eitaa logo
🇮🇷حیدریون🇵🇸
230 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
16 فایل
بسم رب‌الحیدر (ع) کانل حیدریون (رهروان شهدا) ارتباط با مدیر 👈👈 @ndjfm313
مشاهده در ایتا
دانلود
در تاریخ ۶۵/۶/۱۹ متولد شدم 👶 پدرم آقا محمد پاسدار و جانباز جبهه هستش 😍و مادرمم قربونش برم خانه دار هستند 😘
♥️🎙 من یک روزی از هواپیما پیاده می‌شدم، یک جوانی را دیدم که از از این شلوارهای مد جدید که معمولا بخشی از این شلوار پاره هست، از این شلوارهای جین پاش بود، به من گفت: من میتونم مدافع حرم بشم؟ من تعجب کردم، گفت می‌دونم من را نمی‌پذیرید اما می‌دانی من دوست کی هستم؟ گفتم نه! گفت من دوست سید ابراهیم ام🤍 (سید ابراهیم از بهترین فرماندهان ما بود، فرمانده فاطمیون که خودش را به عنوان افغانی جا زد و وارد جبهه شد بعد جبهه او را گرفت و نگه داشت و نگذشت برود و روز تاسوعا به شهادت رسید) من تعجب کردم که گفت دوست سیدابراهیم هست!✨ شهیدی که یکی از خصوصیاتش ترسیم راه است. یک تحرک عظیمی و یک معنویت جدیدی ویک دگرگونی جدیدی در جامعه‌ی ما درجوانان ما در سطوح گوناگون این فرهنگ مدافع حرم ایجاد کرد🖐🏻🕊🌿 🤍 راوی حاج قاسم
تجمع هیات های مذهبی خواهران شهریار در محکومیت هتک حرمت قرآن کریم و رهبر معظم انقلاب امروز
مستند روزگار ابراهیم شهید مصطفی صدر زاده از شبکه افق در حال پخشه
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) به روايت شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)؛ 🌷بسم رب الشهداء و الصدیقين🌷 🔻شب تاسوعا توى آشپزخانه مقر بوديم. سيدابراهيم مدام مى گفت فيلم بگيريد مى خواهم وصيت كنم. داشت انگور مى خورد و بدهى هايى را كه به فاطميون داشت يكى يكى مى گفت. آخر سيد عادت داشت پول مى گرفت و مى داد به نيروهايش. 🔸وصيت كرد كه به حاج رضا بگوييد كه بچه هاى ناصرين با فاطميون بماند كه ان شاءالله برايمان باقيات الصالحات باشد. بعدش هم خنديد و گفت "الان شب تاسوعاست ... خيلى دلم مى خواد شهيد شم هرچند مى دونم لياقتش رو ندارم. اما درِ رحمت خدا بازه و منم طمعكار." 🔺حرف مى زد و با اشتها انگور مى خورد. حاج رضا نگاهى به انگور خوردن سيد كرد و با خنده گفت "از انگور خوردنت معلومه كه چقدر طمعكارى!" حاج رضا رو به من كه كنار سيد ايستاده بودم گفت "حالا كه سيد اين قدر شهادت شهادت مى كنه تو حرفى ندارى بزنى؟" نگاهى به سيد كردم و گفتم "ما با هم قرار داريم كه هر كدوم از ما زودتر شهيد شد و رفت، دست اون يكى رو هم بگيره و با خودش ببره." ادامه دارد ... صفحه ٣٠ ✍️ برگرفته از كتاب: ""؛ شهيد مصطفى صدرزاده انتشارات روايت فتح