دوباره سریعتر از همه به سمت اتاق رفت به محض رسیدن به اتاق استرس شدیدی گرفت نمی دانست برگردد یا وارد اتاق شود بالاخره تصمیم خودش را گرفت در را آرام باز کرد و وارد اتاق شد پدرش روی تخت خوابیده بود ومادرش در کنار پدرش روی صندلی خوابش برده بود. ارام ارام خودش را به تخت نزدیک کرد نگاهی به دستگاه های کنار تخت انداخت از عددها وخطوط چیزی متوجه نشد به پدرش نزدیک شد ادامه دارد ... ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
هدایت شده از اکبر ابدالی
📌 من دیپلمات نیستم 🔹 جریان انقلابی سران این سه کشور را جنایتکار می داند و صنمی با آنها ندارد 🔹عناصر مومن نظام باید ارتباط خود با مسئولین را تقویت و رسانه ای کند تا مایه دلگرمی آنان باشد. مشکلات اقتصادی کشور با همسایگان و جبهه مقاومت قابل حل است. 👌 امام خامنه ای: ، . 🆔 @mashgh626
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
حضرت صادق علیه السلام فرمود: خداوند دوست دارد بنده اش او را بخواند و بخواهد، هر چند به گناهی بزرگ آلوده باشد (و از او آمرزش بخواهد) و دوست ندارد بنده گناه خود را ناچیز شمارد هرچند گناهش کوچک باشد (و در مقام توبه و تدارک آن نباشد). عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ أَنْ يَطْلُبَ إِلَيْهِ فِی الْجُرْمِ الْعَظِیمِ وَ يُبْغِضُ الْعَبْدَ أَنْ يَسْتَخِفَّ بِالْجُرْمِ الْيَسِیر. ِ 📚 اصول کافى جلد 4 صفحه: 159 روایة: 6
ارسال شده از سروش+: 🌷جانم می‌رود🌷 قسمت ششم ✍ فاطمه امیری طبق عادت بچگی دستش را جلوی بینی پدرش گذاشت تا مطمئن شود نفس مے کشد با احساس گرمای‌نفس های پدرش نفس آسوده ای کشید دستش را پس کشید اما نصف راه پدرش دستش را گرفت. احمد آقا چشماش را باز کرد لبان خشکش را با زبانش تر کرد و گفت ــــ اومدی بابا منتظرت بودم چرا دیر کردی و همین جمله کوتاه کافی بود تا قطره های اشک پشت سر هم بر روی گونه‌ی مهیا بشینند ــــ ای بابا چرا گریه میکنی نفس بابا اصلا میدونی من یه چیز مهمیو تا الان بهت نگفتم مهیا اشک هایش را پاک کرد و کنجکاوانه پرسید ـــ چی؟؟ احمد اقا با دستش اثر اشک ها را از روی صورت دخترکش پاک کرد ـــــ اینکه وقتی گریه میکنی خیلی زشت میشی مهیا با خنده اعتراض کرد بابا ـــ اِ احمد اقا خندید ـــ اروم دختر،! مادرت بیدار نشه دکتر گوشی ها را از گوشش دراورد ــــ خداروشکر آقای معتمد حالتون خیلے بهتره فقط باید استراحت کنید و ناراحت یا عصبی نشید پس باید از چیزهایی که ناراحتتون میکنه دور بشید ـــــ ببخشید آقای دکتر کی مرخص میشن ــــ الان دیگه مرخصن مهیا تشکر کرد احمد آقا با کمک مهیا و همسرش اماده شد و پس از انجام کارهای ترخیص به طرف خانه رفتند مهیا به دلیل شب بیداری و خستگی بعد از خوردن یک غذای سبک به اتاقش رفت وآرام خوابید... چشمانش را آرام باز کرد کش و قوسی یه بدنش داد نگاهی به ساعت انداخت ساعت ۱۱شب بود از جاش بلند شد ــــ ای بابا چقدر خوابیدم به سمت سرویس بهداشتی رفت صورتش را شست و به اتاقش برگشت حال خیلی خوبی داشت احساس می کرد آرامشی که مدتی دنبالش می گشت را کم کم داره در زندگی لمسش می کند نگاهی به چادر روی میز تحریرش انداخت یاد آن شب،مریم،اون پسره افتاد بی اختیار اسمش را زمزمه کرد ــــ سید،شهاب،سیدشهاب تصمیم گرفت چادر را به مریم پس دهد و از مریم و برادرش تشکر کند ــــ نه نه فقط از مریم تشکر میکنم. از پسره تشکر کنم خودشو برام میگیره پسره عقده ای، ولی دیر نیست ?? نگاهی به ساعت انداخت با یاداوری اینکہ شب های محرم هست و مراسم تا اخر شب پابرجاست اماده شد تیپ مشکی زد اول موهایش را داخل شال برد وبه تصویر خود در آیینه نگاه کرد پشیمون شد موهایش را بیرون ریخت آرایش مختصری کرد و عطر مورد علاقه اش را برداشت و چند پاف زد کفش پاشنه بلندش را از زیر تخت بیرون اورد چادر را برداشت و در یک کیف دستی قشنگ گذاشت توآینه نگاهی به خودش انداخت ـــ وای که چه خوشکلم و یک بوس برای خودش انداخت به طرف اتاق پدرش رفت تصمیم گرفته بود هم حال پدرش را بپرسد هم به آونها بگوید که به هیئت می رود. این نزدیکی به مادر و پدرش احساس خوبی به او می داد ادامه دارد ... ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
به چلچراغ پر از نور خانه ات سوگند دلم هوای تو را کرده، خانه ات آباد...‌ صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
امیرالمؤمنین علیه السلام: پشیمانی از کار بد، انسان را به دست کشیدن از آن وا می دارد. 🖌 قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص إِنَّ النَّدَمَ عَلَى الشَّرِّ يَدْعُو إِلَى تَرْكِهِ. 📚 اصول کافى جلد 4 صفحه: 159 روایة: 7
🌷جانم می‌رود🌷 قسمت هفتم ✍ فاطمه امیری به طرف اتاق رفت در باز بود پدرش روی تخت نشسته بود احساس می کرد پدرش ناراحت هست می‌خواست جلو برود و جویای حال پدرش شود اما با دیدن عکس هایی که در دست پدرش بودند سرجایش خشک شد. باور نمی کرد پدرش دوباره به سراغ این عکس ها بیاید از ناراحتی و عصبانیت دستانش سرد شدند دیگر کنترلی بر رفتارش نداشت. با افتادن کیف دست ِی چادر از دستش ،احمد اقا سرش را باالاورد با دیدن مهیا سعی در قایم کردن عکس ها کرد اما دیگر فایده ای نداشت مهیا جلو رفت روبه روی پدرش ایستاد ـــ اینا چین بابا فریاد زد ــــ دارم میگم اینا چین چند بار گفتم ول کنید دیگه بیخیال این عکسا بشید از فریاد مهیا مهلا خانم سریع خودش را به اتاق رساند ـــ یا فاطمه الزهرا ،مهیا چرا داد میزنی دختر ــــ چرا داد می زنم مامان خانوم از شوهرتون بپرسید مهلا خانم به طرف مهیا رفت ــــ درست صحبت کن یادت نره کسایی که جلوت ایستادن مادر و پدرت هستن مهیا یکم از مامانش فاصله گرفت و با صدای بلند ادامه داد ــــ یادم نرفته ولی مثل اینکه همین بابا به احمد آقا اشاره کرد ـــ یادش رفته از بس به این عکسا و اون روزا فکر میکنه حالش بد شده و دیشب نزدیک بود... دیگه ادامه نداد نمی تونست بگه که ممکن بود دیشب بی پدر بشه مهلا خانم با دیدن عکس های جبهه در دست های همسرش پی به قضیه برد با ناراحتی نگاهی به احمداقا انداخت ـــ احمدآقا دکترت گفت دیگه به چیزایی که ناراحتت میکنه فکر نکن میدونم این خاطرات و دوستات رو نمیتونی فراموش بکنی ولی... مهیا پوزخندی زد و نگذاشت مادرش ادامه بدهد ــــ چی میگی مهلا خانم خاطرات فراموش نشدنی ؟؟ اخه چی دارن که فراموش نمیشن دوستاتون شهیدشدن خب همه عزیزاشونو از دست میدن. شما باید تا الان ماتم بگیرید؟ باید با هر بار دیدن این عکسا حالتون بد بشه؟ صدای مهیا کم کم بالاتر می رفت دوست نداشت اینطور با پدرش صحبت کند اما خواه ناخواه حرف هاش تلخ شده بودند ـــ اصلا این جنگ کوفتی برات چیز خوبی به یادگار گذاشت، جز اینکه بیمارت کرد نفس به زور میتونی بکشی؟ حواست هست بابا چرا دارید با خودتون اینکارو میکنید؟ مهیا نگاهی به عکس ها انداخت و از دست پدرش کشید ـــ اینا دیگه نباید باشن کاری میکنم تا هیچ اثری از اون جنگ کوفتی تو این خونه نمونه تا خواست عکس های پدرش و دوستانش را پاره کند مادرش دستش را کشید و یک طرف صورت مهیا سوخت. مهیا چشمانش را محکم روی هم فشار داد باور نمی کرد ، این اولین بار بود که مادرش روی او دست بلند مے ڪرد مهیا لبخند تلخی زد و در چشمان مادرش نگاه کرد عکس ها را روی میز پرت کرد و فورا از اتاق خارج شد تند تند کفش هایش را پا کرد صدای پدرش را می شنید که صدایش می کرد و از او می خواست این وقت شب بیرون نرود ولی توجه ای نکرد با حال آشفته ای در کوچه قدم می زد باورش نمی شد ادامه دارد ... ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
✖️آزار جنسی ۲۲۰ هزار زن دروسائل نقلیه عمومی فرانسه ! 🔺خبرگزاری رویترز از آزار جنسی ۲۲۰ هزار زن فرانسوی در وسائل نقلیه عمومی این کشور طی ۲ سال خبر داده، این درحالی است که پاریس به عنوان سومین شهر دوستدار زنان در نظر سنجی بنیاد تامسون رویترز انتخاب شده است. 🔺مرکز ملی رصد جرم و جنایت فرانسه اعلام کرد که ۲۶۷۰۰۰ نفر که ۸۵ درصد آن‌ها زن هستند در وسایل نقلیه عمومی در سال ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵ مورد آزار جنسی قرار گرفته اند. این آزار شامل بوسه، دست زدن، نشان دادن اندام های جنسی و تجاوز کامل می شود 🔺رویترز تاکید میکند:«با اینکه عموم مردم روی مبارزه با خشونت خانگی تمرکز کرده اند.خشونت جنسی در خیابان، وسائل نقلیه عمومی و دیگر مکان های عمومی در حال وقوع است و بیشتر به توجه نیاز دارد». 🔺پیش از این مجموعه پوسترهایی در اعتراض به آزارجنسی زنان در ایستگاه های وسائل نقلیه عمومی فرانسه نیز، نصب شده بود
هدایت شده از اکبر ابدالی
📌 افزایش ارزش پول ملی با حمایت از تولید است نه حذف صفر 👈 مصاحبه 6 ماه پیش با 👇 http://yon.ir/FNQDB 🆔 @mashgh626