eitaa logo
عجائبُ الاَرض🇵🇸
65.4هزار دنبال‌کننده
48.9هزار عکس
47.8هزار ویدیو
208 فایل
متفاوت‌ترین‌مجله‌دانستنی‌هاوعجایب‌جهان🌎 هدف این کانال افزایش‌اطلاعات عمومی و آشنایی با حقایق شگفت انگیزجهان است ‌‌انتقاد؛پیشنهاد؛@Niai73 تبلیغات‌ ارزان بابازدهی عالی: eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده اوج ✔
⁉️ با اولین نگاه به تصویربالا، ذهن شما کدام تصویر را درک می کند؟ ⚫ این تست نشان می‌دهد که تا چه حد افسرده هستید ⚠️ ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 درخت 👨🏻 چهره فرد غمگین ☁️ ابر https://eitaa.com/joinchat/1114701878C6a0dde9d80 😳🔥
هدایت شده از تبلیغات 🌹عکس‌پروفایل..
یک دختری بود؛ که شغل باباش رفتگر شهرداری بود؛ دختر با هزاران آرزو وامید می خواست ؛مثل همه زندگی کند؛ می خواست شوهری با آبرو ومهربان داشته باشد. به خاطر شغل باباش که رفتگر بود کسی در این خانه را نمی زد؛ یه روز دلش شکست یه نامه ای به امام رضا نوشت ؛ ادامه داستان در لینک زیر👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3952410625C1052481321 http://eitaa.com/joinchat/3952410625C1052481321
(گداتر از گدا 👌) مرد فقیری به امید به دست آوردن غذا، به در خانه مرد ثروتمندی رفت و نانی خواست... مرد ثروتمند گفت هنوز نان نپخته ایم🍞 مرد فقیر گفت مقداری آرد به من بدهید گفت آرد نداریم؛ کمی داشتیم، آنرا خمیر کردیم تا نان بپزیم! مرد فقیر گفت پس به من آب بدهید، خیلی تشنه ام... گفت هنوز مَردِ آب فروش نیامده است😳 فقیر که از خساست مرد ثروتمند عصبانی شده بود گفت شما هم که مثل من چیزی نداری، پس بیایید با هم به گدایی برویم😬 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
بااین‌ کانال عکساتو‌ با عِشقت سِت‌ کُن😌💗 😍 💜 😍 💙 😍 💚 😍 ♥️ 😍 💜 😍 😍 💛 😍 ❤️ 😍 💜 😍 تو سه سوت اسمتو پیدا کن🙂♥️📝 http://eitaa.com/joinchat/540737557C331619997a http://eitaa.com/joinchat/540737557C331619997a
هدایت شده از تبلیغات 🌹عکس‌پروفایل..
عکسآش خوراک پروفایلته دِلبَـــر..♥️👇🏿 http://eitaa.com/joinchat/540737557C331619997a http://eitaa.com/joinchat/540737557C331619997a دِلبَریِ تِرینَ دِلبَریِ سَالِ 2020 اینجاسَتِ🙈💍 .
📚حکایت تاجر «پنبه دزد ، دست به ریشش میکشد» تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه. بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد. شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد. صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است. به نزد قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم . قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را . قاضی گفت:به کسی مشکوک نشدید؟ ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم. قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند. قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟ تاجر پنبه گفت به هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت: ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند. ناگهان یکی از همان تاجرهای محترم دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند . قاضی گفت: دزد همین است. تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند. یک ساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد. از آن به بعد می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند : «پنبه دزد ، دست به ریشش میکشد» •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👈سه چيز در زندگی يکبار به انسان داده مي‌شود والدين ، جوانی ، شانس 👈سه چيز را هرگز نخور غصه ، حرام ، حق 👈سه چيز باعث سقوط انسان است غرور ، دشمنی ، جهل 👈سه چيز را بايد افزايش داد دانش ، دارائی ، درخت 👈سه چيز انسان را تباه ميکند حرص ، حسد ، حماقت 👈سه چيز رنج آور است بیماری ،بی پولی ، بی مرامی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
دلا یاران سه قسمند گر بدانی زبانی اند و نانی اند و جانی به نانی نان بده از در برانش محبت کن به یاران زبانی ولیکن یار جانی را نگه دار به پایش جان بده تا میتوانی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✅داستان کوتاه و پند آموز ✍پیر مردی تصمیم گرفت تا با پسر وعروس ونوه‌ی چهارساله خود زندگی کند. دستان پیر مرد می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست. پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدر بزرگ کاری بکنیم و گرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدر بزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد . بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد. هر وقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید! 🌟 یادمان بماند که : " زمین گرد است . . . " ↶【به ما بپیوندید 】↷ _________________ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫چہ زیبا خالقی دارم 🎋دلم گـرم ست 💫ومیدانم ڪہ فردا باز خورشیدی 🎋میان آسمان چون نور می آید 💫شبی می خواندم با مهر 🎋سحرمیراندم با ناز 💫چه بخشنده خدای عاشقی دارم 🎋 شبتون گرم از نگاه خـدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ســــلام صبح چهارشنبه تون بخیر 💐خــدایا 🌸به روزگارِ دوستانم آرامش 💐به زندگیشان عافیت 🌸به عشقشان ثبات 💐به مهرشان وفـا 🌸به عمرشان عزت 💐به رزقشان برکت و 🌸به وجودشان صحت عطا بفرما 🌸چهارشنبه خوبى داشته باشید ❣ 📤
خیلی از دوستان پیام دادن چجوری میتونن این لباس رو تهیه کنن😍 واقعا کاراشون خاصه😍 خودم ازشون خریدم ☺️ 🌸🌸🌸 کلی کار خاص مخصوص 💃 https://eitaa.com/joinchat/3446931463Cf9cd0c1b26