#روز_نوشت
#19_4_1400
#نوزدهم_تیرماه_هزار_و_چهارصد
#مسجد_الخمینی
#اولین_شب_حضور_در_مسجد
ساعت 20 بود که آماده شدم و راهی مسجد شدم از طبقه سوم ساعت گرفتم و پیاده حرکت کردم از چهار راه مفتح که رد شدم چهار دقیقه گذشته بود
در پیاده رو کنار گذر اتوبان در حرکت شدم
موتوری اول که رد شد سلامی داد با صدای بلند
اما همچنان که میرفتم یک موتوری دیگر که سه ترک نشسته بودند و هر سه جوان بودند از پشت سر وقتی به من نزدیک شدند بوق بلندی زدند و رویشان را آنطرف کردند و خنده کنان رفتند!!!
اما به راهم ادامه دادم و خداروشکر در رفتار بدنی من تغییری از آن بوق دیده نشد اما خب جا خوردن و تکان خوردنی از درون در من حاصل شد
باز ادامه راه را میرفتم و سر به زیر که صدای بوق ماشینی توجه من را جلب کرد
بوق اول هیچ نکردم و ادامه راه
بوق دوم هم همینطور
بوق سوم سر برگرداندم و آقای #ترکی را دیدم که از درون پراید سفید رنگ خود همینطور که با گوشی مبایل صحبت می کرد اشاره میکرد که سوار شوم
سوار شده و چند قدم دیگر تا مسجد مانده را با ماشین طی کردیم
به مسجد که رسیدیم و وارد شدیم
شروع به وضو گرفتن کرد و بعد صندلی های خود را نزدیک به کولر جلوی مسجد قرار دادیم و تا نماز شروع شود مشغول بحث در مورد شرایط مسجد شدیم
شب شهادت امام جواد (علیه السلام) حاج آقا #غلامعلیان بین دو نماز صحبتی کردند و روایتی خواندند از حضرتش که اگر برای مردم احوال باطنی ما کشف شود حتی جنازه ما راه هم دفن نخواهند کرد
بعد از نماز سه نفری جلوس کردیم و بعد از خوش آمد گویی حاج آقا وارد در احوالات مسجد شدیم و اولین برنامه قرار شد برای #دهه_ی_ذی_الحجه بحث جمع آوری پول
بابت #قربانی عید قربان را به صورت محله ای پیگیر شویم
بعد از رفتن حاج آقا با #امید یک بازدید دیگر از جاهایی که تا الآن ندیده بودم کردیم و حرفی از اینکه کلید کجاها دست چه کسانی هست
بعد که از مسجد خارج شدیم دیدیم بچه های هیئت نفر به نفر وارد در مسجد می شدند
اما ما گفتگو رو روی صندلی چوبی درب مسجد ادامه دادیم
تا ساعت 22:10 دقیقه که خانمم تماس گرفتند و راهی منزل شدم و 22:30 در خانه به خانواده پیوستم
@ahmadmodaraeiir