من جوادم که خدا خوانده جواد
من چه کردم به تو ای بد بنیاد
عوض آنکه مرا یار شوی
بر دل غم زده غم خوار شوی
رفتی و در به روی من بستی
با کنیزان همگی بنشستی
گفتی از آب مرا منع کنند
شادی و هلهله آن جمع کنند
تو که آتش به دلم افکندی
حال استاده ای و میخندی!
حجره در بسته و من تنهایم
به خدا من پسر زهرایم
تن بی تاب مرا تاب بده
جگرم سوخت مرا آب بده
بدن زار من تشنه جگر
بعد قتلم به روی بام ببر
تا که لب تشنه به زیر خورشید
جان سپارم چون حسین شاه شهید
میان حجره چنان ناله از جفا مى زد
که سوز ناله اش آتش به ماسوى مى زد
شرار زهر زیک سوى و سوز غم یک سو
به جان و پیکرش آتش جدا جدا مى زد
نداشت شکوه زبیگانگان به لب دم مرگ
ولیک داد زبیداد آشنا مى زد
برون حجره همه پایکوب و دست افشان
درون حجره یکى بود دست و پا مى زد
ستاده بود و جوادالائمه جان مى داد
از او بپرس که زخم زبان چرا مى زد
علی انسانی
1387/9/8
گودال
يا الله
به من نگو برو از دور ِ قتلگاه برو
به من اشاره مکن سوی خیمه گاه برو
شکستگیِّ من از اين دویدنم حاکی ست
شبیهِ صورت تو مویِ خواهرت خاکی ست
بگو چه کار کنم تا تو را خلاص کنم؟
به شمر رو بزنم یا که التماس کنم؟
بگو چه کار کنم دور ِ خیمه صف نکشند؟
به زور ِ نیزه تنت را به هر طرف نکشند
صدایِ خنده يِ کوفی، صدایِ خنده ي شمر
صدای بد دهنی کردنِ زننده ي شمر
صدای هلهله و بانگِ طبل می آید
صدای تق تق تعویض نعل می آید
ببين اراذل و اوباش کوفه آمده اند
برای روسری پاره پاره آمده اند
کسی که گوشه ی گودال سنگ می انداخت
به روسری من از پشت چنگ می انداخت
(جواد پرچمي)
اين شعر در حال و هواي عاشورايي خوانده و حق روضه ادا شود در غير اينصورت مديون هستيد
موضوعات مرتبط: مرثيه امام حسين(ع)، گودال
برچسبها: من غلام قمرم, گودال قتلگاه, جواد پرچمي
سیدمحمدجواد میرصفی:
و جنس درد تو از جنس روضهٔ حسن است
غریب خانهٔ خود! غربت تو در وطن است
چگونه و به چه قیدی؟ چه نام باید داد؟
به ام فضل و به جعده اگر رباب زن است
زبان به شکوه گشوده است زهر و میداند
که این دو روح و دو تن نیست، بلکه یک بدن است...
اگر چه با حسن افتاده روی درد دلت
ولی حسین هم این بین با تو همسخن است
گریز روضه اگر ناگزیر از غم اوست
حدیث اشک و غم دیدهٔ اباالحسن است
شدند بر تن تو سایهبان کبوترها؟
هنوز روی زمین، آفتاب، بیکفن است
***
علی انسانی:
در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟
یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد
ملعون دهر، داد به معصوم عصر، زهر
بس اُمّفَضل داشت به اِبنالرّضا عِناد
این جسم سبز بوی گل سرخ میدهد
دست که داد دستهگل فاطمی به باد؟
شد کوچههای شهر پر از عطر و بوی گل
گویی فتاده باغ گلی روی دوش باد
گه نام باب برد و گهی آب آب کرد
لبتشنه داد جان و جوابش کسی نداد
آن کس که اَنُفس از نَفس او نَفس گرفت
زد همچنان نفس نفس و از نفس فتاد
انتهای پیام/
علیمحمد مؤدب:
آمدم اما ندانستم کجاها آمدم
آمدم سوی تو و جد تو آقا آمدم
سبز هستید و بلند و آسمانی در زمین
من به شوق دیدن آن باغ بالا آمدم
خسته و آشفته مثل کوچههای کاظمین
با غمی نارفته من آن کوچهها را آمدم
نیزهها در خاطرم سرهای مردان روی نی
چون اسیران رو به صحنت خار در پا آمدم
خار در دل، خار در پا، چشم بر روی شما
تا مگر در سایهتان یابم تسلا آمدم
آمدم در صحن چرخیدم دلم بی تاب بود
بچهها در صحن جاماندند و تنها آمدم
بچهها پیش شما بودند و خاطرجمع من
بر مزارت بی خیال هر دو دنیا آمدم
گم شدم چون بچهها در صحن پیش چشمتان
گم شدم یک عمر آقا جانم اما آمدم
یافت عطر تربتت آخر مرا زین خاکباد
یافتم خود را و در چشم تو بینا آمدم
خاکبادک کرد عمری طبع من در کوچهها
آخر اما شاعر دربار مولا آمدم
هر چه دارم از جواد و جود بی پایان اوست
در سخن هم از عنایاتش توانا آمدم
https://www.instagram.com/tv/CfgCS8HFG7z/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
آیت الله جوادی _انسان و شیطان
دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند
چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند
ما که از کوچه فقط خاطره بد داریم
شود این حادثه تکرار خدارحم کند
یک و زن و قافله و خنده نامحرم ها
بر اسیران گرفتار خدا رحم کند
یک شبه پیر شدی یا زتنور آمده ای
یک سر و این همه آزار خدا رحم کند
نیزه داران همه مستند نیفتی پایین
حنجرت خوب نگه دار خدا رحم کند
گیسویت کم شده و این جگرم میسوزد
بر من و زلف ِ خم یار خدا رحم کند
ظرفِ خاکسترِ یک عده هنوز آتش داشت
شعله افتاد به گلزار خدا رحم کند
دست انداخت یکی پرده محمل را کَند
جلویِ چشم علمدار خدا رحم کند
راهمان از گذرِ برده فروشان افتاد
این همه چشمِ خریدار خدا رحم کند
زنی از بام صدا زد که کدام است حسین
نوبت من شده این بار خدارحم کند
یک نفر گفت اگر بغض علی را داری
سنگ با حوصله بردار خدا رحم کند
هدایت شده از جامعهایمانیمشعراستانیزد
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم از طرف جون اباعبدالله