عکاسبانو | عکاسی با موبایل
⤴️⤴️⤴️
🗂 فایل با کیفیت عکسها رو دانلود کنید ☺️
تازه استفاده از اینا بدون ذکر منبع و لوگو هم ایرادی نداره😌
نوش روحتون💚
🌿 @akasbanoo_ir
🌿🌿🌿
📌نمونه کار عکاس بانویی های فعال و زرنگ💚
#ارسالی_عکاس_بانویی_ها
#آموزش
#عکس_نوشته
🌿 @akasbanoo_ir
🎥 حتما براتون پیش اومده که یه کلیپ
ساختید یا آموزشی رو ضبط کردید ولی وقتی
خواستید اونو بارگذاری کنید با مشکل حجم زیااااد روبرو شدید؛ مثلا حجم فیلمتون ۱ گیگ شده😵😵💫
چاره اش دست ماااااست😏😎
⚡️آموزش امشبمون معجزهی واقعیه...
با این آموزش یاد میگیرید چطور که با یه
برنامه باحال حجم فیلمهای سنگینرو
بدون کاهش کیفیت پایین بیارید😍😎
📌علاوه بر آموزش این برنامه، آموزشهای دیگهای هم در کانال قرار داده شده.
🖇روی پیام سنجاق شده بزنید و از طریق هشتگها مطلب موردنظر رو جستجو کنید.
🔖با آموزش امشب کلیپهاتون رو
با خیال راحت بسازید.😍
#آموزش #ایده #معجزه
🌿 @akasbanoo_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌿🌿
📲کاهش حجم ویدئو با برنامه پاندا
💥امشب با این 🐼 کوچولو
میخوایم حسابی کولاک کنیم😉
#ایده_عکاس_بانویی
#عکاسی
#ایده
🌿@akasbanoo_ir
عکاسبانو | عکاسی با موبایل
🌿🌿🌿 برای اینکه صرفاً مصرف کننده نباشیم باید یادبگیریم چطور تولید محتوا کنیم؛ 📸🏞️ میدونید که جهاد ت
🌿🌿🌿
📣برای دوره سلاح هوشمند آمادهای⁉️
🤩
✈️ دوست داری یه سفر سوریه برنده بشی ⁉️
😍
📲 دوست داری یه گوشی موبایل هدیه بگیری⁉️
😃😍🤩
#دوره #موبایل #سوریه
🌿 @akasbanoo_ir
🌿🌿🌿
📱 تو این روزهای بحرانی دوست داری
جهاد تبیین با موبایل یاد بگیری؟!
📍ما خودمون هم خیللللی هیجان
این دوره رو داریم🤩
🗓 این روزها برای ما، روزهای فشردهای بوده
بچه ها دارن بدوبدو میکنن...
📜 پوستر دوره طراحی شده😌
✉️ وکلللی خبر خوب دیگه
📌 منتظر خبرهای تکمیلی باشید...
#جهاد_تبیین #آموزش #هوشمند
🌿@akasbanoo_ir
🌿🌿🌿
📆 رسیدیم به دوشنبههای صوتی☺️
خیلیهاتون منتظر مجله این هفته بودین
مجله صوتی اینهفتهمون پراز ماجرا و نشونه بود؛ انقدرر برکت داشت که حد نداره؛
درحدی که تدوینگر مجلهمون همین که کاررو آماده کرد کربلایی شد و عازم کربلاست الان
بهش گفتم برای همه مخصوصا کسایی که مخاطب مجله صوتی این هفته هستن حسااابی دعا کنه؛
🌱 هرکس میخواد حال دلش سبز شه نیت کنه و اول داستان مجله رو بخونه بعد هم مجله صوتی عجیب و غریب این هفتهمون رو
🌿@akasbanoo_ir
🍀 قسمت اول:
ماجرای مجله صوتی مدرسه عکاسبانو رو میدونید که؟
📚 ما یه خط جدید تولید محتوا تو مدرسه عکاسبانو افتتاح کردیم برای اینکه از یه زاویه جدید به عکسها نگاه کنیم؛
🖼️ هرعکسی که ما میگیریم یه داستان و ماجرایی پشتش داره؛ ما تو این خط جدید اومدیم این داستانهارو جمع کردیم و تبدیلشون کردیم به داستان صوتی...
ترکیب این عکس و داستان و صوت شدن مجله صوتی.
دیدی وقتی یه کاری رو شروع میکنی هرچی میری جلوتر اون کار کاملتر و پربار تر میشه؟
وقتی اون وسطا یه نیت سبز و پرنور هم قاطی کارت کنی که نور علی نور....
مگه نه؟
.
📍 ادامه دارد...
🍀 قسمت دوم:
فاصله بین قسمت اول و دوم مجله بود که حادثه تلخ شاهچراغ اتفاق افتاد؛
نمیشد شرایط جامعه نیاز به تبیین داشته باشه و ما برای عکسهای هنری داستان سرایی کنیم و تو مجله صوتی منتشرشون کنیم...
این خیانت به تکلیفمون بود.
📝 ما باید تو هراتفاق و برای هر عکس مهمی راوی اول باشیم، تا بعدها نتونن اون رو تغییر بدن، باید در حد و اندازه خودمون تاریخ رو بنویسیم تا جای شهید و جلاد رو عوض نکنن...
📼 این شد که تصمیم گرفتیم سوژه قسمت دوم مجلهمون رو از بین خاطرات یکی از بازماندههای حادثه شاهچراغ انتخاب کنیم؛
و روایت آخرین عکس علی اصغر رزق ما بود برای قسمت دوم مجله صوتیمون.
قسمت دوم منتشر و با استقبال خیلی زیادی روبرو شد.
🍃 گفتیم خب حالا که این هفته مجله صوتی غم داشت هفته سوم رو یک موضوع سبک تر انتخاب کنیم؛
غافل ازاینکه اتفاقها خبر نمیکنند...
📍 ادامه دارد...
🍀 قسمت سوم:
وسط گشتنهای سوژه جدید مجله صوتیمون؛
یه فیلم تو فضای مجازی پخش شد...
فیلم آرمانی که پای آرمانش وایستاد؛ میگفت رهبر نور چشم منه شما بزن...
و آرمانی که شهید شد؛
فکرشم نمیکردیم آرمان بشه سوژه مجله صوتیمون❗
خدا بهمون یادآوری کرد که شما خواستین و نیت کردین روایت کننده باشین، اینم سوژه...
.
دوهفته تمام بچهها تمام روایتهای مربوط به شهادت آرمان رو بررسی کردن، از بچههای امنیت اون شب مصاحبه کردن و....
تا رسیدیم به یه روایت درست و منسجم؛ اما
این روایت یه مشکل داشت، یه مشکل بزرگ،
روایت خیلی سنگین بود...
.
گوینده میگفت من دلم نمیکشه بخونمش قلبم طاقت نمیده... بچههای تیم نمیتونستن بخوننش...
📍 ادامه دارد...
🍀 قسمت چهارم:
بچههای تیم سنگین بودنِ متن رو نقد کردن، اما من و نویسنده مجله دلیلمون این بود که این متن باید حب و بغض آدمهارو قویتر کنه، باید نشون بده که چیکارکردن با این بچه مظلوم🥺
به نویسنده گفتم بیا توسل کنیم به خود شهید...
صبح نیت کردیم و رفتیم سراغ کارهای خودمون.
بعداز نماز مغرب رفتم اینستاگرامم رو باز کردم
دوستم پیام داده بود، جوابش رو دادم و باهاش راجع به مجوز های کاری داشتیم صحبت میکردیم که یهو گفت:
هنوز خون شهید آرمان تو محله ما روی دیواره...
بدون اینکه ما راجع به آرمان صحبتی کنیم؛
این اولین نشونه ما بود،
یکم بعد عکس خون آرمان رو روی دیوار فرستاد❗
خدای من...
ماجرا فقط این نبود...
بعدازاینکه بااین نشونه سنگین بودن متن رو بهش رضایت دادیم؛
دقیقا روزیکه کار آماده شد خیلی یهویی تدوینگرمون راهی کربلا شد و دل مارو برد؛
انگار که کارش قبول شده و شهید برات کربلاشو براش گرفته باشه🥺
این تازه یه بخشی از برکت کار برای این شهید مظلوم بود.
همزمان با امروز که کار آماده شد و ساداتمون راهی کربلا شد، منهم یکی از جلسههام خیلی بی برنامه افتاد بهشت زهرا و دقیقا هم سر مزار شهید آرمان...
.
کار برای شهدا برکت داره؛ این برکت فقط برای ما بود، شماهم مجله امشب مدرسه رو از دست ندین
البته قبلش نیت کنید و به خود شهید توسل کنید💚