زیارتنامه حضرت زینب کبری سلام الله علیها
🌹اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ وَلِیِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَیْک ِعَرَّفَ اللهُ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ فِی الْجَنَّةِ،وَحَشَرَنا فی زُمْرَتِکُمْ،وَاَوْرَدَنا حَوْضَ نَبیِّکُمْ، وَ سَقانابِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِن یَدِعَلِیِّ ابْن اَبیطالِب صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ،اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنافیکُمُ السُّرُورَ وَالْفَرَجَ،وَاَنْ یَجْمَعَنا وَاِیّاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُم ْمُحَمَّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ،
🌹وَاَنْ لا یَسْلُبَنا مَعْرِفَتَکُمْ، اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ، اَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ بِحُبِّکُمْ،وَالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ، وَالتَّسْلیمِ اِلَی اللهِ راضِیاًبِهِ غَیْرَ مُنْکِروَلا مُسْتَکْبِروَعَلی یَقینِ ما اَتی بِهِ مُحَمَّدٌ،وَبِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یا سَیِّدی،اَللّهُمَّ وَرِضاکَ وَالدّارَ الآخِرَة َیا سَیِّدَتی یا زَیْنَبُ،
🌹اِشْفَعی لی فِی الْجَنَّةِ،فَاِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ،اَللّهمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَةِ،فَلا تَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ،وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ،اَللّهمَّ اسْتَجِبْ لَناوَتَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَعِزَّتِکَ،وَبِرَحْمَتِکَ وَعافِیَتِکَ،وَصَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّد وَآلِهِ اَجْمَعینَ،وَسَلَّمَ تَسْلیماً یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.🌻🌻🌻التماس دعا
✨﷽✨
🌼داستان کوتاه پند آموز
💭 «یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری رو آب کن بیار … منم راه افتادم راه زیاد بود. کم کم صدای آب به گوش رسید. از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.
💭تا چشمم به رودخانه افتاد، یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم! بدنم شروع کرد به لرزیدن؛ نمیدانستم چه کار کنم. همان جا پشت درخت مخفی شدم … می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت و کنار رودخانه، چندین دختر جوان مشغول شنا بودند. همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه مےکند، که من نگاه کنم؛ هیچ کس هم متوجه نمی شود! اما خدایا من به خاطر تو، از این گناه می گذرم!
💭 از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود. یادم افتاد #حاج_آقا_حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند، خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت. گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم! حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم و اشک میریختم و مناجات می کردم. خیلی با توجه گفتم یا الله یا الله … به محض تکرار این عبارات،
💭 صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد. به اطرافم نگاه کردم؛ صدا از همه سنگریزه های بیابان و درخت ها و کوه می آمد!!! همه می گفتند: «سبوح القدوس و رب الملائکه و الروح …» از آن موقع، کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد …»
💭 در سال ۱۳۹۱، دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد آقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود، بدست آمد.در آخرین صفحه نوشته شده بود: در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی (عج) را زیارت کردم ...
❤️«اللهم عجل لولیک الفرج»❤️
💕💕💕
هدایت شده از روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
وقتی حواست ، دلت، فکرت
و روحت تو حرمه،
وقتی دلتنگِ اونجایی،
دیگه اعصابت از چیزای الکی خورد نمیشه...
غمِ دوری از حرم
خودش به اندازه کافی بزرگ هست...
غم از دلتون به دور...♥️
عیدتون مبارک...❤️
سلام خدمت تمامی اعضای کانال لطفا خانم هایی که اسمشون زینب هست از کارت ملی خودشون عکس بگیرن و تا فردا شب ساعت20:00به آیدی زیر بفرستند
@Khosravi_78
که به قید قرعه به سه نفر جایزه نقدی تعلق خواهد گرفت ( لازم به ذکر هست ایدی مربوطه خانم هستن )
نفر اول ۳۰۰۰۰ تومان
نفر دوم ۲۰۰۰۰ تومان
نفرسوم ۱۰۰۰۰ تومان
نفرات شرکت کننده باید عضو کانال باشن و بمونن
@khademngoo
✨🌟جرقه های زندگی🌟✨
یک روز صبح با صدای استارت ماشینی از خواب بیدار شدم. استارت مداوم بود و جرقه ها زیاد و مایع قابل احتراق؛ اما با این اوصاف حرکتی نبود و پیشرفتی نبود.
من به یاد جرقه هایی افتادم که در زندگی خودم مدام سر می کشیدند و به یاد استعدادهایی افتادم که قابل سوختن بودند و به یاد رکود و توقفی افتادم که با این همه جرقه و استعداد گریبان گیر بوده است. در این فکر رفتم که ببینم نقص از کجاست که شنیدم راننده می گوید باید هلش داد. هوا برداشته است... و همین جواب من بود.
هنگامی که هوا ها وجود مرا در بر می گیرند و دلم را هوا بر می دارد، دیگر جرقه ها برایم کاری نمی کنند و اگر می خواهم به راه بیفتم باید هُلم بدهند و ضربه ام بزنند و راهم بیندازند تا آن همه استعداد راکد نماند.
🔴🔘🔴🔘🔴🔘🔴🔘🔴🔘🔴
🏮🗓🏮🗓🏮🗓🏮🗓🏮🗓🏮
🗓🏮🗓🏮🗓🏮
🏮🗓🏮🗓
🗓🏮🗓
🏮
📜 علی و مبارزه با نفس
امام المتقین آقا امیرالمومنین علی (ع) در یکی از نامه هایش در نهج البلاغه این چنین می فرمایند: « سوگند یاد میکنم به ذات خداوند که به خواست خدا، نفس خویش را چنان ورزیده سازم و گرسنگی بدهم که به قرص نانی و اندکی قناعت بورزد و آن را مغتنم بشمارد. آنقدر (در خلوت های شب) بگریم که آب چشمه چشمم خشک شود. شگفتا! آیا این درست است که شتران در چراگاه ها، شکم خویش را انباشته کنند و در خوابگاه خویش بخسبند و گوسفندان در صحراها خود را سیر کنند و در جایگاه خویش آرام گیرند، علی نیز شکم خویش را سیر کند و در بستر خود استراحت کند؟! چشم علی روشن! پس از سالیان دراز به چهارپایان اقتدا کرده است.
📋 نهج البلاغه، نامه 45
📒📕📗📘📙📒📕📗📘📙
🔴 #آرزوهای_غلط_در_میدان_جهاد
💠 اگر از فردی که دارد در میدان مبارزه با دشمنان خدا و در رکاب امام زمانش نبرد و #جهاد میکند سوال شود در دنیا چه آرزویی داری و او در جواب بگوید: "آرزو دارم #مدرک تحصیلی دکترا بگیرم یا بگوید آرزو دارم حافظ قرآن شوم و یا فلان شغل را داشتم و یا بگوید کاش درآمد خوب و #ثروت زیادی داشتم!" حتماً به او خواهیم گفت چه ارزشی بالاتر از جهاد در راه خدا چه گوهری نابتر از همین کاری که داری انجام میدهی؟ و اگر بخواهد از موقعیّت خود گلایه کند که چرا به جایی نرسیدهام مورد #سرزنش عقلا قرار میگیرد.
💠 گاه در زندگی مشترک جنس گلایهی زن یا مرد این است که چرا مشغلهی من در زندگی بابت همسرداری، فرزندداری و خانهداری مانع رشد و پیشرفت من شده و نتوانستم از لحاظ تحصیلی، معنوی، شغل و درآمدزایی به جایی برسم.
💠 ریشهی اینگونه توقّعات، ملاک #غلط ما در معنای پیشرفت است و فکر میکنیم #پیشرفت یعنی شغل، درآمد، ثروت، مدرک تحصیلی و جایگاه اجتماعی ویژه در حالیکه ملاک پیشرفت و ارزش در دین (که در روز قیامت نیز همان ملاک مورد بازخواست قرار میگیرد) چیزی جز انجام #تکلیفِ متناسب با شرایط فرد نیست.
💠 وقتی روایت داریم که "جهاد زن، خوب #شوهرداری کردن است" یعنی بالاترین ارزش و پیشرفتی که در نزد خدا برای یک زن خانهدار وجود دارد خوب همسرداری کردن است و ارزش و وظیفهای بالاتر از آن برای او وجود ندارد و مانند یک #مجاهدی است که دارد در وسط معرکه، مبارزه و نبرد میکند و در حال حاضر چیزی باارزشتر و بااولویتتر از این وجود ندارد تا در حسرت آن باشد.
آخرین شب از فصل رنگارنگ پاییز، سپیدی زمستان را سلام میکند و در لابلای گذر زمان جای خالی «او» را به رخ می کشد.
سرخی دانههای انار، دلتنگی غزلهای حافظ، بغضهای پنهان شدهی منتظران، همگی کنار هم و با هم انگار که ناقصاند، انگار همه چیز هست و هیچ چیز نیست. انگار بیشتر حس میکنیم، که چند یلدا گذشته، اما بازهم قِصهی همهی ما تکراریست.
تکرار مکرر یک نبودن. این روزها و شبهای بینشاط همگی تمام خواهد شد، نفسهای عمیق از سرِ دلتنگی تمام خواهد شد و بالاخره در اوج سرمایی که در وجودمان رخنه کرده، گرمای عشق او را حس خواهیم کرد.
هر چند بیوفایی رسم این لحظههایمان شده اما هر دقیقه شوق آمدنش را داریم، و خوب میدانیم نگاه مهربانش هر لحظه مراقب تک تک ثانیههایمان هست؛ ما میخواهیم این حس زیبا در حقیقت چشمانمان نقش ببندد.