#کلامکم_نور
نشانههای افتخار مجروحان راه خدا
🔻 پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم:
مَن جُرِحَ في سَبيلِ اللّه ِ جاءَ يَومَ القِيامَةِ ريحُهُ كَرِيحِ المِسكِ . . . عَلَيهِ طابَعُ الشُّهَداءِ
🔸 هر كس در راه خداوند مجروح شود، در حالى وارد قيامت مى شود كه بويش چون بوى مشك است ... و نشان شهيدان را دارد.
📚 ميزان الحكمه، ح ۹۸۱۴
____
✅
@aine_tasnim
باماهمراه باشید و به دیگران معرفی کنید.
#کلامکم_نور
شهیدی که شهیدان بر جایگاه او رشک میبَرند
امام سجّاد علیه السلام:
أنَّ لِلعَبّاسِ عِندَاللّه ِ مَنزِلَةٌ یَغبِطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهداءِ یَومَ القیامَةِ
❇️ عبّاس را نزد خداوند منزلتی است که در روز قیامت همه شهیدان بر آن رشک می برند.
📚بحارالأنوار، ج ۲۲، ص ۲۷۴
____
✅
@aine_tasnim
باماهمراه باشید و به دیگران معرفی کنید.
#تبریک
#میلاد
از بس که ملک دور و برت پَر زده، گشتهست
پیراهن افلاک پر از عطر عبایت
✨✨عید نورانی ولادت با سعادت زینت عبادت کنندگان، سیدالساجدین حضرت امام علی بن الحسین علیه السلام مبارک باد
___
✅
@aine_tasnim
باماهمراه باشید و به دیگران معرفی کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#تبریک
#میلاد
#امام_سجاد_علیه_السلام
___
✅
@aine_tasnim
باماهمراه باشید و به دیگران معرفی کنید.
#حکایت
اعدامی که با عنایت حضرت ابالفضل العباس لغو شد
روحانی مسئول مشاوره به زندانیان محکوم به اعدام در زندان رجایی شهر در این زمینه به خاطره جالبی اشاره میکند:
🔸 «یکی از این موارد خیلی جالب است که در نوع خودش واقعاً تکاندهنده است؛ حدود 23 سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در کبابی فردی مشغول به کار میشود، بعد از مدتی یک شب بعد از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع میکند و میرود در بالکن مغازه تا استراحت کند؛ درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه میکند و در جریان سرقت پولها، صاحب مغازه به قتل میرسد و او متواری میشود؛ خلاصه بعد از مدتی، او را دستگیر میکنند و به اینجا منتقل میشود.
🔸 بعد از صدور حکم قصاص، اجرای حکم حدود 17 - 18 سال به طول میانجامد؛ میگویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و بهقولمعروف پوستانداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانیها عاشقش شده بودند.
🔸خلاصه بعد از 17 – 18 سال، خانواده مقتول که آذریزبان هم بودند، برای اجرای حکم میآیند؛ همسر مقتول و سه دختر و 7 پسرش آمدند و در دفتر نشستند؛ فضا سنگین بود و من با مقدمهچینی، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرفنظر کنند؛ همسر مقتول گفت من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کردهام و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده؛ بههرحال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمیگذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سالها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم.
🔸 بههرحال روی اجرای حکم مصر بود؛ من پیش خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبهرو شود، ممکن است چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی خودش بیاید؛ یادم هست هوا بهشدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمدرفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد؛ به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛ او هم آرام رو به من کرد و گفت تنها یک نخ سیگار به من بدهید کافی است؛ یک نخ سیگارش را گرفت و هیچچیز دیگری نگفت.
🔸وقت کم بود و چاره دیگری نبود؛ بالاخره مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و 9 نفر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند؛ جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرفنظر کنند شیرش را حلالشان نمیکند. بههرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد و همهچیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت من فقط یک خواسته دارم؛ من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگهدارید تا آخرین خواستهاش را هم بگوید.
🔸 شاگرد قاتل، گفت: 18 سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کردهاید، حالا هم تنها 10 روز تا محرم باقیمانده و تا تاسوعا، 20 روز؛ میخواهم از شما بخواهم که اگر امکان دارد علاوه بر این 18 سال، 20 روز دیگر هم به من فرصت بدهید؛ من سالهاست که سهمیه قند هر سالم را جمع میکنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس (ع)، شربت نذری به زندانیهای عزادار میدهم؛ امسال هم سهمیه قندم را جمع کردهام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل (ع) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم.
🔸 حرف او که تمام شد یکدفعه دیدم پسر کوچک مقتول رویش را برگرداند و گفت من با ابوالفضل (ع) درنمیافتم؛ من قصاص نمیکنم؛ برادرها و خواهرهای دیگرش هم به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد؛ وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول هم ماجرا را کامل تعریف کرد؛ جالب بود مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص میکردید شیرم را حلالتان نمیکردم؛ خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس ختم به خیر شد و دل 11 نفر با اسم ایشان نرم شد و از خون قاتل عزیزشان گذشتند.
___
✅
@aine_tasnim
باماهمراه باشید و به دیگران معرفی کنید.
#تامل
شاید عزرائیل عجله داشته باشد !
بسم الله الرحمن الرحیم
🌀مرحوم شیخ مرتضی زاهد از خوبان و نماز جماعتش در تهران محل انس بندگان خوب خدا بود . ایشان پس از نماز روایتی می خواند و موعظه ای می کرد و یکی دوتا مسئله شرعی می گفت . یک بار وقتی شب از مسجد به منزل بر میگردد و راساله را می بیند ، متوجه می شود که مسئله شرعی را اشتباه به مردم گفته است .
شبانه راه می افتد و یکی یکی در خانه کسانی که پشت سرش نماز خوانده بودند و آن ها را می شناخت ، می زند و می گوید : آقا من مسائله را اشتباه گفتم و درست آن چنین است .
یکی از اهالی می گوید : حاج آقا ، حالا چه عجله ای داشتید ؟ خودتان را به زحمت انداختید . فردا شب بعد نماز تصحیح می کردید و درستش را می گفتید .
آقا شیخ مرتضی زاهد می گوید : عزیزم شما عجله ندارید . شاید حضرت عزرائیل (علیه السلام) عجله داشته باشد و امشب آخرین شب عمر من باشد و کار به فردا نکشد و دیگر فرصت درست کردنش را نداشته باشم !
چنین کسانی همیشه آماده اند . قشنگ زندگی می کنند و چون می دانند راهشان طولانی هست و بدون راهنما نمی توانند این راه بی نهایت را بروند ، دائم مضطر به اولای الهی و متوسل به آنها هستند.
مهدویت ، برنامه سمت خدا، مسعود عالی ، ص 68
-----
✅
@aine_tasnim
باماهمراه باشید و به دیگران معرفی کنید.
ذکر توصیه شده امام زمان علیهالسلام برای توسل به حضرت عباس علیه السلام
🔵 آیت الله مرعشی نجفی (ره) فرمودند:
یکى از علما میگفت من مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم درد دل خود را به محضر امام عصر عرضه داشتم و از وى خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود.
براى همین منظور به کرّات به مسجد جمکران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم . روزى هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم : مولاجان ، آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به علمدار کربلا قمربنى هاشم (ع ) متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم ؟!
از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم . ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امکان ( عجل الله تعالى فرجه الشریف ) مواجه شدم .
بدون تامل به حضرتش سلام کردم .
حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند:
نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار کربلا متوّسل شوى ، بلکه شما را راهنمائى هم مى کنم که به حضرتش چه بگویى.
چون خواستى از حضرت ابوالفضل علیه السلام حاجت بخواهى ، این چنین بگو:
🔴 یا اَبَا الغوث اَدرِکنى
🔵 اى آقا پناهم بده
📚 لاله هاى رنگارنگ ، ص ۱۱۴
____
✅
@aine_tasnim
باماهمراه باشید و به دیگران معرفی کنید.
#تامل
کلاس اول یزد بودم. سال 1340. وسطای سال اومدیم تهران یه مدرسه اسممو نوشتند. شهرستانی بودم، لهجه ی غلیظ یزدی و گیج از شهری غریب.
ما کتابمان دارا آذر بود ولی تهران آب بابا معضلی بود برای من، هیچی نمی فهمیدم. البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود، ولی با سختی و بدبختی درسکی می خواندم. توی تهران شدم شاگرد تنبل کلاس.
🖌 معلم پیر و بی حوصله ای داشتیم که شد دشمن قسم خورده ی من، هر کسی درس نمی خواند می گفت: می خوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم.با هزار زحمت رفتم کلاس دوم، آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان. همیشه ته کلاس می نشستم و گاهی هم چوبی می خوردم که یادم نرود کی هستم! دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد....
🖌 کلاس سوم یک معلم جوان و زیبا آمد مدرسه مان ، لباسهای قشنگ می پوشید و خلاصه خیلی کار درست بود ، او را برای کلاس ما گذاشتند.من خودم از اول رفتم به ته کلاس نشستم. می دانستم جام اون جاست.درس داد ، مشق گفت که برا فردا بیاریم. آنقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم.ولی می دانستم نتیجه ی تنبل کلاس چیست. فردا که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشقها. همگی شاخ درآورده بودیم، آخه مشقامون را یا خط می زدند یا پاره می کردند. وقتی به من رسید با ناامیدی مشقامو نشون دادم، دستام می لرزید و قلبم به شدت می زد. زیر هر مشقی یه چیزی می نوشت.خدایا برای من چی می نویسه؟
🖌 با خطی زیبا نوشت : #عالی
✍ باورم نمی شد بعد از سه سال این اولین کلمه ای بود که در تشویق من بیان شده بود .لبخندی زد و رد شد. سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم، به خودم گفتم که هرگز نمی گذارم بفهمد که من تنبل کلاسم. به خودم قول دادم بهترین باشم...آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سال های بعد همیشه شاگرد اول بودم. وقتی کنکور دادم نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم.
☘ یک کلمه به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد.
☘ چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ می کنیم به ویژه ما مادران، معلمان، استادان، مربیان، رئیسان و ....
🖌 خاطره ای از پروفسور علیرضا شاه محمدی استاد روان شناسی و علوم تربیتی دانشگاه کنت انگلستان
____
✅
@aine_tasnim
باماهمراه باشید و به دیگران معرفی کنید.