وقتی پامون رسید خاک عراق رفتم به پابوس امام حسن عسگری (علیهالسلام ) در سامرا
☘۹
تو عراق ابزار آلات جنگ را در کارگاه آماده می کردیم
اولین بار شهریور ۹۳ که رفتم عراق، اونجا منو به نام مهندسان فاروق می شناختند😁
راستی بهتون نگفتم یه موشک من ودوست وهمکارم باهم طراحی کردیم 🚀که تولیدشد
وبرای اجرافرستاده شد
وخبر رسیدیه موشک27تاداعشی روکشته💪یک بار هم تا مرز شهادت رفتم ولی خدا نخواست
☘۷
#آخرین_ملاقات؟
– دوشنبه هجدهم اسفند ساعت یازده صبح آقا هادی به من زنگ زد و گفت:
« فاطمه جان! وسایل ها را جمع کن و برو آمل، من دارم می روم مأموریت. » این را که گفت من دلم خالی شد😔
یک حسی داشتم و از طرفی ناراحت شدم از اینکه عید می شود و هادی نیست. بامداد نوزدهم بهمن ۱۳۹۳به عراق رفت.
🎤🎤
#خبر_شهادت را چطور به شما رساندند؟
– من رفته بودم راهیان نور، شلمچه که خبر را به آرامی و تلفنی به من گفتند.
در راه رسیدن به آمل مدام خودم را اینطور آرام می کردم که الحمدلله شهید شده 😭و نمرده،
پس هر وقت که بخواهم هست.
☘۲۰
💞حرف های خواندنی همسر مدافع حرم شهیدهادی جعفری💞
💐همسر مدافع حرم شهید هادی جعفری از ارادت او به حضرت علی اکبر(ع) می گوید که موجب عرباً عربا شدن بدنش شد😔
قبل از رفتنش همه را از خودش راضی کرد سفارش هایش را کرد و رفت برای دفاع از حرم اهل بیت (ع).
وقتی به او گفتند : چرا جوان های مستعدمان باید بروند به خارجی ها خدمت کنند و زنان کشورمان را بیوه کنند؟
جواب داد: اگر ما در خارج به خدمت دشمن نمی رسیدیم الان در کشور عزیزمان از خجالتمان در می آمد.
هم راضی بودند که خودشان سختی تنهایی را تحمل کنند ولی خیل کثیری از بانوان کشورشان در آرامش باشند.🌹
☘۱۳
از سفارش هایش برای بعد از #شهادتش بگویید:
– صحبت و سفارش زیاد می کرد.
فیلم های شهدای مدافع را دانلود می کرد و به من و فامیل نشان می داد.
خاطرم هست که وقتی فیلم شهید باغبانی را به من نشان داد رو کرد به من و گفت:
« نگاه کن فاطمه! می خواهم بعد از شهادتم، شما هم مثل همسر این شهید #صبور باشی.»
الان چه #احساسی دارید؟
– حس می کنم هست و دلم به همین ها خوش است که تا حالا توانستم تحمل کنم.
همیشه کنارم هست اگر نبود نمی توانستم دوام بیاورم.
هرچی هم از او بخواهم برایم انجام می دهد.
☘۲۲
✍فکر می کردید #شهید بشوند؟
– سعی می کرد مرا آماده کند.
بعد از اینکه به قرارگاه خاتم الانبیا رفت و با شهدای مدافع حرم بیشتر آشنا شد، می گفت:
« رئیس آباد شهید ندارد، مطمئنم من می شوم اولین شهید رئیس آباد.»
یک روز وقتی داشتیم وارد دانشگاه علوم تحقیقات می شدیم چشم ما افتاد به عکس سه شهیدی که سر در دانشگاه زده بودند.
نگاه عمیقی کرد و به من گفت:« فاطمه جان! اینجا را نگاه کن، به زودی عکس من هم می آید همین جا.»😔
☘۱۸
🎤🎤
🌹فصل آشنایی تان با شهید جعفری چطور رقم خورد؟
– پدران ما با هم همکار بودند و والدین مان یک سفرحج هم با هم داشتند که موجب آشنایی بیشتر دو خانواده شد.
وقتی به خواستگاری من آمدند همان جلسه اول همدیگر را پسندیدیم😊
موقع خداحافظی آقا هادی به مادرش گفت:«مامان! من مطمئنم با همین خانم ازدواج می کنم، کاش زودتر می آمدیم اینجا خواستگاری ☺️»!
🌷زمان نامزدی آقا هادی از لحاظ درسی در چه مرحله ای بودند؟
🔺 کاردانی را در دانشگاه شیراز و کارشناسی را در دانشگاه کرمان خواندند. ترم آخر کارشناسی به خواستگاری من آمدند.
هر دوی ما درس خواندن را دوست داشتیم، آقا هادی برای دوره کارشناسی ارشد بورسیه استرالیا، مرحله اول قبول شد
وجزو سه نفرراه یافته به مرحله دوم بود ولی بخاطرخانواده انصراف داد.
موقع شهادت همسرم، هر دوی ما دانشجوی دانشگاه علوم تحقیقات در تهران بودیم.
او ارشد مهندسی مواد بود.
☘۱۴