eitaa logo
امامت و امارت
183 دنبال‌کننده
84.6هزار عکس
47.3هزار ویدیو
4.1هزار فایل
گزارش شخصی امامت وامارت پردیسان
مشاهده در ایتا
دانلود
«راننده گفت : خوش به حال شوهرانتان ... گوشه‌ روسری من را گرفت و بوسید» / «خاطره عبرت‌آموز بانوی ایرانی از رعایت حجاب در برزیل» خبرگزاری فارس نوشت: طاهره اسماعیل‌نیا بانوی ایرانی است که به واسطه شغل همسرش، چندین سال به همراه همسر و فرزندان خود در کشور برزیل، زندگی کرده است. او می‌گوید: علیرغم اینکه داشتن یا نداشتن دین در برزیل آزاد است، اما مردم آن منطقه، واکنش‌ها و عکس‌العمل‌های مثبتی را نسبت به موضوعاتی چون معنویت، دین‌مداری و خصوصا مسئله حجاب، از خود بروز می‌دهند. خانم اسماعیل‌نیا معتقد است که حجاب، محدودیت نیست، بلکه یک امر فطری است که عزّت زن در گرو رعایت آن است. وی در گفت‌وگویی که به مناسبت هفته عفاف و حجاب داشتیم، بیان کرد: در یکی از تابستان‌هایی که در برزیل بودیم، فاطمه دختر کوچکم بیمار شد. با توجه به‌ مشغلاتی که همسرم داشت، با معصومه دختر سیزده ساله‌ام، راهی مطب پزشک شدیم. در مسیر بازگشت، تاکسی گرفتیم و من و دخترم در حالی که مانتو و روسری بلند پوشیده بودیم، سوار تاکسی شدیم. در مسیر حدس زدم که نوع پوشش ما، توجه راننده را به خود جلب کرده است. راننده پس از دقایقی سکوت، با لحنی دلسوزانه در حالی که متوجه شده بود ما برزیلی نیستیم و خارجی هستیم، به ما گفت: الآن تابستان است و هوا بسیار گرم. شما با این لباس و پوشش خیلی اذیت می‌شوید. به نظر من اینجا که کشور خودتان نیست، راحت باشید. در کشور ما آزادی هست و می‌توانید حجاب خود را بردارید. من در جواب گفتم: بله ما هم گرمیِ هوا اذیت‌مان می‌کند؛ ولی ما به این پوشش اعتقاد داریم. من به‌ خاطر کشورم حجاب ندارم، حجاب من به خاطر دین و اعتقادم به خداوند جهانیان است. راننده‌ مسیحی که باورِ حرف‌هایم برایش سنگین بود، تاملی کرد و گفت: بله متوجه شدم؛ اما من شنیده بودم که همسرانتان شما را با کتک مجبور به داشتن حجاب می‌کنند! من لبخندی زدم و به آرامی گفتم: خُب اگر این طور بود، الآن که شوهر من اینجا و همراه ما نیست، دیگر ترسی از همسرم نداشتم و می‌توانستم حجابم را بردارم! راننده‌ تاکسی در حالی که با سَر حرف‌هایم را تائید می‌کرد، در فکر فرو رفت و گفت: خُب چرا دخترِ نوجوانت را مجبور کردی حجاب داشته‌ باشد؟ گفتم: می‌توانی از خودش بپرسی تا جواب سوالت را بگوید. سپس از دخترم پرسید: عزیزم! مادرت مجبورت کرده تا این‌گونه لباس بپوشی؟ اینجا دخترم معصومه با لحنی قاطع و محکم به راننده گفت: نه! نه! من حجاب را دوست دارم و به حجاب معتقدم و به این نتیجه رسیدم که حجاب به من امنیت می‌دهد و از من محافظت می‌کند. من هم مثل مادرم حاضر نیستم بدون حجاب باشم و به دستورات دینم عمل می‌کنم. من مثل راننده که از نگاهش معلوم بود از جواب معصومه خوشحال و فطرتش تا اندازه‌ای بیدار شده است، در درونم از پاسخ دقیقِ دخترم به وجد آمده بودم و سکوت کردم. دقایقی بعد راننده بالحنی پُر از حسرت، آهی کشید و چند بار گفت: خوش به حال شوهرانتان، سپس ماشین را کنار خیابان نگه‌ داشت. من و دخترم کمی ترسیدیم، بعد دیدیم که راننده‌ جوان، سَر بر روی فرمانِ ماشین گذاشت و با لحنی محزون گفت: من این‌طور زندگی را بیشتر دوست دارم. زمانی که خانمِ من از خانه خارج می‌شود، نمی‌دانم با دوستانش کجا می‌رود، با چه کسانی سخن می‌گوید و حتی من اجازه ندارم از او این سوالات را بپرسم. من در زندگی‌ام آرامش ندارم و خیلی ناراحتم. اوقاتی که دلم می‌گیرد و غصه‌دار هستم، به خانه مادربزرگم که مثل شما انسان معتقدی هست می‌روم. مادربزرگم اعتقاد دارد که نباید لباس کوتاه پوشید و پوشش نسل جدید و بسیاری از کارهای آنان را قبول ندارد. به نظر من افرادی مثل مادربزرگ من، زنان بسیار خوب، پاک و خلاصه پایبند به همسر و زندگی خودشان هستند؛ به همین خاطر من او را خیلی دوست دارم، سر روی شانه‌اش می‌گذارم و ضمن دریافت آرامش، از او می‌خواهم تا برایم دعا کند. راننده‌ تاکسی با تمام احساس ادامه داد: واقعا خوش به‌حال همسرتان. شما برای من هم خیلی محترم هستید که حتی در نبودِ او هم، پوشش‌تان را حفظ کردید و با این‌که اینجا تنها بودید و هیچ‌کس هم نبود، با اصرار من، حاضر نشدید حجابتان را بردارید. سپس راننده تاکسی از ماشین پیاده شد، درب ماشین را باز کرد و گوشه‌ روسری من را گرفت و بوسید و ضمن معذرت‌خواهی گفت: دوست داشتم از زبان خودتان بشنوم که زن مسلمان به‌ زور حجاب نمی‌گذارد، خدا شما را حفظ کند. لطفا برای من هم دعا کنید.
Ali Ghelich - Iliya.mp3
10.77M
مقام و شأنش را غیر از خدا که می داند که با عشق علی آتش مرا نسوزاند... ایلیا 🎤 باصدای علی قلیچ 🆔 @Ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به گردن کرونا افتاد ❌مردانی: سکته‌های مغزی و قلبی در کمین افراد مبتلا به کرونا حتی پس از بهبودی! مسعود مردانی، عضو کمیته علمی ستاد ملی مقابله با کرونا در گفتگو با خبرفوری: 🔹میزان سکته‌های قلبی و مغزی به دنبال ابتلا به کرونا افزایش یافت به این دلیل که کرونا یک بیماری التهابی است که جداره رگها را هم درگیر می‌کند. 🔹افراد حتی پس از بهبودی باید تحت مراقبت کامل باشند. ❌همانطور که قبلا پیش بینی شده بود، آن‌ها عوارض واکسم‌ها را بر گردن کرونا خواهند انداخت. اینقدر وقیح فلعنت الله علی القوم الظالمین وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻱ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﺸﺖ ؟ !سوره مبارکه شعرا آیه‌ی(٢٢٧)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🔊 بخش مهم از مستند صوتی که به همه دوستان توصیه اکید میشه گوش کنن 🔺تجربه گر، شخصی رو می‌بینه که داره روی پروژه مهمی کار می‌کنه، اما شیاطین ذهن اون رو منحرف میکنن و کارش به نتیجه نمی‌رسه!! 🆘 @Roshangari_ir
🤔 یوگا، عرفان ؟ ورزش ؟ یا پرستش شیطان؟! 🔴➰ یوگا پرستش شیطان..!➰🔴 ➖➖➖➖➖➖ ⏰ @shomareshmakooszohor
وزیر بهداشت: وارد موج هفتم شدیم/مشکل کشورهای دیگر هستند😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فلج کننده ‼️‼️‼️‼️ واجب است گوش کن به نیت صدقه منتشر کن مردم را نجات بده‼️ ⭕ *بـــلایی بـه نـام ~نـوشابه~*⭕ ⭕ *فتـنه ای موفق تـوسط صهیونیست*⭕ *⭕مـاده ای کـه از کــلسیم تغذیه میکند⭕* *⭕سرطان زا و مخلل قوای جنسی* ✡️ *نوشیدنی خطرناک*✡️ ✡️ *توسط شرکت های یهودی و صهیونیست*✡️ جــنگی مـــوفق بر علیه سلامت بـشر ••• جــنگ نرم دشــمن 🔥💥 مـــراقب بـاش ~*نــوشابه یک نوشیدنی نـــیست*~ یــــک فــتنه است °°° 🔥
یادمه توی یه گروهی از جنسیت سوم و به قولی یکسانی جنسیتی حرف زدیم یه کج‌فهمی کلی بهمون خندید اینو بکنید تو چشم کج‌فهم‌ها😃
🌷 امام هادی (علیه السلام) فرمودند : " اگر در زمانی، عدل بر ستم غلبه داشت، حرام است نسبت به کسی سوء ظن حاصل شود مگر اینکه علم به بدی آن فرد پیدا شود ، و اگر در زمانی، ستم بر عدل غلبه داشت ، هیچ کس حق ندارد به فردی حسن ظن داشته باشد مگر اینکه خوبی فرد ، ظاهر شود." 🍂 📚بحارالانوار،ج۷۲ص۱۹۷ 🍀 قَال الامام الهادی (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) : " إِذَا كَانَ زَمَانٌ اَلْعَدْلُ فِيهِ أَغْلَبُ مِنَ اَلْجَوْرِ فَحَرَامٌ أَنْ يُظَنَّ بِأَحَدٍ سُوءاً حَتَّى يُعْلَمَ ذَلِكَ مِنْهُ وَ إِذَا كَانَ زَمَانٌ اَلْجَوْرُ فِيهِ أَغْلَبُ مِنَ اَلْعَدْلِ فَلَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يَظُنَّ بِأَحَدٍ خَيْراً حَتَّى يَبْدُوَ ذَلِكَ مِنْه."🍀 🌐شبکه رسانه ای مجمع هماهنگی نیروهای جبهه انقلاب استان قم
بدون شرح ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ⏰ @shomareshmakooszohor
4_5816888609445251418.mp3
34.43M
🎙استاد نظری زاده : 💎 ✅انواع سرکه و روش تولید سرکه خانگی ✅شناخت انواع گوشت ❌❌❌بدترین گوشت، گوشت مرغ هست که حتّی از گوشت الاغ و گاو هم بدتر هست. ⛔️خوکِ پرندگان را نخورید تا سالم باشید ✅بهترین گوشت ها چه گوشت هایی هستند ؟ 🔰کانال طب اسلامی (فدک) @tebeslami_fadak
107571_760_۲۰۲۱_۰۹_۲۶_۲۰_۲۵_۲۹_۱۳۲.mp3
3.67M
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
👌👌امام علی ع را نه فقط با شعر و شعار در مدحش، بلکه با اشارات علمی اش بشناسیم!!! 👌👌زیباترین ستاره! از امام علی ع دربارۀ تفسیر ”طارق” (کوبنده در شب) پرسیده شد ایشان فرموند : ” آن، زیباترین ستاره در آسمان است، در حالی که مردم نمی شناسندش بحار الأنوار، ج ۵۵، ص۸۹ ، ب ۹، ح ۴” « و ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ- النَّجْمُ الثَّاقِبُ» ( طارق - 3-2 ) ⁉️ تو چه می دانی (کوبنده) چیست ؟ است ..» واژه « طارق »به معنی" کوبیدن" است، به طوری که صدایش به گوش رسد . و کلمۀ « ثاقب» دراصل به معنای دریدن، نفوذ کردن، سوراخ کردن . از نظرعلمی، این اشارات، کوبیدن و سوراخ کردن مربوط به ستارگان نوترونی می باشد . ⚠️ آیا 14 قرن پیش نوترونی ندارد !!! 🌐 🔹سروش . ایتا . هورسا @asrarafarinesh
یا صاحب الزمان ادرکنی: یا صاحب الزمان ادرکنی: 📜:زندگینامه مختصر شهید سعید پایروند: بیست و چهارم فروردین ۱۳۴۹، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش ابوالفضل، راننده بود و مادرش خدیجه نام داشت. دانش‌آموز دوم متوسطه در رشته ریاضی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. یا صاحب الزمان ادرکنی: 📜خاطراتی از جبهه از زبان شهید سعید پایروند: از دیشب عملیات والفجر ۸ شروع شده است و ما اینجا پدافند کرده ایم، صدای سوت خمپاره ها را می شنوم، الآن یک اسیر عراقی را یکی از بچه ها آورد و بقیه هم به استقبال رفتند، من هم یک سلامی به او دادم و جوابم را هم داد. همین حالا سه فروند هواپیمای عراقی آمدند و ضد هوایی ها هم شروع به زدن کردند. عراقی ها چهار تا راکت پرتاب کردند که فقط یکی از آنها عمل کرد و عده ای شهید شده اند و مجروح، آنها را دارند می برند. بچه ها کمی احساس تنهایی می کنند، به نظر من اینجاست که مردانگی ثابت می شود، در اینجا فرمانده واقعی، حضرت ولی عصر (عج) است، در ضمن یک چیزی بگویم بسیار خنده دارد: یکی از بچه ها تعریف می کرد در عملیات خیبر من یک عدد شال سبز به دور کمرم بسته بودم و در حال رفتن بودم که یکی از رزمنده ها که او را موج انفجار گرفته بود، به من چسبید و رهایم نمی کرد، او مرتب می گفت: من فرمانده واقعی ام را پیدا کردم، تو امام زمان (عج) هستی. یا صاحب الزمان ادرکنی: 📜وصیتنامه شهید پایروند: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداُ رسول الله و اشهد ان علیاً ولی الله» «به راستی که امروز روز عمل است و روز حساب نیست و فردا روز حساب است و روز عمل نیست». حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام و درود فراوان بر یگانه منجی عالم بشریت (عج) و نایب بر حقش، امام روح الله الموسوی الخمینی (س) و با سلام و درود فراوان بر ارواح پاک و طیبه‌ی شهدا و با سلام به امت شهیدپرور و همیشه در صحنه ی ایران. هدف و انگیزه من از رفتن به جبهه، مسؤولیتی بود که بر دوشم سنگینی می‌کرد و در این برهه از زمان که ندای «هل من ناصرٍ ینصرنی؟» حسین (ع) بار دیگر از صحراهای کربلای ایران به گوش می‌رسد، بر خود واجب دانستم که به جبهه بیایم تا شاید بتوانم کوچک‌ترین کمکی به انقلاب نمایم؛ زیرا جبهه، محل نور و محلی است که در آن معنویت نمایان است و محلی است که انسان کلاً عوض می‌شود و محلی است که از خانه‌ی انسان بهتر و جاذبه‌اش بیشتراست و انسان در جبهه با چهره‌های نورانی و بشاشی روبرو می‌شود که شاید در شهر و در پشت جبهه نتوان آنها را دید. جبهه، محلی است که عاشقان زیادی تربیت کرده است که همگی در امتحان خود قبول شده‌اند. در جبهه، «معشوق» یعنی «خدا» و خدا خود را به وضوح نشان می‌دهد. طوری که دیگر نمی‌توان از آن دست کشید؛ زیرا عاشقی که معشوق داشته باشد، تا به معشوق خود نرسد باز نمی‌ایستد؛ حتی اگر جان خود را از دست بدهد. در جبهه‌ها معشوق واقعی خداست. این دنیا محل گذر است؛ یعنی این دنیای خاکی ناپایدار است و انسان، بی‌وفاتر از دنیا چیزی پیدا نمی‌کند. همچنین می‌خواهم همه مرا حلال کنند. اگر حرف زشتی و یا عمل ناروایی انجام داده‌ام و یا به هر طریق موجب ناراحتی آنها را فراهم کرده‌ام، حلالم کنند و از خانواده‌ی عزیزم می‌خواهم که صبر و استقامت را پیشه‌ی خود کنند و اگر مجروح یا معلول و یا حتی اگر شهید شدم، مادرم! «زینب» (س) و مابقی اسرای کربلای حسین (ع) را به یاد بیاور، که اگر تو داغ یک فرزند خود را دیده‌ای، زینب (س) مادرش فاطمه (س) را در بین در و دیوار، پدرش را با فرق شکسته در محراب مسجد و برادرش را در حال مرگ دید و سپس اسیری و سختی بسیار کشید. بنابراین راه زینب (س) را پیش گیر و توکل به خدا داشته باش، که توکل به خدا بهترین چیزهاست. و از همه‌ی اهل خانواده‌ی خود به خصوص مادر و پدرم می‌خواهم که مرا حلال کنند و اگر بدی یا خوبی از من دیده‌اند، ببخشند. مادرم! شیر پاکت را حلالم کن و شما ای پدرم! هر چه بدی و از من دیده‌ای، مرا ببخش و عفوم کن و به یاد داشته باش که باید صبر «نوح» (ع) و تقوا و عمل علی (ع) را پیشه‌ی خود سازی. خواهرم! مرا حلال کن و مرا ببخش و حجابت را حفظ کن، که حجاب تو از اسلحه‌ی من برنده‌تر و محکم‌تر است و به خواهر و برادر کوچکم بگویید که «سعید» پیش خدا رفته است و شما باید افتخار کنید و سربلند باشید؛ زیرا که من در راهی قدم گذاشتم که «حسین بن علی»‌ها و «سیدجوادی‌»ها و «قنبری»ها در آن راه جان خود را فدا کردند و خدا را شکر می‌کنم که مرا در کشور ایران و در چنین زمانی و در خانواده‌ای اسلامی و معتقد به اسلام و شیعه‌ی دوازده امامی به وجود آورد و رهبری چون امام بزرگوار، موسی زمان، درهم کوبنده‌ی ستمگران، بت‌شکن عصر و منجی نسل بشر، حضرت آیت الله العظمی خمینی (س) را به م
یا صاحب الزمان ادرکنی: "بسم رب الشهدا و الصدیقین" به امید به سر آمدن یلدای انتظار و دمیدن خورشید ظهور🌞 ثواب قرائت دهمین رو از چله صلوات را به نیابت از همه درگذشتگان و شهدا به ویژه: ⚘"شهید سعید پایروند"⚘ تقدیم میکنیم به ساحت مقدس آقا امام زمان (عج) و چهارده معصوم.امید است،با دعای بهترین های عالم،مورد عنایت حق تعالی و شفاعت معصومین و شهدا باشیم🙏🏼🌺
ا عطا نمود و اینکه این توفیق را به من داد تا در بین این برادران در جبهه حضور به هم رسانم و با نثار خون خود لااقل توانسته باشم کاری در راه خدا کرده باشم. به امید پیروزی رزمندگان در جبهه‌های نور علیه ظلمت و ظهور هر چه سریع‌تر آقا امام زمان (عج). «آن کس که تو را شناخت، جان را چه کند؟ / فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟ / دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی / دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چـه کنـد؟» دوستار همگی نوکر حسین بن علی [(ع)]. سعید پایروند یا صاحب الزمان ادرکنی: 💫از زبان مادر شهید سعید پایروند 🍃🌸 مادر شهید پایروند گفت: قبل از رفتنش با هم رفتیم گلزار شهدا. سر مزار شهید دایی دایی که رسیدیم سعید گفت این تل خاک را می‌بینی؟ اینجا قبر من است. من و شهید دایی دایی قول داده بودیم که با هم افقی شویم حالا او رفته و من مانده‌ام. شهدا در قهقهه مستانه‌شان و در شادی حضورشان عند ربهم یرزقونند. رزق امروزم مصاحبه با مادر شهید سعید پایروند است. با دوستان خودم قرار می‌گذارم به منزل خانواده شهید برویم. پدرش سالهاست به رحمت خدا رفته و مادرش دو فرزند دیگرش را سر و سامان داده و تنها زندگی می‌کند.عصر یک روز بارانی خدمت مادر شهید می‌رسیم. دیوار پذیرایی خانه را با عکس فرزندش کاشیکاری کرده و در ویترین شیشه‌ای که گوشه سالن بنا شده تمام لباسها و یادگاری‌های شهید را قرارداده است. استقبال عجیب و مهمان نوازی مادر همه ما را به وجد می‌آورد و احساس راحتی مطلوبی برای شروع مصاحبه پیدا می‌کنیم. مادر شهید پایروند می‌گوید: سعید متولد سحرگاه بیست و چهارم فروردین سال 49 است. در دوران کودکی خیلی آرام بود و رفتار و کردارش با همه همسن و سالهایش تفاوت ویژه‌ای داشت. یا علی اولین کلمه‌ای بود که از زبانش بیرون آمد. بغض می‌کند و ادامه می‌دهد: سعید از 5 سالگی نماز خواندن را یاد گرفت و از 8 سالگی نمازش را کامل می‌خواند. در کار خانه خیلی به من کمک می‎‌کرد و همه اقوام و فامیل همیشه من و پدرش را بخاطر تربیت او تحسین می‌کردند. زمانی که سعید را باردار بودم سعی می‌کردم دائم الوضو باشم و خیلی از مسائل را رعایت می‌کردم. به مسائل شرعی توجه می‌کردم و پسرم تحت تاثیر تمام این مسائل رشد کرد و بزرگ شد.بعضی از نیمه شب‌ها که از خواب بیدار می‌شدم می‌دیدم سعید با حالت محزونی مشغول خواندن نماز شب است و این حالتش حس رضایت عجیبی به من می‌داد. آب دهانش را فرو می‌دهد، نفسی تازه می‌کند و می‌گوید: این فرزندم التزام عجیبی به ولایت داشت. زمان انقلاب 12 ساله بود که من و او در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردیم. سعید با خواهرش که یک سال از او کوچکتر بود به مدرسه می‌رفت تا اینکه امام دستور داد مدارس که وابسته به طاغوت بودند تعطیل شوند. در آن زمان من سعید را همراه خودم به کلاس‌های قرآنی و تربیتی می‌بردم که بعد از انقلاب نام بسیج روی این گروهها نهاده شد و مردم استقبال زیادی نسبت به عضویت در آن نشان دادند. با لحنی که یادآوری آن روزها را برایش سخت می‌کند ابراز می‌کند: در این کلاسها من و پسرم هر دو با مسائل دینی آشنا می‌شدیم و شرکت در آنها شور و نشاط عجیبی به هر دوی ما می‌داد. من و پدرش از داشتن سعید خیلی خوشحال بودیم و برای مشارکت او در کارهای مردمی از هیچ کاری مضایقه نمی‌کردیم. زمانی که فعالیتش در کلاسهای بسیج جدی شد تحت تاثیر فضای معنوی آن، یک روز در 13 سالگی آمد و گفت می‌خواهم به جبهه بروم اما من به دلیل سن کمی که داشت مخالفت کردم. وی ادامه می‌دهد: یکبار بدون اجازه من رفته بود زنجان و می‌خواست از آنجا به جبهه اعزام شود که فردی به نام آقای خوشنام به او گفته بود تو خیلی کوچک هستی باید بزرگتر شوی. نگران نباش این جنگ حالا حالاها ادامه دارد و تو می‌توانی در جنگی که برای آزادسازی قدس خواهیم داشت شرکت کنی. سعید هم به او گفته بود نه من الان می‌خواهم به فرمان امام در این جنگ شرکت کنم در عوض یک برادر کوچکتر دارم که می‌تواند برای رهایی قدس به جای من بجنگد. تنور تعریف کردن خاطرات حسابی گرم شده. مادر کمی خود را در صندلی راحتی‌اش جابجا می‌کند و می‌گوید: من در 18 سالگی سعید را به دنیا آوردم از این رو فاصله سنی‌مان خیلی کم بود. پس از انقلاب با هم در کلاس‌های بسیج شرکت می‌کردیم و تحت تاثیر این کلاسها و روحیه همکاری و جهادی که بین اعضا وجود داشت خیلی چیزها یاد گرفتیم. هنوزم که هنوز است من چیزهایی دارم که احساس می‌کنم به برکت بسیجی بودنم در آن روزها است. افکار من و سعید خیلی به هم نزدیک بود.آن روزها او در بسیج مساجد مهدیه و آقا سید علی و پایگاه قدس عضویت داشت. وقتی به خانه می‌آمد همه چیز را برایم تعریف می‌کرد و در زمینه کارها با هم همفکری می‌کردیم. وقتی میخواستم به همراه همسرم به حج بروم از من اجازه خواست که به جبهه برود اما من به او گفتم خانواده را در نبود خودمان به تو می‌سپاریم و وقتی برگشتیم به تو اجازه می‌دهم بروی و
او هم راضی شد. مادر تعریف می‌کند: اوایل سال 64 سعید گفت می‌خواهم بروم و در عملیات بزرگی که قرار است انجام شود شرکت کنم. وقتش رسیده بود که به قولم عمل کنم. اول تابستان برای آموزش به سد دز اعزام شد تا بتواند برای شرکت در عملیات والفجر 8 آموزش غواصی ببیند. این آموزش 4 ماه طول کشید و ما در این مدت با تلگراف با هم در تماس بودیم. وقتی برگشت پوستش گندمی‌تر و موهای روشن سرش روشن‌تر شده بود. بعد از چند روز استراحت تصمیم گرفت به درسش ادامه دهد. سعید در دبیرستان شریعت ی در رشته ریاضی درس می‌خواند و بعد از برگشت از جبهه سر کلاس رفت. امتحانات ثلث اول و چند تا از امتحانات ثلث دوم را داده بود که آمد و گفت مامان می‌خواهم به جبهه بروم. به او گفتم به یک دلیل می‌خواهم بروی و به یک دلیل دیگر نمی‌خواهم بروی. دوست دارم بروی چون با اخلاق و منشی که داری حتما شهید می‌شوی و نمی‌خواهم بروی چون اگر بروی ما دیگر هیچ مردی در فامیل نداریم بااینحال شهادتت برای من افتخار است و ما تنها مرد زندگیمان را تقدیم انقلاب می‌کنیم و بالاخره رضایت دادم. مادر شهید سعید پایروند ادامه می‌دهد: قبل از رفتنش با هم رفتیم گلزار شهدا. سر مزار شهید دایی دایی که رسیدیم سعید گفت این تل خاک را می‌بینی؟ اینجا قبر من است. من و شهید دایی دایی قول داده بودیم که با هم افقی شویم حالا او رفته و من مانده‌ام. وقتی بی تابی من را بابت حرفی که زده بود دید شروع کرد به شوخی و خنده تا از دلم دربیاورد اما من هرگز آن روز و حرفش را فراموش نکردم. روز 12 بهمن 64 که برای آخرین بار خداحافظی می‌کرد، قرار بود به پایگاه قدس برود و از آنجا اعزام شود. لحظه وداع 3 بار تا دم در رفت و من باز هم صدایش کردم. بغلش کردم و او را بوسیدم و به او گفتم مادر جان این آخرین باری است که تو را می‌بینم و او هم با همان شوخ طبعی همیشگی اش گفت آره قربونت برم خوب خداحافظی کن باهام. همان لحظه به خدا گفتم اگر قبولش کردی شهیدش کن و اگر قبولش نکردی صحیح و سالم به من برگردان. قبل از رفتن از او پرسیدم کی برمی‌گردی؟ گفت ساعت 4 و من مات و مبهوت ماندم سعید که به جبهه می‌رود چرا گفت ساعت 4 برمی‌گردم. مادر آه می‌کشد و می‌گوید: سعید رفت... من هم تا دم در رفتم و آنقدر نگاهش کردم تا از کوچه خارج شد. چند شب مانده به شهادتش خواب دیدم سعید آمد و در اتاق ایستاد. از من پرسید مادر بروم؟ و قهقههه زد. من هم گفتم حالا که از این رفتن انقدر خوشحالی برو. بعد هم پرسیدم سعید چرا به آسمان نگاه می‌کنی که ناگهان از خواب پریدم. وقتی پستچی وصیت‌نامه‌اش را آورد رفتم بنیاد شهید و دیدم اسمش در میان شهداست. از خداوند تشکر کردم که سعید من را قبول کرد. چند روز بعد ساعت 4 بعد از ظهر جنازه‌اش را آوردند و در همان مکانی که خودش وعده داده بود دفن کردند. مادر شهید در پایان تاکید کرد: من سعیدم را با تاسی به فرهنگ بسیج و فرهنگ عظیم عاشورا به اسلام و انقلاب تقدیم کردم و تحت لوای این فرهنگ بود که جوانان ما داوطلبانه حاضر شدند به میدان‌های حق علیه باطل بروند و با خون خود از حریم ایران اسلامی حفاظت کنند. زمان جنگ و سالها پس از آن پایگاههای بسیج در کنار مساجد قرار داشتند و هر دو با هم جوانان را از کودکی برای مقابله با تهاجمات فرهنگی و نظامی تربیت می‌کردند که متاسفانه امروز این نقش تاحدودی کمرنگ شده. روحانیت و بسیج باید در کنار هم به کار فرهنگی بپردازند و قبول کنند هر یک بدون دیگری توفیقی در هدایت مردم نخواهند داشت
🌹 تصویر سازی هنرمند عراقی از شهید حاج قاسم سلیمانی و شهدای جبهه مقاومت در محضر امام علی علیه السلام به مناسبت عید غدیر
ب میدهد 👉 جایگاه فردای آدمی گور است🏴 خود را با پیامبر اکرم (ص) مانند چراغ روشنایی و آرنج به بازو پیوسته وصف میکند 👌🤲 بعد از مرگ رضا شاه دفتر اسناد تهران هزاران دفتر سند ملاک از اوبه بزرگترین اختلاس زمین خواری یاد کرد ملکه فرح میلیاردها جواهر با شصت چمدان از ایران ربود در دهه اخیر میلیارد دلار دزدی توسط مدیران بی لیاقت ظالم به فنا رفت ...⛔⛔⛔⛔😱
📜📜📜🌿🌹﷽🌹🌿📜📜📜 📜نامه به عثمان بن حنيف (قسمت دوم ) ۲-امام الگوی ساده زيستی ♦️آگاه باش! هر پيروی را امامی است كه از او پيروی می كند، و از نور دانشش روشنی می گيرد، آگاه باش! امام شما از دنيای خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت داده است، بدانيد كه شما توانایی چنين كاری را نداريد اما با پرهيزكاری و تلاش فراوان و پاكدامنی و راستی، مرا ياری دهيد. پس سوگند به خدا! من از دنيای شما طلا و نقره ای نيندوخته، و از غنيمتهای آن چيزی ذخيره نكرده ام، بر دو جامه كهنه ام جامه ای نيفزودم، و از زمين دنيا حتی يك وجب در اختيار نگرفتم و دنيای شما در چشم من از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است. آری از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدك در دست ما بود كه مردمی بر آن بخل ورزيده، و مردمی ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين داور خداست، مرا با فدك و غير فدك چه كار است؟ در صورتيكه جايگاه فردای آدمی گور است. كه در تاريكی آن، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان می گردد، گودالی كه هر چه بر وسعت آن بيفزايند، و دستهای گوركن فراخش نمايد، سنگ و كلوخ آن را پر كرده، و خاك انباشته رخنه هايش را مسدود كند. من نفس خود را با پرهيزكاری می پرورانم، تا در روز قيامت كه هراسناكترين روزهاست در امان، و در لغزشگاههای آن ثابت قدم باشد.من اگر می خواستم، می توانستم از عسل پاك، و از مغز گندم، و بافته های ابريشم، برای خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هيهات كه هوای نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وادارد كه طعامهای لذيذ برگزينم، در حالی كه در (حجاز) يا (يمامه) كسی باشد كه به قرص نانی نرسد، و يا هرگز شكمی سير نخورد، يا من سير بخوابم و پيرامونم شكمهایی كه از گرسنگی به پشت چسبيده، و جگرهای سوخته وجود داشته باشد، يا چنان باشم كه شاعر گفت: (اين درد تو را بس، كه شب را با شكم سير بخوابی.) (و در اطراف تو شكمهایی گرسنه و به پشت چسبيده باشد.) آيا به همين رضايت دهم كه مرا اميرالمومنين (علیه السلام) خوانند و در تلخی های روزگار با مردم شريك نباشم و در سختی های زندگی الگوی آنان نگردم؟ آفريده نشده ام كه غذاهای لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پرواری كه تمام همت او علف، و يا چون حيوان رهاشده كه شغلش چريدن و پر كردن شكم بوده، و از آينده خود بی خبر است. آيا مرا بيهوده آفريدند؟ آيا مرا به بازی گرفته اند؟ آيا ريسمان گمراهی در دست گيرم؟ و يا در راه سرگردانی قدم بگذارم؟ گويا می شنوم كه شخصی از شما می گويد: (اگر غذای فرزند ابيطالب همين است، پس سستی او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان بازمانده است.) آگاه باشيد! درختان بيابانی، چوبشان سخت تر، اما درختان كناره جويبار را پوست نازك تر است، درختان بيابانی كه با باران سيراب می شوند آتش چوبشان شعله ورتر و پردوام تر است. من و رسول خدا (صل الله علیه و آله وسلم) چونان روشنایی يك چراغيم، يا چون آرنج به يك بازو پيوسته، به خدا سوگند! اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، از آن روی برنتابم، و اگر فرصت داشته باشم به پيكار همه می شتابم، و تلاش می كنم كه زمين را از اين شخص مسخ شده،《 معاویه》 و اين جسم كج انديش، پاك سازم تا سنگ و شن از ميان دانه ها جدا گردد 📜 ، ↩️ادامه دارد... 📜🌹🕊 📜🌿🌹 📜📜📜📜 مرا به فدک وغیر فدک چکار؟؟؟؟!!! جواب سوال کسانی که می‌گفتند مولا اینگونه غذا بخورد پس در جنگ شکست میخوریم او چوب درخت بیابان را محکم تر از درخت کنار رودخانه معرفی میکند 👌👌🌴👇 🌱 هشدار به پیروی امت از امام خود راه حل میدهد ⚠️امام شما ساده زیست است 😞با حفظ تقوا این پرهیز را باید حفظ کرد که بسادگی بخاطر غذای چرب 🍱فریب نخوری مولا در این بند نامه نحوه لباس و زندگی خود را برای این فرماندار خاطی یادآوری می‌کند 👆⛔ساده حتی بدون اندوخته ای👆 در ادامه نامه به این فرمانده از اینکه خود میتوانست ازاین بهره ها استفاده کند ولی مولا میترسد که نکند همسایه ای گرسنه خوابیده باشد خود را پرهیز داده است🌾⚠️ گور هر چه وسیع باشد باز گورکن آنرا میپوشاند 💀😨 ببینید مولا به این افراد احمق که از محاسبه آخرت غافلند چه میفرماید 📝👇 (دنیای شما در چشم من ؛از دانه تلخ درخت بلوط ناچیزتراست .🥑) راه حل مولا 👇 من نفس خود را با پرهیزکاری می پرورانم⚠️⚠️⚠️✋ مانند گوسفند فقط به چریدن و غافل از فردا !!! تمام این نامه خط به خط تذکر با دلیل و عواقب آن نوشته شده است .... این نامه فقط به فرماندار نیست به همه ماست نکنه در روزمرگی خود از فقرا غافل شویم نکند در انتخاب مدیران به اشرافی بودن او توجه نکنیم و فقط به قومیت و تبلیغ دروغ او توجه کنیم 🚩🚩🚩🚩🎊🎊🎈🎈🎈 فدک سرزمینی بود که پیامبر(ص) به فاطمه بخشید ولی ابوبکر آنرا غصب کردند 😔این سرزمین در جنگ خیبر به رسول اکرم (ص)هدیه شده بود .📝 با این جمله هوشمندانه دندانشکن جوا