eitaa logo
امامت و امارت
183 دنبال‌کننده
84.6هزار عکس
47.2هزار ویدیو
4.1هزار فایل
گزارش شخصی امامت وامارت پردیسان
مشاهده در ایتا
دانلود
بند ششم شکایت ملت بزرگ ایران از حسن روحانی: 6⃣ تخریب بنیان خانواده‌ها، توسعه‌ی قمار، قتل، سرقت، انحرافات جنسی، بیماری‌های روحی روانی، و بسیاری مفاسد و فجایع دیگر بواسطه‌ی توسعه‌ی تسلط اجانب بر فضای سایبری کشور و عدم برگزاری منظم جلسات شورای‌عالی فضای مجازی و عدم راه‌اندازی شبکه ملی اطلاعات علیرغم تصریح در قوانین و دستورات مکرر رهبر انقلاب ✍🏻 جهت امضاءِ این‌شکایت‌نامه👆🏻 به نشانی👈🏻 asle90.24on.ir مراجعه کرده یا نام و نام‌خانوادگی خود را به شماره👈🏻 10002408 پیامک کنید. ✅ تحلیل سیاسی و جنگ نرم @tahlile_siasi @tahlile_siasi
📖فایل پاورپوینت ادعیه و زيارات که با توجه به شرایط می تونه توی و... مورد استفاده قرار بگیره! 🔗دریافت از لینک زیر: http://masjedbelal.ir/specials/%D9%BE%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%BE%D9%88%DB%8C%D9%86%D8%AA-%D8%A7%D8%AF%D8%B9%DB%8C%D9%87-%D9%88-%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AA @masajed313
💠مسجد برای همه @masajed313
💬دلنوشته ای با قلم شهید محمد غفاری: 💠سفره ای درسال 1359انداخته شد ویک عده بر سر این سفره نشستند وبه لقاالله پیوستند اما ما چه کرده ایم؟به خدا هیچ... 💔دیگر بغض گلویم را گرفته.حتی بعد از دیدن چند جوان که با سر و وضع های آنچنانی ایستاده بودند و کارهای ناشایست انجام می دادند اشک در چشمانم جمع شده بود. 🔻خودم را کنترل کردم.اما دیگر طاقت نیاوردم به منزل که رسیدم به طبقه ی بالای منزل رفتم و به عکس ها و نوارهای شهدا گوش دادم و با نوای شهیدسیدمجتبی علمدار نشستم وسیر گریه کردم. دیگر دلم نمیخواهد بیرون بروم؛چون هروقت بیرون میرفتم جوان هارا در پی عیاشی و جلب توجه میدیدم. دختران جوان با غرور و تکبر حرکت میکردند.مردان وزنان درفکرمایحتاج زندگی وسبقت در مال خود بودند؛آری انگار این شهدا فراموش شده اند. 🌱 ای کاش رنگ شهربازیم نمیداد درجبهه رمز یازهرا(س)مرا برباد میداد امشب دل از یادشهیدان تنگ دارم در دل هوای کربلای پنج دارم 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤دوسـتان شهید: 🔴شهیدبزرگوار در رشته رزمی کونگ فو توآ از سال 1387 زیر نظر اساتید و مربیان کونگ فو فعالیت داشتند. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
💠روایت همسر شهید غفاری از زندگی و شهادت محمد 🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 🔴من و محمد دختر خاله و پسر خاله بودیم. برای من جالب بود در روز خواستگاری از ماموریت هایی صحبت می کرد که شاید برگشتی درکار نباشد! از اسارت و مجروحیت برایم گفت ! 🔹جلسه ی خواستگاری جالبی بود . شاید امروزه نمونه ی این جلسات خیلی کم باشد . مثل زمان جنگ در جلسه ی خواستگاری حرف از شهادت و رفتن بود! محمد روی کلمه شهادت تاکید کرد. گفت راهی که من انتخاب کردم به شهادت ختـم میشود🌱 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 💬بنده در قیدوبند برگزاری مراسم عروسی آنچنانی‌وتجملی نبودم. ۱۴تیرماه مصادف با میلاد امام محمد باقر (علیه السلام)🌸 جشن ولیمه ساده ای گرفتیم در عین حال سالم و بدون گناه بود که بیشتر اقوام و آشنایان دعوت بودند وبسیار هم خوش گذشت❣ 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
💬(دلنوشته ای با قلم شهید محمد غفاری) 🌱 به نام خدایی که عشق به خودش,اهل بیت(ع)وشهدا را در درون ما قرار داد. 💠با درود وسلام به پیشگاه حضرت بقیة الله(روحی وارواحنا فداه)منجی عالم بشریت ونایب برحقش حضرت امام خامنه ای(حفظه الله). 🔘ای زمان شاهد باش وتاریخ بنویس که فقط برای رضای خدا آماده ام وبس. 🔴هنگامی که این نوشته ها را می نویسم؛مورخ13/12/1383هجری شمسی مصادف با 21/1/1426هجری قمری؛هنگام غروب؛ که آسمان آبی جای خود را به ابرهای سیاه داد. 🔻با خودم گفتم بیرون بروم وکمی قدم بزنم تا کمی حال وهوایم عوض شود.وقتی بیرون رفتم ودرحین قدم زدن ناگاه به پاهایم توجه کردم. 🔻چیزی در ابتدا متوجه نشدم.ابتدای خیابان بود که آیه ای از قرآن کریم به ذهنم آمد که خداوند فرموده است:بر روی زمین با غرور وتکبر راه نروید. با خودم گفتم محمد مواظب باش در هنگام راه رفتن ناگاه غرور تو را برندارد که خیلی خطرناک است. بعد از این حرف ها مردم را دیدم که همگی برای دنیا از یکدیگر سبقت می گیرند. البته سه هفته تا عید نوروز باقیمانده اما نمیدانم مردم چرا برای چند روز خوشی وچند وقت باقیمانده این قدر به حول و ولا افتاده بودند. ▪️با خودم گفتم: آیا این ها برای آخرت خودشان هم اینقدر عجله می کنند؛تا توشه ای داشته باشند یا نه؟! 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 📍درباره مسائل سیاسی همه ی خانواده ما از ایشان تبعیت میکردند . از درک و بینش خاصی برخوردار بود ، 🔻در هر شرایطی حتی فضای غبارآلود و پر ابهام فتنه ، راه با بصیرت تمام تشخیص داد او برحسب ولایتمداری به وظیفه ی خود عمل ، و ما را هم راهنمایی می کرد▪️ 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 💠به مناسبت هفته دفاع مقدس رفتم نمایشگاه جنگ ، در نمایشگاه نرم افزاری بود که از وصیت نامه ی شهدا🌹 فال می گرفت. 📍من نام همسرم را به دستگاه دادم و برای محمد نیت کردم . چون خودش نبود برگه را گرفتم . با تعجب دیدم روش نوشته 💬( نامه ای از بهشت از شهید ابوالفضل حسین بابایی به برادر عزیزم محمد غفاری : پیکار کنید برای حق و بگذارید به جای ذلت و ننگ ،دامن و کفن شما آغشته به خون بدنتان باشد؛ (حضرت علی علیه السلام) . وقتی برگشت برگه را به محمد دادم رفت تو فکر . انگار به او قول دعوت دادند . حال عجیبی به او دست داد ؛ خوشحالی یا شاید شرمندگی ! نمیدانم ؟ تا دقایقی اصلا حرفی نزد. من هم احساس کردم که آن برگه مهر تائیدی برای کارهای اوست . 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 🔷در گیرو دار کارهای عروسیمان بودیم. مجروحیت محمد اتفاق غیر منتظره ای بود و درعین حال بسیار ناراحت کننده. !اما ذهن من در پس این اتفاق به ظاهر ناخوشایند به دنبال حکمت این ماجرا بود. جای تامل داشت. شاید نشانه ای بود. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
💬دلنوشته ای با قلم شهید محمد غفاری : 🔶 از روزهای آخر بهمن شروع به جمع آوری آثار شهدای پاسدار درتیپ سوم انصارالحسین(ع) کرده بودم.هرکدام از این شهدا درمن یک حال وهوایی ایجاد کرده بودم. بیشتر به فکر حرف ها وصحبت های این شهدای بزرگواروخانواده ی آنان بودم .بعد از دیدن چهره های مردم با خود می گفتم:آیا این شهدا هم برای رسیدن دنیا و چند روز خوشی محض این قدر سبقت می گرفتند؟ مسلما نه .چون افرادی مانند جعفریان؛روشناس؛کردستانی؛قیاسوند؛چیت سازیان؛همدانی و...راه سعادت خویش را پیدا کرده بودند و هنگامی که به عکس ها و فیلم هایشان می نگریم از چهره های آنان متوجه می شویم. 🌹سبقت برای شهادت و سعادت و رسیدن به پروردگار از هم در عالم بیشتر ارزش داشته است. درهرکدام از عکس های این شهدا از نحوه ی ایستادن آن ها تواضع؛صبر؛بردباری؛شکیبایی وشجاعت؛تقوا؛ایمان؛اخلاص وپاکی وصداقت احترام به همه وکمک به یکدیگر و وفاداری وایثار🌱 دیده میشود. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 🔴در شرایط مالی خوبی نبودیم تازه خانه خریده بودیم. 🔹چند وقتی بود با کفش کهنه و رنگ و رو رفته ای سرکار میرفتند و برمیگشتند. محمد که به ظاهر و آراستگی بسیار توجه داشت؛ 🔻ازشون بعید بود اما هر طور بود میدیدم با آن شرایط میسازند. اذیت میشدند اما حرفی نمیزدند. یک کارت هدیه پس انداز داشتیم گفتم : برویم برایت یک جفت کفش نو بگیریم. حرف را عوض کردند و گفتند : نه آن را جای واجبتری خرج میکنیم. به فاصله چند روز دیگر تولد حضرت زهرا (سلام الله علیها)🌸 بود که آن کارت را با یک شاخه گل زیبا به من هدیه دادند. که هرچی میخواهم واسه خودم بگیرم. آن روز به این روحیه ایثارگری و فداکاریشان غبطه خوردم و شرمنده شدم! 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 🌱بهترین عید سالهای زندگی من نوروز سال ۹۰ بود. از طرف یگان صابرین سفری چندروزه به کربلای ایران و مناطق جنوب رفتیم. 🔻سال تحویل ساعت دونیمه شب روی خاکهای پاک‌ شلمچه کنار مزار شهید گمنام ‌بودیم🌹 📍 فضای قشنگی بود همه مشعول دعا بودیم و محمد هم آرام نجوا میکرد. شاید میگفت: اللهم الرزقنی توفیق الشهادته فی سبیلک💔 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤پدر شهید: 🔷در همدان عروس و دامادها را می آوردند دورتا دور امامزاده عبدالله و می چرخاندند. محمد نظرش این بود که اطراف امامزاده نباید گناهی انجام شود. به خاطر همین گل و شیرینی می خرید و می رفت می داد به عروس و دامادها و با آنها صحبت می کرد که حرمت امامزاده را حفظ کنید. و بعد از شهادت🌹 محمد یکی از همان عروس و دامادها به منزل ما آمدند و گفتند : 📍 پسر شما باعث شده است که ما از زندگی پر از گناه برگردیم و رو به سوی یک زندگی معنوی برویم. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🔰کـتاب ❇️راه‍ ستاره‍ ه‍ا 💬زندگی نامه شهید عزیز،محـمد غفاری🌱 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
📍خاطره ای جالب و تامل برانگيز از پدر شهید: 📍این خاطره را جایی مطرح نکرده‌ام به جز یکی دو جا و برای این مطرحش می‌کنم که بدانید شهدا همینطوری شهید نشدند بلکه روی حساب و کتاب به این مقام نائل آمدند. یک روز در منزل تنها بودم که محمد نزدم آمد و گفت: بابا دیشب چیزی دیدم. پشت‌بام بودم که نوری بالای منزلمان دیدم و تعجب کردم. 🔷دو سه بار بر روی پشت‌بام همسایه‌ها که متصل به هم است، رفتم و برگشتم اما دیدم فقط بالای روی پشت‌بام این نور هست. محمد از من پرسید چی هست که گفتم خیر است و به کسی چیزی نگو. واقعا هم به کسی نگفت. ♦️من هم به کسی نگفتم تا بعد از شهادتش به حاج خانم گفتم و یکی دو جا نقل کردم. روزی کتابی به نام «شمع سحر» را خواندم که نویسنده‌اش، انصاری همدانی در رابطه با نماز شب توضیح داده و گفته در همدان شب‌ها خانه‌هایی هستند که مثل چراغ می‌درخشند، در واقع در آن خانه‌ها نماز شب خوانده می‌شود. آنجا بود که متوجه شدم محمد مخفیانه بر روی پشت‌بام نماز شب می‌خوانده و عملا این نور را دیده بود. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤بـرادر شهید: 🔷در کمدش را باز کردم و دیدم تمام در کمدش را با های شهدا🌹 پر کرده است و بالایشان نوشته بود: ای سر و پا! من بی سر و پا، خود را کنار عکس شهدا پیدا کردم. 🔻خوب که دقت کردم یک جای روی در کمدش بود، گفتم: محمد عکس یکی از شهدا رو بزن اینجا، این جای خالی قشنگ نیست. گفت آنجا، جای عکس است. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🔷علاقه زیادی به نظام داشت و از بچگی هر چی اسباب بازی می‌خواست بخره اسلحه می خرید. از اینجا به عنوان دانشجوی همدان رفت تهران ولی نیروی همدان بود. 🔻محمد در گروهش چتر بازی شد و توی راپل هم نفر اول بود و -خلبانی هم دیده بود. طوری شده بود که دست راست فرمانده‌شان بحساب می‌آمد و ایشان روی محمد خیلی حساب باز کرده بود. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 🔷محمد هربار که ماموریت میرفتبه نحوی وداع آخر را داشتند. ▪️گاهی پیش میامد که حرف جدایی را پیش میکشیدند تا عکس العمل من رابسنجند. 💬درکل زندگی ما با عطر و بوی شهدا علی الخصوص شهدای‌ دفاع مقدس🌱 عجین شده بود. با این اتفاق غافلگیر نشدم انتظارش را میکشیدم اما باور از دست دادنش آن هم‌ به این ‌زودی خیلی برایم سخت بود. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤دوس‍ـت شهید: 📍هر سال در ایام محرم به مناسبت سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین در منزل پدری‌اش مراسم برپا میکردند تا اینکه بنا بر گفته خودش: ▪️ یکی از همان روزها (محرم 1388)، بعد از مراسم خیلی خسته شده بودم آخرشب بود خوابیدم کمی قبل از اذان صبح بود که در خواب شهید چیت سازیان را دیدم، چند نفری هم همراه ایشان بودند که من نشناختم. ایشان رو به من کرد و گفت: حتما به مراسم شما می آیم و به شما سر می زنم. 🌱 درحالیکه قشنگی روی لبانش نقش بسته بود که زیبایی و چهره اش را دو چندان می کرد. شدیدی مرا احاطه کرد و داشتم که با آنان باشم، موقع خداحافظی گفتم: علی آقا من میخواهم همراه شما بیایم ، گفت: شما هم می آیی اما هنوز نرسیده است! 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤مادر شهید: 💠شب ۲۱ ماه رمضان سال ۹۰ به همدان آمد، شب احیا بود. من و محمد ساعت یک و نیم رفتیم به مادرم سر زدیم. کمی طول کشید، گفتم : احیا دیر نشود، گفت: مادر احیای من تویی، من به خاطر تو آمدم همدان. 🔹تنم لرزید، پیش خودم گفتم : محمدم شهادتش نزدیک است💔 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤پدر شهید: 💬همیشه می گفت: 🔻من در بین دوستانم اضافه ام. اینها در یک سطح بالایی از تقوا هستند. ولی من به او می‌گفتم یک کاری بکن که اگر اتفاقی برایت افتاد، پیش خدا روسفید باشی. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°