eitaa logo
امامت و امارت
181 دنبال‌کننده
85.3هزار عکس
47.8هزار ویدیو
4.2هزار فایل
گزارش شخصی امامت وامارت پردیسان
مشاهده در ایتا
دانلود
در6آبان 89درحالی که دانشجوی ترم آخرکارشناسی بودم ❤️ بادخترهمکارودوست پدرم عقدکردم..... 💍 الهی که نصیب همه رفقای مجردمون بشه ان شا الله 😍 ☘۴
بعدازتمام شدن دوره کارشناسی دنبال استخدام شدن تو قرارگاه خاتم الانبیارفتم وبعدازیک سال تلاش مهرسال91استخدام قرارگاه خاتم الانبیاتهران شدم..... ☘۵
🔺ملاک ها و معیارهای آقا هادی  برای انتخاب همسر چه بود؟ – ایمان و اخلاق برایش مهم بود. اعتقادات،حجاب، تناسب فرهنگی و اعتقادی خانواده ها با همدیگر و صداقت همسر از مواردی بود که در خواستگاری مطرح کردند. 🎤🎤 ✍چه توقعاتی از شما داشتند؟ – می گفت برای من خیلی مهم است که شما 👈👈احترام پدر و مادرم را حفظ کنید.  خیلی به پدرو مادرش احترام می گذاشت.❤️ هروقت که خسته از شهر دیگری که دانشگاهش بود برمی گشت تا پدرومادرش کاری را می گفتند همانجا روی پله کیفش را می گذاشت و می رفت دنبال کاری که خواسته بودند. بعد از ازدواج  پنجشنبه و جمعه ها از تهران می آمدیم آمل به محض رسیدن به سراغ پدر و مادرش می رفت تا اگر کاری دارند انجام دهد اگر هم پدرش منزل نبود به باغ می رفت تا در کارها کمک شان کند🌷 ☘۱۶
…؟ – در تکریت عراق شب قبل از شهادت با دوستان شان فقط گفته بود و خندیده بود و خیلی خوش بودند. در روز تولدش، سوم – فروردین۹۴ داشتند کارگاه را خالی می کردند چون آنجا توسط تکفیری ها شناسایی شده بود ، ساعت۲:۳۰الی۳بعدازظهربود که پهبادآمریکایی به کارگاه شان موشک می زند درحالی که همسرم وعلی آقا یزدانی داخل کارگاه  بودند  و چون شدت آتش سوزی زیاد بود همکاران شان فکر نمی کردند چیزی از پیکرشان مانده باشد ولی قسمت هایی از بدن مانده بود که با آزمایش مشخص شد.😔 چون آقا هادی پیکرش قطعه قطعه شده بود 😔نیمی از پیکرش روز شنبه هشتم فروردین تشییع شد و دوباره نصف دیگر بدنش را که چند کیلومتر آن طرف تر از محل انفجار پیدا شده بود روز ۱۶ فروردین به ایران رساندند. وقتی قرار شد بیست و سوم تشییع شود گفتم آقا هادی می خواهد به من هدیه تولد بدهد!  پیکرش در زادگاهش رئیس آباد به خاک سپرده شد.❤️ ☘۲۱
بعد از عقد مدتی را در جایی کار کرد ولی می گفت با روحیاتم سازگار نیست تا اینکه برای کار به قرارگاه خاتم در تهران رفت و از کارش خیلی راضی بود و علاقه داشت. 💓در ۶ آبان ۱۳۸۹ زمانی که آقا هادی دانشجوی ترم آخر بود و من هم به تازگی در دانشگاه قبول شده بودم به عقد آقا هادی در آمدم من نوزده ساله بودم و او بیست و چهارساله و اسفند ماه ۱۳۹۲ عروسی کردیم. 🌹یک سال و یک ماه با هم زندگی کردیم و آقا هادی رفت مأموریت و شد.🌹 ☘۱۵
وقتی پامون رسید خاک عراق رفتم به پابوس امام حسن عسگری (علیه‌السلام ) در سامرا ☘۹
تو عراق ابزار آلات جنگ را در کارگاه آماده می کردیم اولین بار شهریور ۹۳ که رفتم عراق، اونجا منو به نام مهندسان فاروق می شناختند😁 راستی بهتون نگفتم یه موشک من ودوست وهمکارم باهم طراحی کردیم 🚀که تولیدشد وبرای اجرافرستاده شد وخبر رسیدیه موشک27تاداعشی روکشته💪یک بار هم تا مرز شهادت رفتم ولی خدا نخواست ☘۷
اول خواستم22فروردین برگردم به شهرم وخونه بعدیادم اومدکه23فروردین تولدهمسرمه و چی بهترازاین که وجودم روبهش تقدیم کنم😍 وبالاخره 23فروردین به خونم برگشتم وبه بقیه پیکرم ملحق شدم.... ☘۱۲
برای دوره کارشناسی ارشد بورسیه استرالیامرحله اول قبول شدم 😊و جزء3نفر راه یافته به مرحله دوم بودم 😉 ولی بخاطرخانواده انصراف دادم..... ☘۳
؟ – دوشنبه هجدهم اسفند ساعت یازده صبح آقا هادی به من زنگ زد و گفت:  « فاطمه جان! وسایل ها را جمع کن و برو آمل، من دارم می روم مأموریت. » این را که گفت من دلم خالی شد😔 یک حسی داشتم و از طرفی ناراحت شدم از اینکه عید می شود و هادی نیست. بامداد نوزدهم بهمن ۱۳۹۳به عراق رفت. 🎤🎤 را چطور به شما رساندند؟ – من رفته بودم راهیان نور، شلمچه که خبر را به آرامی و تلفنی به من گفتند. در راه رسیدن به آمل مدام خودم را اینطور آرام می کردم که الحمدلله شهید شده 😭و نمرده، پس هر وقت که بخواهم هست. ☘۲۰
💞حرف های خواندنی همسر مدافع حرم شهیدهادی جعفری💞 💐همسر مدافع حرم شهید هادی جعفری از ارادت او به حضرت علی اکبر(ع) می گوید که موجب عرباً عربا شدن بدنش شد😔 قبل از رفتنش همه را از خودش راضی کرد سفارش هایش را کرد و رفت برای دفاع از حرم اهل بیت (ع). وقتی به او گفتند : چرا جوان های مستعدمان باید بروند به خارجی ها خدمت کنند و زنان کشورمان را بیوه کنند؟ جواب داد: اگر ما در خارج به خدمت دشمن نمی رسیدیم الان در کشور عزیزمان از خجالتمان در می آمد.   هم راضی بودند که خودشان سختی تنهایی را تحمل کنند ولی خیل کثیری از بانوان کشورشان در آرامش باشند.🌹 ☘۱۳
بله 😊بعد از اینکه به قرارگاه خاتم الانبیا رفتم و با شهدای مدافع حرم بیشتر آشنا شدم گفتم: رئیس آباد ، شهید ندارد، مطمئنم من میشوم اولین شهید رئیس آباد☺️ خلاصه عازم عراق شدیم🏃 ☘۶