eitaa logo
امامت و امارت
182 دنبال‌کننده
85.3هزار عکس
47.8هزار ویدیو
4.2هزار فایل
گزارش شخصی امامت وامارت پردیسان
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✅دارویی به‌نام محبت ✍️لقمان حکیم چه زیبا گفت: من ۳۰۰ سال با داروهای مختلف، مردم را مداوا کردم؛ و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم که هیچ دارویی بهتر از «محبت» نیست! کسی از او پرسید: و اگر این دارو هم اثر نکرد چه؟ لقمان حکیم لبخندی زد و گفت: مقدار دارو را افزایش بده!  جواب سلام را با سلام بده، جواب تشکر را با تواضع، جواب کینه را با گذشت، جواب بی‌مهری را با محبت، جواب دروغ را با راستی، جواب دشمنی را با دوستی، جواب خشم را با صبوری، جواب سرد را با گرمی، جواب نامردی را با مردانگی، جواب پشتکار را با تشویق، جواب بی‌ادب را با سکوت، جواب نگاه مهربان را با لبخند، جواب لبخند را با خنده، جواب دل مرده را با امید، جواب منتظر را با نوید، و جواب گناه را با بخشش. هیچ‌وقت، هیچ‌چیز و هیچ‌کس را بی‌جواب نگذار و مطمئن باش هر جوابی بدهی، یک روزی، یک جوری، یک جایی به تو بازمی‌گردد. •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌼من بهترین شریک هستم! 💠آیت الله سیدحسن عاملی: استاد ما حضرت آیت الله اشتهاردی ‌فرمودند در تابستان داغ، رفتیم از بقال سر کوچه یخ خریدیم، آمدیم داخل آب گذاشتیم، آب بوی خاصی گرفت. رفتیم بگوییم این چه بود به ما دادی، دیدیم همه همسایه‌ها آمده‌اند و دعوا دارند و می‌گویند این چه یخی بود که به ما دادی؟! او هم ‌گفت من اطلاع ندارم؛ بگذارید از کارخانه یخ بپرسم. 💥خلاصه ماجرا از این قرار بوده که یک مقدار از روغنی که به بدنه دستگاه تزریق می‌شده نشتی کرده و وارد آب شده است. آقای اشتهاردی می‌فرمود یک ذره که قاطی شد، خراب شد! یک ذره که غیر خدا قاطی بشود، خدا می‌فرماید «أنا خَیرُ شریک» من بهترین شریک هستم. دو تا شریک که می‌خواهند از هم جدا شوند، خیلی سخت‌گیری می‌کنند. 🔸خدا می‌گوید من این‌طور نیستم. یک ذره که غیر من قاطی بشود، همه را می‌دهم به شریک خودم! رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خدای سبحان می‌فرماید: همانا من بی‌نیازترین شریکم. پس، هر که کاری بکند و کسی جز مرا در آن شریک گرداند، من از آن کار بیزارم و از آنِ کسی باشد که او را شریک من قرار داده است. (عدّة الداعی: 203) ✳️ @bahjat_alabd‌‌
@golchinmofid 🍃🐝🍃🐝🍃🐝🍃 عشق واقعی و زیبا در بیمارستان چند روزی که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند. از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم… چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم. یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم. در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور مسخره بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد. ✍ @golchinmofid 🍃🐝🍃🐝🍃🐝🍃🐝🍃
ســــــــــــلام خدمت اعضای محترم مــــــــــــــهمان عزیزامشب ما👇👇 شهیدعلی خلیلی هستند ⭕️👈 وقتی ضارب علی را با چاقو زد ما پیکر غرق خونش را به کناری کشیدیم پیرمردی آمد و گفت : خوب شد؟ همین و می خواستی؟ به توچه ربطی داشت؟چرا دخالت کردی؟ علی با صدای ضعیفی گفت: حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم...👉 یاد شهدا کمتر از شهادت نیست شادی روح امام و همه ی شهدای عزیز خاصه مهمان امشب مون 14دسته گل صلوات هدیه کنیم خدایاازعمرم بگیربرعمر رهبرم بیفزا کوتاهترین دعا برا بزرگترین آرزو اللهم عــــــــجل لولیک الفرج الـــتماس دعای فــــرج آقا جانم
👏 واقعا آفرین باید گفت بر این کار فرهنگی فاخر : 🔴 شهرداری گرگان در اقدامی عجیب، مجسمه‌ی یک زن بدحجاب با شلوار کوتاه را در سطح شهر نصب کرده است که در کنار آقایی در فضای عمومی نشسته و هر دو به‌جای توجه به تفریح و گفت‌وگو، محو در فضای مجازی هستند‼️ 📍پ.ن : لطفا اگر برای فرهنگ کاری نمی‌کنید ، حداقل مروج بی‌فرهنگی نباشید!!! کـــــــــــــپی : آزاد ✅