eitaa logo
اَی خِداااا😅😉
463 دنبال‌کننده
94 عکس
109 ویدیو
1 فایل
سلام خوش اومدید 😁✌️ اینجا قراره از همه چی صحبت کنیم🧐 البته از نگاه طنز😅 ولی طنزی که ما رو به واقعیت برسونه😇 ✔️ارتباط با مدیر @Mahdiizadi صفحمون تو روبیکا https://rubika.ir/Ai_Kheda
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی زیبایی ملاک اصلی ازدواجت باشه ولی ایمان و اخلاق نه! (البته به روایت تصویر😅) پ.ن۱: من تزوج امراءة لجمالها جعل الله جمالها وبالا علیه. (وسائل الشیعه، جلد 14، ص 32) هر کس زنی را صرفا به جهت زیبایی او انتخاب کند، همان زیبایی زن و بال و گرفتاری برای مرد خواهد شد. پ.ن۲: البته زیبایی همسر هم یه خوشبختیه ولی نبابد ملاک اصلی باشه پ.ن۳: اگه ملاک ما ایمان همسر باشه، خدا خودش یه با ایمانِ زیبا نصیبمون میکنه😁😉 💠 @AiKheda
دوست و رفیق هامون واقعا روی ما تاثیر میزارن، شاید اولش بگیم نه بابا ما ما خودمون تاثیرگذاریم داداچ😁 نه تاثیرپذیر😮 ولی به خودمون میایم و میبینیم اَی خِداااا چی شدیم😱🤦‍♂ پ.ن: پیامبر اکرم ( صلی الله علیه واله ): الرجل علی دین خلیله , فلینظر احدکم من یخالل انسان به دین دوستش است؛ پس هر یک از شما بنگرد که با چه کسی دوستی می کند. پ.ن۲: داشتن همراه و دوست لازمه ها، دوباره نگید پس کلا تنها زندگی کنیم🤦‍♂😁 💠 @AiKheda
چند نمونه هم از تاثیر کمال همنشین براتون آوردم😂😂👇
یه حاج اقا تعریف میکرد میگفت تازه رفته بودیم تو خونه جدید چند روز گذشت خانمم گفت همسایه روبرویی کبوتر داره و همش بالا پشت بومه و تو خونه ما هم معلومه...😱 آخه تو چه شوهری هستی برو یه کاری بکن مررررد😅😒 منم گفتم خانم صبر کن جوری میگم که بدون جر و بحث خودش جمع کنه کفتراشو😄 خلاصه حاج آقا رفت دم خونه همسایه کفترباز😂 تق تق تق سلام علیکم همسایه عزیز حالتون خوبه ان شالله ما همسایه جدیدتون هستیم اومدم هم سلام عرض کنم هم حلالیت بطلبم😳😳 +سلام حاج آقا چرا مگه چطور شده ؟ -واقعا ما رو حلال کنید خانم ما گفت فکر کنم همسایه کفتر داره و همش بالا پشت بومه منم گفتم خانم این حرفو نزن این چه حرفیه الکی غیبت نکن تهمت نزن خلاصه حلالمون کنید😭 این بنده خدا هم همینجور 😧😶 وایساده بود نگاه میکرد آقا این حاج آقا میگفت دیدیم فردا همه کفتراشو فروخت بنده خداا😂😂😂 پ.ن: همیشه برای امر به معروف برخورد مستقیم لازم نیست. کبوتر داشتن هم نه تنها بد نیست بلکه خوبه ولی تا جایی که مزاحمت ایجاد نشه 💠 @AiKheda
یه داستان دیگه با همین موضوع دیروز براتون بگم....
زمان پیامبر اکرم صلی‌الله علیه وآله یه مردی نشسته بود کنار چنتا خانم و باهاشون صحبت میکرد یهو پیامبر دیدنش و صداش زدن فلانی اونجا چیکار میکنی؟!؟ بنده خدا هول شد گفت اااا... هیچی دنبال طناب شترم 🐫 بودم🙈 پیامبرم گفتن آهان خیلی خب حله😅 چند روز بعد پیامبر و بنده خدا به هم رسیدن، پیامبر به این بنده خدا گفتن راستی طناب شترتو پیدا کردی؟!🙈😅 گفت آقا حالا بعدا براتون توضیح میدم🤦‍♂ دیگه جوری شد این بنده خدا روش نمیشد چش تو چش پیامبر بشه یه روز که دید کسی مسجد نیست تنهایی رفت شروع کرد به نماز خوندن که پیامبر رسیدن😁 آقا اینم شروع کرد به کش دادن سوره حمد الـــــــحمد لله ربـــــــ ال.... خلاصه یه کرسی تلاوت عبدالباسط وسط نمازش راه انداخت😂 آخر سر پیامبر گفتن هر چی هم حروف رو بکشی من هستم کارت دارم😂🤦‍♂ دیگه دید ضایع بازی شد نمازو تموم کرد گفت اه شما اینجا بودید چه جالب😂 پیامبر گفتن اینا رو ولش کن، طناب شترت پیدا شد یا نه؟!؟🤦‍♂😭😂 این بنده خدا هم دیگه نتونست دروغ بگه و راستشو گفت پیامبر هم بهش گفتن احسنت،همون اول بابا😅 دیگه با تو جمع زنای نامحرم نشین خلاص😂 💠 @AiKheda
اَی خِداااا😅😉
💠 #زبان_حیوانات ✅ #قسمت_دوم اینجای داستان بودیم که از حضرت سلیمان انکار و از بنده خدا اثرار که آقا
💠 بنده خدا بعد از فروش مرغش خیلی خوشحال برگشت خونه فردا دوباره نشست تو حیاط و پای صحبت این دوتا گربه 🐱🐈... دیگه من فقط ترجمشو بهتون میگم😅 صحبت از این قرار بود که گربه ها خبردار شده بودن که قراره گوسفند 🐑 بنده خدا تا چند روز دیگه دار فانی رو وداع بگه... دیگه نگم براتون گوسفندم زد زیر بغل و برد بازار و فروخت روز بعد اومد ببینه امروز چه خبرایی به دستش میرسه، که شنید گربه ها خبر از مرگ قریب الوقوع گاو 🐄 صاحب خونه میدن🤦‍♂ آقا اینم با خوشحالی از اینکه خوب شد فهمید وگرنه چقدر ضرر میکرد گاو رو دیگه نتونست بزن زیر بغل همینجوری همراهی کرد تا بازار😁 اما روز آخر چشمتون روز بد نبینه اخ آخ آخ آخ گربه ها گفتن صاحب خونه قراره فردا بمیره🤦‍♂😱😭 آقا این بنده خدا اومد خودشو بزنه زیر بغل و بره بفروشه که دید دیگه نمیشه🤦‍♂🙈 برا همین سریع دوید رفت پیش حضرت سلیمان یا سلیمان به دادم برس ای جانم به فدایت بیچاره شدم ان شالله قسمت آخر داستان رو فردا میزاریم💐 💠 @AiKheda
شهادت امام باقر علیه السلام تسلیت باد 💠 @AiKheda
گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، ديدند امام بچه‏ اى دارد مريض است و حضرت در مرض او بسيار ناراحت و بى آرام است. آنها پيش خود گفتند: خدا نكند كه اين كودك بميرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مى ‏رود. در اين ميان شيون زنان بلند شد، معلوم شد كه كودك از دنيا رفت، بعد از اندكى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قيافه‏ اش باز بود. گفتند: خدا ما را فداى تو كند، شما در حالى بوديد كه ما فكر مى‏ كرديم اگر اتفاقى بيافتد شما به وضعى درآييد كه موجب غصه ما باشد!! ولى مى‏بينيم كه قضيه بعكس شد؟ امام صلوات الله عليه فرمود: ما دوست مى ‏داريم كه محبوب و عزيز ما در عافيت باشد، و چون قضاى خدا بيايد تسلم آن كار مى ‏شويم كه خدا دوست داشته است: «فقال لهم: انا نحب ان نعافى فيمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فيمايحب» علیه السلام 💠 @AiKheda