🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹
📝وقتی متوجه شدم با آقا عارف❤️ تو یه خوابگاه افتادم خیلی خوشحال شدم چون میخواستم هرجور شده ازش بخوام که از خوزستان هم برای اعزام من کاری انجام بده و این فرصت خوبی بود که بتونم باهاشون صحبت کنم خاطراتمون رو که مرور میکنم بی اختیارمیخندم👇🏻❤️😄
💟یادمه یک باریک کپن غذای🍛 اضافه گرفتم به آقا عارف❤️ گفتم داداش غذا که تموم شد یدونه دیگه میگیرم
کوبیده خیلی دوست داشت کپن هم کوبیده بود خلاصه غذا رو گرفتم و با عارف برنج و کوبیده رو نصف کردم همیشه عادت داشتم اول گوجه رو میخوردم شهید عارف❤️ گفت :سید اون گوجه هم نصف میکنی به من بدی
من نشنیدم و همون لحظه گوجه رو با چنگال گرفتم درسته خوردم😄
عارف❤️ من رو نگاه کرد چیزی نگفت بعد موقع شام به روم آورد که من میگم گوجه رو نصف کن شما درسته میخوری !!!!!!؟😐
منم کلی خندیدم گفتم باور کن اصلا متوجه نشدم🙈
ولی خیلی قشنگ ادای گوجه خوردن من رو در میاورد😂❤️
@ahya313
💟رو بحث نماز خیلی حساس بود یه
بارکه مجبور شده بود دیر بخوابه ازم خواست برا نماز بیدارش کنم منم نزدیکای صبح که تقریبا نماز قضا شده بود پاشدم دیگه دلم نیومد بیدارش کنم
صبح خیلی ناراحت شدوبهم گفت سید کاش بیدارم کرده بودی😔
این حساسیت رو حتی نسبت به بقیه هم داشت یادمه نماز صبح هارو مخصوصا بلندتر از حد معمول میخوند که بقیه هم بیدار شن و بخونن👌🏻
(به نقل از دوستان شهید)
@ahya313
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📝شهریور ماه سال ۹۶ بود که من و یکی دیگر از دوستانم از طرف بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان ساری برای حضور در دوره طرح ولایت در سطح استانی عازم قم شدیم و در موسسه یاوران مهدی اسکان پیداکردیم
به یاد دارم که روزهای اول چند تا از دوستان می گفتند که این پسرک جوان مدافع حرم است من اول باور نمیکردم چون شنیده بودم که جوانان دهه هفتادی در سوریه حضور دارند اما تا به حال به چشم ندیده بودم بعد از چند روز عارف❤️جان در رابطه با وقایع سوریه برایمان گفت و فیلم هایی از سوریه نشانمان داد ایشان با ذوق و شوق در رابطه با تجهیزات جنگی برایمان صحبت میکرد و از اصطلاحاتی استفاده میکرد که برایم غیر قابل درک و شگفت انگیزبود آن روزدیگر ایمان آوردم که بی شک او یکی از رزمندگان دلاوریست که داوطلبانه برای دفاع ازحرم حضرت زینب(س)به سوریه رفته❣
@ahya313
💟 ایشان یکی از خصوصیات قشنگی که داشتن این بود که بااینکه سنشان از بقیه بچه ها بیشتر بود ولی خیلی متواضعانه رفتار میکردن
هیچ گاه ندیدم حرفی که باعث ناراحتی دیگران شود اززبانشان خارج شود
💟به نماز اول وقت خیلی اهمیت میدادن و یک بار مثال جالبی از لیمو شیرین و نماز زدن که من هم این مثال جالب عارف جان را درکلاس درسم برای تدریس درس مربوطه به شاگردانم قرار دادم💖
@ahya313
#طرح_ولایت
#کلنا_فداک_یا_زینب(س)❣
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹
📝ساری که بودیم تو قرار گاه آقا عارف❤️ به جمع ما اضافه شد یادمه اتوبوس تقریباحرکت کرده بود یهو یکی اتوبوسو نگه داشت وخیلی راحت با یه قوطی آب میوه اومد نشست از همون نگاه اول برام شخصیت جالبی داشتن❣
گذشت واتفاقا در خوابگاه تو یه اتاق افتادیم (اتاق فجر۱۵)💖
کاملا اتفاقی سه تا تختی که کنار هم بود رو منو یه دوستم و ایشون گرفته بودیم به طوری که تخت من چسبیده به تخت ایشون بود
دوستم خیلی اهل خاطره تعریف کردن بود و گاهی چیزهای عجیب و غریبی میگفت یادش بخیر عارف❤️ میخندید بهش و میگفت
" ها کاکو مو بچه آبودانم تو چرا انقدر خالی میبندی😄"
@ahya313
💟 شوخ طبع و پرانرژی بود❣
یه بار که سوار اسانسورشده بودیم یه پیر مرد شاید حدودا ۶۵ تا ۷۰ ساله هم سوار شد رو کرد به ما باخنده گفت شما ها که دیگه جوونید آسانسور چرا؟!
عارف با شیطنت منو نشون داد و با لهجه آبادانی گفت آره دیگه حاجی من گفتم سوار نشیم این آسانسور ها برای سالمندان عزیزه ولی این دوستمون(یعنی من😄)گیر داد که سوارش کنیم
منم گفتم حاج آقا اتفاقا این برادر ما از برادران مدافع حرم هستند😊
آقاعارف❤️ هم خجالت کشید سرشو انداخت پایین و لبخند زد🙈
پیرمرد تا این رو شنید یهو ۱۸۰ درجه تغییر کردوهرررررچی بدو بیراه بود نثارمون کرد خیلی تعجب کردم عارف هم خشکش زده بود😶
برای اینکه جومون عوض بشه با خنده بهش گفتم مگه قرار نبود مثل تو فیلما وقتی فهمید رزمنده ایی بیاد بغلت کنه و ماچت کنه😂😍 چه قدر اون روز باهم خندیدم❣
از بعد اون ماجرا یه جاهایی مثلا توی بازار یا بیرون اگه باهم شوخی میکردیم میگفتم عارف یه کاری نکن اینجا داد بزنم مدافع حرمی ها... اونوقت همه میفتن دنبالت کتکت بزنن😄❤️
@ahya313
💟یه بارهم یادمه همایش سخنرانی داشتیم که خیلی خسته کننده بود پیشنهاد دادن بریم کنار در بشینیم حضور غیاب که کردن یه جوری بریم بیرون که کسی متوجه نشه
کنار هم نشستیم کلی قرار مدارگذاشته بودیم
حضور و غیاب که انجام شد برگشت بهم خیلی عادی گفت من الان میام رفت با چابکی خودش رفت بیرون هیچ کس هم متوجه نشد دیگه هم برنگشت که برنگشت
منم مجبور شدم تا اخر اون سخنرانی بشینم✌️🏻😄
@ahya313
💟 یه سری کتاب های📚 دوره چمران،مباحثی مثل اخلاق تشکیلاتی و شناخت احزاب و ...رو بهمون داده بودن که براشون جالب بود یادمه حتی شب اول که کتابارو دادن با اینکه هنوز کلاس ها به طور جدی شروع نشده بود عارف❤️ کتاب تاریخ سیاسی احزاب رو میخوند
💟 علاوه بر دوره های مختلفی ازجمله ایدئولوژی و فلسفه ناب اسلامی و ... که برامون میذاشتن دربعضی جلسات اساتید ومسئولین👨🏫 میومدن و صحبت های متفرقه سیاسی هم میکردن
هم توش بحث های غیر مفید و بعضا جهت دار بود و البته که گاها بحث های خوبی هم میشدو همه هدفمون این بود که ازاین دوره دست پر بیایم بیرون
آقا عارف❤️ یه خوبی جالبی که داشتن ومنو به خودشون جذب میکردن این بودکه بااینکه فکرهامون تو بعضی از موضوعات کاملا متفاوت بود ولی هیچ وقت گارد به خصوصی نمیگرفت
هیچ وقت نشده بود باهم جدل کنیم یا مثلااز هم دلگیر بشیم
یادمه یه بار توکلاس من فقط نظرم رو درمورد موضوعی گفتم یکی از بچه ها که باهام هم عقیده نبود چنان بحثی کرد باهام که نزدیک بود دعوا🥊 بشه تا اخردوره هم چپ چپ نگاهم میکردولی عارف ❤️ اصلا اینجوری نبود حتی گاهی وقتا یه جاهایی میشد که بعد بحث و صحبت استدلال همدیگه رو قبول میکردیم
@ahya313