💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_بیـسـت_و_هـشتـم
✍پشت نرده ها رو به رودخانه ایستادم فکری بچه گانه به ذهنم خطور کرد من و دانیال هر گاه سر دوراهی گیر میافتادیم و نمیدانستیم چه کنیم؛هر یک در گوشه ایی میایستادیم دستمانمان را از هم باز میکردیم و با چشمان بسته آرام آرام دستمانمان را به هم نزدیک میکردیم اگر تا سه مرتبه سر انگشت اشاره دو دستمان به هم میخورد شک مان را عملی میکردیم اینبار هم امتحان کردم اما تنها هر سه مرتبه دو انگشت اشاره ام به یکدیگر برخورد کرد پس باید میرفتم به ایران کشور وحشت و کشتار
نفسی از عطر رودخانه در ریه هایم پر کردم و راهی خانه شدم
ماشین یان جلوی در پارک بود حتما عثمان هم همراهیش میکرد بی سرو صدا، وارد خانه شدم صدایشان از آشپزخانه میآمد گوش تیز کردم باز هم جر و بحث یان تو حق نداشتی چنین غلطی کنی قرار ما این نبود صدای یان همان آرامش همیشگی اش را داشت من با تو قرار نداشتم ما اومدیم اینجا تا به این مادرو دختر کمک کنیم نه اینکه مراسم عروسی تو رو برگزار کنیم صدای نفسهای تند و عصبی عثمان را میشنیدم یان میشه خفه شی لبخند گوشه ی لبِ یان را از کنار در هم میتوانستم تصور کنم عذر میخوام، نمیشه!میدونی، الان که دارم فکر میکنم میبینم اون سارا بیچاره در مورد تو درست فکر میکرد حق داشت که میگفت اگه کمکی بهش کردی، فقط و فقط به خاطر علاقه ی احمقانه ات بود
صدای شکستن چیزی بلند شد پشت دیوار ایستادم حالا در تیررس نگاهم قرار داشتند عثمان، یانِ اسپرت پوش را به دیوار چسبانده بود و چیزی را از لای دندانهای پیچ شده اش بیان میکرد دهنتو ببند یان ببند من هیچ وقت به خاطر علاقم به سارا کمک نکردم یان یقه اش را آزاد کرد اما سارا اینطور فکر نمیکنه عثمان دستی به صورتش کشید و روی صندلی نشست اشتباه میکنه هر کس دیگه ایی هم بود کمکش میکردم یان تو منو میشناسی، میدونی چجور آدمیم..
اصلا مگه بالیووده که با یه نگاه عاشق شم کمکش کردم، چون تنها بود چون مثه من گمشده داشت چون بدتر از من سرگردونو عاجز بود یه دختر جوون که میترسیدم از سر فشار روحی، بلایی سر خودش بیاره که اگه نبودم الان یه جایی تو سوریه و عراق بود اولش واسم مثه هانیه و سلما و عایشه بود اما بعدش نه کم کم فرق پیدا کرد یان من حیوون نیستم بفهم
دلم به حال عثمان سوخت راست میگفت، اگر نبود، من هم به سرنوشتی چون هانیه و صوفی دچار میشدم
آرام و پاورچین به سمت در رفتم و با باز وبسته کردنش،یان وعثمان را از آمدن آگاه کردم یان از آشپزخانه بیرون آمد و با صورت خندانش سلام کرد و حالم را پرسید با کمی تاخیر عثمان هم آمد اما سر به ریز و بی حرف نزدیکم که رسید بدون ایستادن، سلامی کرد و از خانه خارج شد ناراحت بود حق هم داشت یان سری تکان داد زده به سرش بشین، واسه خودمون قهوه درست کرده بودم الان برای توام میارم نوک بینی ات از فرط سرما سرخ شده
با فنجانی قهوه رو به رویم نشست خب تصمیمت رو گرفتی به صندلی تکیه دادم:( میرم ایران..) لبخند روی لبهایش نشست و جرعه ایی از قهوه ای نوشید این عالیه انگار باید یه فکری هم به حال عثمان کنم
سکوت کرد حرفهاشو شنیدی دیدی در موردش اشتباه فکر میکردی
تعجب کردم او از کجا میدانست با لبخند به صورتم خیره شد وقتی گوش وایستاده بودی دیدمت یعنی پات از کنار دیوار زده بود بیرون مامانت میدونه با کفش میای داخل
یان زیادی باهوش بود و این لحن بامزه اش برایم جالب
آن شب از تصمیم برای سفر به ایران گفتم و یان قول داد تا کمکم کند
پس عزم سفر کردم
بی توجه به عثمان و احساسش!
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @Mahdisahebazman
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
1_14676328.mp3
1.21M
یا صاحب الزمان (عج) ...:
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امروز محکم تر #عهد سربازی و یاریم را تمدید میکنم.
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🏴🏴
@mahdisahebazman
🌹روز #چهارشنبه به نام #حضرت_موسى_بن_جعفر و #حضرت_رضا و #حضرت_جواد و #حضرت_هادى علیهم السلام است. زیارت آن بزرگواران:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #کلیپ_مهدوي
✍سخنرانی دکتر #رفیعی
💠موضوع: چرا برای امام زمان دعا کنیم؟ مگر ایشان به دعای ما نیاز دارند؟
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
🌷مهدی شناسی ۹🌷
◀️ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻋﯿﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺗﻮﻗﻒ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ.ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﺳﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ،ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻝ ﻭ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﻭﻫﻢ.
◀️ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻋﯿﻦ ﺍﻻﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﺮﮐﺘﯿﻢ،ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ!ﺍﮔﺮ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ،ﺣﻀﺮﺕ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
◀️ﺷﺮﻁ ﻇﻬﻮﺭ ﺣﻀﺮﺕ،ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﯿﻨﺶ ﺻﺤﯿﺢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﮐﻨﯿﻢ،ﺗﺎ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺑﯿﻨﺶ ﺻﺤﯿﺢ ﺑﻪ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﺶ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ.
◀️ﮐﻨﺶ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺻﺎﻟﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ﺑﻠﮑﻪ ﺁﻥ ﭼﻪ ﺍﺻﺎﻟﺖ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻨﺶ ﺑﺎ ﺑﯿﻨﺶ ﺍﺳﺖ.ﮐﻨﺶ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮ ﺑﯿﻨﺶ ﺻﺤﯿﺢ ﭘﺎﯾﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﺷﺪ،ﺑﯿﻨﺶ ﺭﺍ ﺗﺜﺒﯿﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﯽ،ﺧﻮﺩ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﯼ ﺑﯿﻨﺶ ﺻﺤﯿﺢ ﺭﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؛ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻭﺍﺟﺒﺎﺕ ﻓﻘﻬﯽ ﻣﺎﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ،ﺯﻣﯿﻨﻪ ﯼ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺒﺎﺣﺚ ﻭ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﺩﯾﻨﯽ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ.ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﻨﺰﻝ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﺮﺳﯿﻢ،ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻨﺶ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻭ ﺗﺜﺒﯿﺖ ﺑﯿﻨﺶ ﺩﺭ ﻣﺎ ﺷﻮﺩ.ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼ ﺑﯿﻨﺶ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ.ﺍﮔﺮ ﺑﯿﻨﺶ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﺸﻮﺩ،ﮐﻨﺶ،ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﺜﺒﯿﺖ ﺑﯿﻨﺶ ﻭﻫﻤﯽ ﻭ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻣﯽ ﺍﻧﺠﺎﻣﺪ.
◀️ﺧﺪﺍ ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﺧﺪﺍ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺭﮎ ﺻﺤﯿﺤﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﻣﻌﯿﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ،ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﺧﻮﺍﺏ،ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻭ ﺗﺼﻮﺭ- ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻧﺸﺎﯼ ﻧﻔﺲ ﻫﺴﺘﻨﺪ-ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ،ﺑﻐﻠﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﺍﻭﻫﺎﻡ،ﻟﺬﺕ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ.ﺣﺎﻝ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﯿﺎﯾﺪ،ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ،ﺑﺎﻭﺭﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺷﻮﺧﯽ ﯾﺎ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ.
◀️ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻮﺍﻝ ﺑﮕﺬﺭﺩ،ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ.
◀️"ﺟﺎﻣﻊ" ﯾﮏ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﺳﺖ.ﺍﮔﺮ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺟﺎﻣﻊ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﯿﻨﺶ ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﯿﻢ،ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻊ،ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻫﺴﺖ؛ﻫﻢ ﺩﻧﯿﺎ،ﻫﻢ ﻣﻠﮑﻮﺕ ﻭ ﻫﻢ ﺟﺒﺮﻭﺕ.ﯾﻌﻨﯽ ﺟﺎﻣﻊ،ﻫﺮ ﺳﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ.ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ،ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﺳﯿﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻭﻏﻦ ﻭ ﻟﻌﺎﺏ ﺯﺩﻥ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﯾﻢ.ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﭘﺮﻭﺭﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﻧﮓ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ،ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻧﮓ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﭙﺬﯾﺮﯾﻢ.
◀️ﺩﺭﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﮐﺜﺮﯾﺖ ﻣﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ،ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻓﺮﺍﻁ ﻭ ﺗﻔﺮﯾﻂ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﺳﯿﺮﯾﻢ.ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﻭﺍﺭﺩ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﻌﻨﺎ ﺷﻮﯾﻢ،ﺍﺯ ﻭﻇﺎﯾﻒ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯿﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻨﺎﻥ ﺍﺳﯿﺮ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﻟﺬﺕ ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻦ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ.
◀️ﺍﮔﺮ ﺗﮏ ﺑﻌﺪﯼ ﺑﺮﻭﯾﻢ،ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﺌﻮﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ،ﭘﺬﯾﺮﺷﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺳﺨﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.
◀️ﺯﺍﻫﺪﺍﻥ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺁﺑﺸﺨﻮﺭ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ(ﻋﻠﯿﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼﻡ)،ﭼﻪ ﻃﻮﺭ ﺑﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ؛ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ (ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ) ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﻮﺧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ.ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ(ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ) ﺍﯾﺮﺍﺩ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﻧﺮﻡ ﻭ ﻟﻄﯿﻒ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯽ.
◀️ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎ ،ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ .ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺻﻼ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ؛ﺍﺑﺪﺍ.ﻣﻨﺘﻬﺎ ﻧﻈﻢ ﻭ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﺩﻧﯿﺎ،ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﻗﻮﺍﻧﯿﻨﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺧﺮﺕ رسیده ﺍﺳﺖ.ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻭ ﭼﺎﺭﭼﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻮﺭﯼ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ.ﻣﻌﻨﺎ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﻧﯿﺎ،ﯾﻌﻨﯽ ﺣﺪﻭﺩ ﻓﻄﺮﯼ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩﻥ؛ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻣﻮﺭﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﺎﻣﺮﺗﺒﯽ ﻭ ﮐﺜﯿﻔﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻓﻄﺮتمان ﻧﻤﯽ ﭘﺬﯾﺮﺩ،ﮐﻨﺎﺭ بگذاریم...
#مهدی_شناسی۹
#قسمت_9
#دوشنبه
#چهار_شنبه
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐❅᪥•﷽•᪥❅࿐
📝 «عبرتهای بنی اسرائیل - قسمت دوم»
#کلیپ_مهدوی
استاد #رائفی_پور
اللَّهُـــمَّعَـــجِّللِــوَلـِـیِّکَالــــفَــرَج
🌹🍃🌹🍃
@Mahdisahebazman
🖌وصیتکنایهدارشهید
محمدابراهیمکاظمی🌱
#استوری
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_بیـست_و_نـهـم
✍ و انگار مهربانی عثمان واگیر دار بود و هر انسانی در همنشینی با او، دچارش میشد. این را از محبتهای یان فهمیدم وقتی چند روز متوالی تمام وقتش را صرف محیا کردنِ مقدمات سفرمن و مادر به ایران کرد و در این بین خبری از عثمان نبود نه تماس نه ملاقات و من متوجه شدم که مردها کودکترین، کودکان جهانند
بعد مدتی همه ی کارها انجام شد و من و مادر برای پرواز به ایران بی خداحافظی از عثمان، همراه با یان به فرودگاه رفتیم
در مسیر فرودگاه، ترسی در دلم زبانه میکشید بهایِ سلامتی مادر زیادی سنگین بود دل کندن ازامنیت و آرامش بریدن از خاطرات جدا شدن از رودخانه و میله های یخ زده اش و پریدن در گردابی، داعش مسلک به نام ایران کلِ داشته هایم در زنی میانسال به نام مادر خلاصه میشد که آن هم جز احساس دِین، برایم هیچ ارزشی نداشت
حالا بیشتر از هر وقت دیگر دلم برای سرما ونم نم باران تنگ میشد و شاید قهوه های تلخ عثمان، پشتِ شیشه های باران خورده ی کافه ی محل کارش، که حماقت دانیال فرصت نشان دادنش را از من گرفت
در سالن فرودگاه منتظر بودیم و یان با آن کت و شلوار اتو کشیده اش، مدام موارد مختلف را متذکر میشد از داروهای مادر گرفته تا مراجعه به آموزشگاه زبان یکی از دوستانش در ایران، محضِ تدریسِ زبان آلمانی و پر شدن وقت بیچاره یان که نمیدانست، نمیتوانم بیشتر از چند کلمه فارسی حرف بزنم و برایم خوابِ آموزش دیده بود حسی گنگ مرا چشم به راه خداحافظی با عثمان میکرد و من بی تفاوت از کنارش رد میشدم درست مانند زندگیم
درمیان پرچانه گی های یان، شماره ی پروازمان خوانده شد لرزیدم نه از سرما لرزیدم از فرط ترسیداز ایرانی که دیگر عثمان و یانی در آن نداشتم و عثمانی که به بدرقه ام نیامد
با قدمهایی لرزان آرام آرام، صدایِ شاید آخرین گامهایم را روی خاک آلمان مرور میکردم اینجا سرزمین من بود و انگار مادر دوست نداشت که بفهمد من اینجا دانیال را داشتم، حداقل خاطرات شیرینش را و من همیشه مجبور بودم نفسهایم را عمیقتر کشیدم باید تا چند ساعت هوا برای امنیت ذخیره میکردم امنیتی که با ورود به هواپیما دیگر نداشتم صدایی مردانه، نامم را خواند سارا.. سارا عثمان بود شک نداشتم سر چرخاندم کاپشن چرم و قهوه ایی رنگش از دور نظرم را جلب کرد یان ایستاده لبخند زد بالاخره اومد پسره ی لجباز عثمان قدمهایش تند و نفسهایش تندتربود فکر کردم پرواز کردین خیلی ترسیدم کاش بالی داشتم تا آرزوی قدم زدن را به دل زمین میگذاشتم
یان با همان لبخند کنج لبش به سمتم آمد بلیطا رو بده من منو مادر ردیفش میکنیم تا تو بیای
دوست نداشتم با عثمان تنها بمانم اما چاره ایی نبود بی حرف نگاهش کردم چشمانش چه رنگی بود هیچ وقت نفهمیدم زبان به روی لبهایش کشید تصمیمتو گرفتی میخوای بری با مکث، سری به نشانه ی تایید تکان دادم لبهایش را جمع کرد پس اینکه بگم نرو، بی فایدست، درسته و من فقط نگاهش کردم او در مورد من چه فکر میکرد به چه چیزی دلبسته بود دلم به حالش میسوخت دستی به چانه اش کشید پس فقط میتونم بگم، سفر خوبی داشته باشی سری تکان دادم وعزم رفتن کردم که صدایم زد سارا ایستادم. در مقابلم قرار گرفت
صورت به صورت هیچ وقت به خاطر علاقه ایی که بهت داشتم، کمکت نکردم استوار نگاهش کردم میدونم لبخند زد با لحنی پر مِن مِن سا..سارا من من واقعا دوستت دارم اگه مطمئن شم که توام حرفش را بریدم سرد و بی روح تو فقط یه دوست خوبی نه بیشتر
خشکش زد چشمانش شیشه ایی شد لبخنده کنارِلبش طعمِ تلخی به کامم نشاند سری تکان داد، پر از بغض نگران نباش جایی که میری، خاکش رسمِ جوونه زدن یادت میده من.. منم همیشه دوست دوستت میمونم هر وقت احتیاج به کمک داشتی روم حساب کن جوانه زدن؟ آن هم در خاکی که برای زنده به گوری به سمتش میرفتم؟
دلم به حالِ عثمان سوخت کاش هیچ وقت دل نمیبست آن هم به دختری که از دل فقط اسمش را به ارث برده بود
خیره به چشمانش سری تکان دادم و به یان پیوستم او هم آمد و ماند، تا آخرین لحظه و لبخندی که در صورتش به اشکی سرکش و بغضی خفه کننده تبدیل شد
کاش من هم معنی دوست داشتنم را میفهمیدم اما دریغ هواپیما پرید و من تپشهای ترس را در گوشم شنیدم بدون عثمان بدون یان…
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @Mahdisahebazman
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
1_14676328.mp3
1.21M
یا صاحب الزمان (عج) ...:
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امروز محکم تر #عهد سربازی و یاریم را تمدید میکنم.
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🏴🏴
@mahdisahebazman
کارگاه خویشتن داری_22.mp3
18.82M
#کارگاه_خویشتن_داری ۲۲
♨️ انسان، زندانیِ منِ بزرگ خود (عصبانیتها، خشونتها، تجاوزها) است!
که اگر این من بزرگ، در این دنیا شکسته و خرد نشود، میلیونها سال آخرتی ذره ذره تراشیده خواهد شد و این چیزی جز جهنم نیست.
▫️ خویشتن داری یعنی؛ مراقب باشیم، مَن درونمان، به غولی بی شاخ و دُم، تبدیل نشود!
استاد #شجاعي