🌺🍃🌺🍃
#هنرشادزیستن
همیشه هر چند ماه یک بار، یک اتفاقی درونم می افتد. از این لحاظ که احساس می کنم انگار دارم خفه می شوم. بعد می فهمم که وقتش رسیده است. وقت آن است که نگاهی به چیزهایی که دارم بیندازم. هر چند ماه یک بار، بعضی وقت ها زودتر و بعضی وقت ها دیرتر، بسته به حالم، هر چیزی که دارم را جلوی خودم روی زمین می گذارم. نگاهشان می کنم و اگر بیش از حد باشند، به جانشان می افتم.
این کار دو مرحله دارد:
مرحله اول، پیش خودم می گویم اگر همین الان قرار باشد برای همیشه به سفر بروم، چه چیزهایی را با خودم می برم. آنها را جدا می کنم. بقیه چیزها را داخل کیسه می گذارم که یا آنها را به کسی بدهم یا دور بیندازم.
مرحله دوم، به آن چیزهایی که نگه داشتم نگاه می کنم و پیش خودم می گویم کدام یک از این وسایل را اگر فردا گم کنم، خیلی ناراحت می شوم. آنها را جدا می کنم و داخل همان کیسه می گذارم. خیلی سخت است، ولی آن لحظه ای که آنها را داخل کیسه می گذارم، خیلی لذت بخش است، انگار دارم در مغزم فضا آزاد می کنم.
تمام.
بعد فقط یک سری وسایل اندکی باقی می ماند که به آنها هیچ وابستگی ندارم، هیچ گذشته ای هم با آنها ندارم. دوباره آزاد و خوشحال می شوم و به سراغ زندگی ام می روم تا چند ماه دیگر که باز این کار را تکرار می کنم.
در گیری که مدتی است دارم، با این لیوان است. خیلی وقت است که توانسته به داخل آن کیسه نرود. دوستش دارم ولی به آن وابسته شده ام. باید به داخل آن کیسه برود، ولی هشت سال است که یادم می رود.😂 مدام از این کشور به آن کشور آن را با خودم برده ام، بد جوری در دلم جا خوش کرده است. چه کسی دوست دارد این لیوان را برایش پست کنم؟😭😄❤️
نرگس کلباسی
❤️🍃
🌿🌻🌿🌻
🌺🍃این بی احترامی به خداوند است که
روزتان را با ناراحتی، ناامیدی یا عصبانیت بگذرانید
خداوند به تو زندگی بخشیده و امروز فرصت دوباره ای به تو بخشیده است.
او می توانست هر شخص دیگری را انتخاب کند اما او، تو و من را انتخاب کرد با خوشحال بودن، شاکر بودن، نگرش خوبی داشتن،
بهترین ها را در زندگی دیدن، میتوانیم خدا را خشنود کنیم
❤️🍃
🌿🌻🌿🌻
🌺🍃انسانهایی که زیبا فکر میکنند
با دیگران با محبت رفتار می کنند ...
شکرگزار هستند ...
خودشان را دوست دارند ...
به زندگی لبخند می زنند ...
و بخشنده هستند ...
انسانهاییکه حتی در بدترین شرایط و رویدادها، سعی میکنند جنبه مثبت قضایا را پیدا کنند و ببینند ...
انسانهایی که با جنس زندگی و عشق هماهنگ هستند ، و همیشه ، در هر مکانی بذر امید و شادی میپاشند ...
اینگونه افراد مغناطیس عشق هستند و مغناطیس عشق ، جاذبهای قوی دارد و هر چیز زیبایی را به سمت خودشان جذب میکنند.
❤️🍃
🌿🌻🌿🌻
🌺🍃🌺🍃
خودت را ببخش
برای تمام راههای نرفته
برای تمام بیـراهههای رفته
ببخش ...
بگذار احساست قدری هوایی بخورد
گاهی بدترین اتفاقها ،
هدیۀ زمانه و روزگارند
تنها کافیست خودمان باشیم ...
که خود را برای تمامی این بیـراهه رفتنها ببخشیم
و به خودمان بیایـیم
تا خدا تمامی درهایی که به خیال باطلمان بسته را
به رویمان باز کند ...
خطاهایت را بشناس
آنها را پذیرا باش
و تنها بین خودت و خدایـت نگهشان دار
این دنیا نامحرمِ بد دل
نامحرم نامروت زیاد دارد!
تا دست خدا هست
تا مهربانیش بی انتهاست
تا میگویی خدایا ببخش ،
به دورت میگردد و میبوستت و میگوید جانم چه کردهای مگر ؟!
دیگر تو را چه نیاز به آدمها ؟!
تنها خودت باش و زیبا بمان
و بگذار با دیدنت
هر رهگذر ناامیدی
لبخندی بزند رو به آسمان
و زیرِ لب بگوید :
هنوز هم میشود از نو شروع کرد ...
🌿🌻🌿🌻
🌺🍃🌺
✅ از اتفاقات تفسیر مثبت کنیم سیاهی ها قاب زندگی هستند. معمولاً وقتی می خواهیم یک تابلو را به دیوار بزنیم آن را قاب می کنیم و قاب ها معمولاً تیره هستند تا زیبایی داخل آن صدچندان شود.پس سیاهی ها ی زندگی قاب هستند اگر رنگ مشکی و سیاهی نباشد زیبایی و قشنگی زندگی از بین می رود.
#استادسلطانی
🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃
#داستانکهای_پندآموز
💕🌿💕🌿💕🌿💕
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا #سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت:
آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه #سم_در_ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.
🌸🌿🌸
قبل از اینکه #سم های ذهنی مان ما و اطرافیانمان را از پا دراورد، #پادزهر مهر و محبت را به خود و دیگران بنوشانیم.
❤️🍃
🌿🌻🌿🌻