#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#بوے_باران
#قسمت_هفتم
#بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق
•°•°•°•
یک ماه از اون زمان میگذره...
با وجود تمام مخالفت های خونواده و دوستام،
چادری شدم!
خیلی از نگاه های سنگین از روم برداشته شده و امنیتم بیشتر...
حالا حرفای زهرا رو درک میکردم...
.
از آقای صبوری هم که بگم...
خیلی عجیبه رفتارش
مخصوصا از وقتی که من چادری شدم...
...
در زدم و وارد دفتر بسیج شدم
باخودم تصمیم گرفتم
حالا که چادری شدم
یه خانومِ چادری کامل بشم!
و الانم عضو بسیج شدم...!!
امروز یه جلسه داشتیم.
.
درو بستم و خواستم برم اتاق کنفراس که
آقا سید
ازاتاق اومد بیرون...
تا منو دید یکم سرخ شدو سرشو انداخت پایین وگفت:
_سلام خانوم جلالی.
+سلام
هوا به نظرم تنگ و سنگین اومد
سریع خودمو جمع و جور کردم و از جلوی راهش رفتم کنار...
و اونم رد شدو از دفتر بیرون رفت...
دستم و گذاشتم روی قلبم
دیوانه وار میکوبید
انگار میخواست از دهنم بزنه بیرون...
یکم صبر کردم
آروم که شدم رفتم تو....
سلام کلی ای کردم و
رفتم پیش زهرا نشستم...
_سلام نیلوفر خانوم زشت😂
+زهرا حرف نزن که خیلی نامردی😏😒
_چراااا؟😵😪
+حالا بعدا بهت میگم و باهات کار دارم!😏😠
_یا اکثر امام زاده ها😭😲
خنده آرومی کردیم و
به سخنران گوش دادیم.
.
وسطای جلسه بود که
آقا سید هم اومد.
.
+خببببب، زهرا خانوممممم بیا که باهات کار دارمممم👊💪
_نیلو من از تو میترسم...کاش میمردی😂😂
+مرگ😐...دختره زش...
حرفمو کامل نگفته بودم که یکی از دوستام که جانشین فرمانده بسیج خواهران بود
اومدو گفت:
_نیلوفر،آقای صبوری باهات کار داره.
+بامن؟
_آره...گفت بری دفترخودش.
بعد خنده ای کردو ادامه داد:
_کی شیرینیش رو بخوریم ایشالا؟😌😂
+ااا مرض!...الکی جو میدی!...لابد میخواد کارت بسیجمو بده...
و بعد رو به زهرا گفتم:
+هنوز شمارو یادمه...میرسم خدمتت!😒☝👊
.
رفتم دفتر بسیج
تو دلم وِلوِله بودو قلبم تند تند میزد.
آروم در زدم...
صداش اومد که گفت:
_بفرمایید.
آروم دستگیره رو چرخوندم و وارد شدم.
از جاش پاشدو گفت:
_بازم سلام خانوم جلالی
بفرمایید
+سلام...کاری داشتید بامن؟کارت بسیجم آماده شده؟
_نه اون هنوز آماده نشده...عرض دیگه ای داشتم...
اگه ممکنه چند لحظه بشینید....
.
⬅ ادامه دارد...
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#بوے_باران
#قسمت_هشتم
#بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق
•°•°•°•
_نه اون هنوز آماده نشده...عرض دیگه ای داشتم...
اگه ممکنه چند لحظه بشینید....
با تعجب بهش نگاه کردم و روی صندلی ای که بهش اشاره کرده بود نشستم.
+من در خدمتم
با کمی مِن مِن کردن شروع به صحبت کرد:
_راستش...
چیزه...
راستش یه چند وقتیه که...
و بعد مکث کرد.
وااای!
این چرا حرف نمیزنهههه
داشتم روانی میشدم...
منم که کنجکاااو!!
+چند وقتیکه چی آقای صبوری؟
از جاش بلند شدو رفت سمت در
و منم مبهم نگاهش میکردم...
_چند وقتیکه میخوام به شما بگم،
(به چشمام نگاه کردو ادامه داد)
:_ با من ازدواج میکنید؟؟؟!!!
و بعد سریع درو باز کردو رفت بیرون...
چشمای من چهار تا شده بود!
نههه
مگه میشه؟!
سید بود؟!
همین سِد مَمَد خودمون بود؟؟؟😂😓
دارم خواب میبینم?!!
یه نیشگون از خودم گرفتم که از خواب پاشم
اما
آیییی دردم گرفت!😭
نه من بیدااارم😓😂😭
یک ربعی گذشت تا به خودم بیام و صحبتای سید رو هضم کنم.
واقعا مونده بودم چیکارکنم!
ازاتاق رفتم بیرون و داشت یک لیوان آب میخورد.
تا منو دید سرشو انداخت پایین.
منم سرمو انداختم پایین و گفتم:
+جواب رو بهتون میگم...
خداحافظ
-خدانگهدارتون...
.
زهرا دوید سمتم و باخنده پرسید:
_چیه؟
چرا لپ هات گل انداخته...
جوابی ندادم و زهرا رو کشوندم سمت بوفه...
پشت یکی از نیمکت ها نشستیم و
یه آبمیوه دِبش خوردیم...
یکم از التهاب درونم کاسته شد!
تمام ماجرارو برای زهرا تعریف کردم...
_خب...پس که اینطور! حالا جوابت چیه؟
+معلومه! منفی!
_برو گمشو! پسر به این خوبی ! از خداتم باشه😒
+وا...خب هرکس یه عقیده و نظری داره...
.
یک هفته از اون ماجرا میگذره...
و من خوب فکرامو کردم...
امروز بازهم قراره برم دفترش
تا جوابو بهش بگم...
.
تقه ای به در زدم ورفتم داخل.
+سلام.
_سلام خوش اومدین...
بفرمایین بشینین.
نشستم روی کاناپه.
_خب...
نظرتون چیه خانوم جلالی؟
.
⬅ ادامه دارد...
اگر روحیه جهادی داری بدو بیا😃
این کانال رو از دست نده✌
جمع عماریون رو منور به حضور گرمت کن😉👇
@sarbazan_313
عــــــــمــــــــاریــــــــؤنــــــــ
#راز_شهـآدت💌
میگفت:
من یڪ¹ چیزے فهمیدهام!
خُـدا شہادت را🍃
همیشه به آدمهایے داده
ڪه در ڪار،
سختڪوش بودهاند..|✌️🏻
#شهیدمحمودرضابیضائے
°•اینجا، صآف برو بغلِ خُدآ•°
اّزّاّیّنّ عّکّسّوّ مّتّنّاّیّ شّهّدّاّیّیّ مّیّخّوّاّیّیّ؟؟؟؟
پّسّ بّدّوّ بّیّاّ اّیّنّجّاّ دّلّتّ بّهّ شّهّدّاّ نّزّدّیّکّ تّرّهّ😉
¤☆✭.¸¤به عماریون بپیوندید¸.✭☆´¯¤🌹👇
@sarbazan_313
به نام انکه ضربان این قلب به اذن اوست❤️
#دختران_زینبی
کانالی با هشتک های متفاوت
#بیو🧡
#رمان💛
#شهیدانه 💚
#حجاب💙
#داستان💜
#پروفایل 💔
#والپیر ❣
#چالش 💕
#رفیق_شهید💝
#نمد_دوزی💚
#ایده_نقاشی💜
#خلاقیت💖
#اوریگامی💗
#ایده_های_شیک_پوشی💛
#تم🤩
#استیکر😍
#استوری😃
وکلی هشتک های دیگه 🤩
تنها در یک کانال😍
http://eitaa.com/dokhtaranezeynaby2
منتظریم🤩🤩