eitaa logo
نکته های خوب
124 دنبال‌کننده
580 عکس
884 ویدیو
1.1هزار فایل
یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله
مشاهده در ایتا
دانلود
💠شخصی از امیرمؤمنان علیه السلام سؤال کرد: چگونه صبح کردید و در چه حالی هستید ❤حضرت فرمود: ◽صبح کردم در حالی که من صدّیق اکبر و فاروق اعظم هستم. ◽من وصی بهترین بشر هستم. ◽منم اول، منم آخر، ◽منم باطن، منم ظاهر، ◽من به هر چیزی عالم هستم. ◽منم عین اللَّه، ◽منم جنب اللَّه، ◽من امین خدا بر پیامبران هستم. ◽به واسطه ما خداوند عبادت می‌شود، ◽ما خزینه‌های الهی در آسمان و زمین هستیم. من زنده می‌کنم، من می‌میرانم، و من زنده لایموت هستم. 🔸️سؤال کننده از این جواب امیرمؤمنان علیه السلام درشگفت ماند، پس حضرت فرمود: 🔹️اوّل؛ یعنی اولین کسی هستم که به رسول خداصلی الله علیه وآله ایمان آوردم. 🔹️آخر؛ یعنی آخرین کسی بودم که آن حضرت را زیارت کردم، آن گاه که ایشان را در قبر گذاشتم. 🔹️ظاهر؛ یعنی من ظاهر اسلام هستم. 🔹️باطن؛ یعنی من مملوّ از علم و دانش هستم.به همه چیز آگاهم؛ یعنی هرچه را که خدا به پیامبرش آموخت، آن حضرت نیز همه را به من خبر داد. 🔹️من عین اللَّه هستم؛ یعنی چشم بینای خدا بر مؤمنان و کافران هستم. 🔹️من جنب اللَّه هستم، اشاره به فرمایش خدای تعالی است که می‌فرماید: 🌸 یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ «افسوس برمن از کوتاهی‌هایی که در اطاعت فرمان خدا کردم». 👈پس هرکه درمورد من کوتاهی کند، در مقابل خدا کوتاهی کرده است. 🔹️من زنده کننده ام؛ یعنی سنّت رسول خداصلی الله علیه وآله را زنده می‌کنم. 🔹️میراننده هستم؛ یعنی هرگونه بدعتی را نابود می‌کنم. 🔹️من زنده ای هستم که مرگ ندارد، اشاره به فرمایش خدای تعالی است که فرمود: 👈 آنان که در راه خدا کشته شده اند را مرده نپندارید، بلکه ایشان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند. 📚 بحارالانوار/ج۳۹/ص۳۴۸ مناقب آل ابی طالب/ج۲/ص۳۸۵ سوره زمر/آیه۵۶ 🔴 ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 روزی به کافر حضرت ابراهیم علیه السلام تا مهمان بر سر سفره اش نمی نشست، غذا نمی خورد. یک روز پیرمردی را دید و از او خواست که امروز بیا منزل من برویم و با هم غذا بخوریم. پیرمرد دعوت ابراهیم را قبول کرد و به خانه آن حضرت آمد. ابراهیم علیه السلام فرمود سفره گستردند و چون اول باید میزبان دست به طعام دراز کند، حضرت خلیل «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت و دست به طعام دراز کرد، اما آن پیرمرد بدون این که نام خدا ببرد شروع به خوردن طعام نمود. ابراهیم فهمید که پیرمرد کافر است، روی خود ترش کرد؛ یعنی اگر از اول می دانستم کافر هستی دعوتت نمی کردم. پیرمرد هم غذا نخورد بر شتر خود سوار شده و به مقصد خود روانه شد. خطاب رسید: ای ابراهیم! بهترین نعمتها که جان است به این پیر گبر دادم و صد سال است او را با آن که کافر است روزی می دهم، تو یک لقمه نان از او دریغ داشتی؟ برو و او را بیاور و از او عذر بخواه تا با تو غذا بخورد. ای ابراهیم! بسیار زشت و قبیح است که انسان رفتاری کند که مهمان غذا نخورده از سر سفره رنجیده برخیزد و برود. ابراهیم علیه السلام به دنبال آن پیر گبر رفت و از او عذر خواهی کرد و گفت: بیا برویم، من گرسنه ام؛ تا تو نیایی غذا نمی خورم. می خواهی بسم الله بگو می خواهی نگو! پیرمرد پرسید: تو مرا راندی، چه باعث شد که آمدی و مرا بدین حال به منزل آوردی و عذر خواهی می کنی؟ ابراهیم علیه السلام گفت: خدای تعالی مرا عتاب کرد و درباره تو فرمود: من صد سال است او را روزی داده ام و باز می دهم، تو یک ساعت تحمل او را نداشتی و او را رنجانیدی؟ برو او را راضی کن و از او عذربخواه و او را به منزل بیاور و از او توقع بسم الله گفتن نداشته باش! پیرمرد اشکش جاری شد و گفت: عجب! آیا خدا اینگونه با من معامله می کند؟! ای ابراهیم دینت را بر من عرضه کن! آن پیرمرد توبه کرد و خداپرست و موحد شد. 📗 ✍ مرحوم فیض کاشانی ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 وجدان غزالی در احیاء العلوم می نویسد: آقایی به طرف حسابش نوشت که: نی های شکر را سرما زده است. از این جهت امسال زمینه برای خرید شکر فراوان است؛ و یقین داشته باش که شکر گران خواهد شد. این نامه به دست این تاجر رسید. افتاد در بازار کوفه شکر فراوانی خرید و انبارش را پر کرد. خوشحال شد که امسال سود فراوانی نصیبش می شود. شب، وقتی که از بازار و از سر و صدای دنیا فارغ شد، عاطفه و ایمان قلبی او، وجدان او، وجدانی که از یقین او، اسلام او، پیدا شده بناکرد این آقا را ملامت کردن، گفت: دیدی چه کردی؟ مردم را گول زدی. گول نزده بود، شکر به نرخ روز خریده بود. اما زمینه این بوده است که سال آینده شکر گران شود. این زمینه کلاه گذاشتن سر مردم بود. غزالی می گوید: این آقا تا صبح خوابش نبرد. اول اذان صبح، در نماز جماعت به افرادی که شکر از آنها خریده بود ماجرا را گفت؛ و تا اول آفتاب به در خانه همه آنها که شکر خریده بود رفت. همه آنها گفتند راضی هستیم و معامله را به هم نمی زنیم. اینجا قدری راحت شد. غزالی می گوید: شب دوم ضربات وجدان باز نگذشت که او بخوابد. بالأخره آن آقای تاجر که شکرها را خریده بود، فردا صبح به بازار آمد و به التماس شکرها را پس داد و رفت منزل. شب سوم خواب خوبی رفت و گفت: الحمد لله رب العالمین؛ ما توانستیم دین خودمان را حفظ کنیم ولو اینکه استفاده زیادی از دست ما رفت. 👌به این می گویند ایمان عاطفی و قلبی. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: اگر مسلمانی، مسلمانی را گول بزند، اصلاً مسلمان نیست. «لیس من المسلمین من غشهم». 📗 ، ج 2 ✍ آیت الله حسین مظاهری ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 انصاف با مردم و دیدار حضرت ولی عصر علیه السلام یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت حضرت بقیة اللّه ارواحنا فداه را داشت و از عدم موفقیت خود، رنج می برد. مدتها ریاضت کشید و آنچنان که در میان طلاب حوزه نجف مشهور است، شبهای چهارشنبه به «مسجد سهله» می رفت و به عبادت می پرداخت، تا شاید توفیق دیدار آن محبوب عاشقان نصیبش گردد. مدتها کوشید ولی به نتیجه نرسید. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد، چله ها نشست و ریاضتها کشید، اما باز هم نتیجه ای نگرفت. ولی شب بیداریهای فراوان و مناجاتهای سحرگاهان، صفای باطنی در او ایجاد کرده بود، گاهی نوری بر دلش می تابید و حقایقی را می دید و دقایقی را می شنید. روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان(ع) برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر سفر کنی». به عشق دیدار، رنج این مسافرت توانفرسا را بر خود هموار کرد و پس از چند روز به آن شهر رسید. در آنجا نیز چله گرفت و به ریاضت مشغول شد. روز سی و هفتم و یا سی و هشتم به او گفتند: «الان حضرت بقیة اللّه، ارواحنافداه، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند، هم اکنون برخیز و به خدمت حضرت شرفیاب شو!» با اشتیاق ازجا برخاست. به دکان پیرمرد رفت. وقتی رسید دید حضرت ولی عصر(ع) آنجا نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز می گویند. همین که سلام کرد، حضرت پاسخ فرمودند و اشاره به سکوت کردند. در این حال، دید پیرزنی ناتوان و قد خمیده، عصا زنان آمد و با دست لرزان قفلی را نشان داد و گفت: اگر ممکن است برای رضای خدا این قفل را به مبلغ سه شاهی بخرید که من به سه شاهی پول نیاز دارم. پیرمرد قفل را گرفت و نگاه کرد و دید بی عیب و سالم است، گفت: خواهرم! این قفل دو عباسی (هشت شاهی) ارزش دارد؛ زیرا پول کلید آن، بیش از ده دینار نیست، شما اگر ده دینار (دو شاهی) به من بدهید، من کلید این قفل را می سازم و ده شاهی، قیمت آن خواهد بود! پیرزن گفت: نه، به آن نیازی ندارم، شما این قفل را سه شاهی از من بخرید، شما را دعا می کنم. پیرمرد با کمال سادگی گفت: خواهرم! تو مسلمانی، من هم که مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش دارد، من اگر بخواهم منفعت ببرم، به هفت شاهی می خرم، زیرا در معامله دو عباسی، بیش از یک شاهی منفعت بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت شاهی می خرم و باز تکرار می کنم: قیمت واقعی آن دو عباسی است، چون من کاسب هستم و باید نفعی ببرم، یک شاهی ارزانتر می خرم! شاید پیرزن باور نمی کرد که این مرد درست می گوید، ناراحت شده بود و با خود می گفت: من خودم می گویم هیچ کس به این مبلغ راضی نشده است، التماس کردم که سه شاهی خریداری کنند، قبول نکردند؛ زیرا مقصود من با ده دینار (دو شاهی) انجام نمی گیرد و سه شاهی پول مورد احتیاج من است. پیرمرد هفت شاهی به آن زن داد و قفل را خرید؛ همین که پیرزن رفت امام(ع) به من فرمودند: «آقای عزیز! دیدی و این منظره را تماشا کردی؟! اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این هم امتحانی که داد. از اول بازار، این پیرزن عرض حاجت کرد و چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه در مقام آن بودند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته ای بر او نمی گذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی می کنم.» 📗 ✍ محمدرضا باقی‌اصفهانی  ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 ماجراى بَلعم باعورا بلعم باعورا از علماى بنى اسرائيل بود، و كارش به قدرى بالا گرفت كه اسم اعظم مى دانست و دعايش به استجابت مى رسيد. روايت شده: موسى عليه السلام با جمعيتى از بنى اسرائيل از بيابان تيه بيرون آمده و به سوى شهر بيت المقدس و شام حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زير يوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند. وقتى كه به نزديك شهر رسيدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنى اسرائيل) رفته و گفتند از موقعيت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهى را مى دانى، در مورد موسى و بنى اسرائيل نفرين كن. بلعم باعورا گفت: من چگونه در مورد مؤمنانى كه پيامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرين كنم؟ چنين كارى نخواهم كرد. آنها بار ديگر نزد بلعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرين كند، او نپذيرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نيرنگ و ترفند آن قدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بلعم حاضر شد بالاى كوهى كه مشرف به بنى اسرائيل است برود و آنها را نفرين كند. بلعم سوار بر الاغ خود شد تا بالاى كوه برود، الاغ پس از اندكى حركت سينه اش را بر زمين مى نهاد و بر نمى خاست و حركت نمى كرد، بلعم پياده مى شد و آن قدر به الاغ مى زد تا اندكى حركت مى نمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهى به سخن آمد و به بلعم گفت: واى بر تو اى بلعم كجا مى روى؟ آيا نمى دانى فرشتگان از حركت من جلوگيرى مى كنند. بلعم در عين حال از تصميم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پياده به بالاى كوه رفت، و در آن جا همين كه خواست اسم اعظم را به زبان بياورد و بنى اسرائيل را نفرين كند اسم اعظم را فراموش كرد و زبانش وارونه مى شد به طورى كه قوم خود را نفرين مى كرد و براى بنى اسرائيل دعا مى نمود. به او گفتند: چرا چنين مى كنى؟ گفت: خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زير و رو مى كند. در اين هنگام بلعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنيا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حيله و نيرنگ باقى نمانده است. آن گاه چنين دستور داد: زنان را آراسته و آرايش كنيد و كالاهاى مختلف به دست آنها بدهيد تا به ميان بنى اسرائيل براى خريد و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنيد كه اگر افراد لشكر موسى عليه السلام خواستند از آنها كامجويى كنند و عمل منافى عفت انجام دهند، خود را در اختيار آنها بگذارند، اگر يك نفر از لشكر موسى عليه السلام زنا كند، ما بر آنها پيروز خواهيم شد آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرايش كرده، و به عنوان خريد و فروش وارد لشكر بنى اسرائيل شدند، كار به جايى رسيد كه «زمرى بن شلوم» رئيس قبيله شمعون دست يكى از زنان را گرفت و نزد موسى عليه السلام آورد و گفت: گمان مى كنم كه مى گويى اين زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستور تو اطاعت نمى كنم. آن گاه آن زن را به خيمه خود برد و با او زنا كرد، و اين چنين بود كه بيمارى واگير طاعون به سراغ بنى اسرائيل آمد و همه آنها در خطر مرگ قرار گرفتند. در اين هنگام «فنحاص بن عيزار» نوه برادر موسى عليه السلام كه رادمردى قوى پنجه از امراى لشكر موسى عليه السلام بود از سفر سر رسيد، به ميان قوم آمد و از ماجراى طاعون و علت آن باخبر شد، به سراغ «زمرى بن شلوم» رفت. هنگامى كه او را با زن ناپاك ديد، به آنها حمله نموده هر دو را كشت، در اين هنگام بيمارى طاعون بر طرف گرديد. در عين حال همين بيمارى طاعون بيست هزار نفر از لشكر موسى عليه السلام را كشت. موسى عليه السلام بقيه لشكر را به فرماندهى «يوشع بن نون» باز سازى كرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را يكى پس از ديگرى فتح كردند. خداوند ماجراى انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آيه 175 و 176 سوره اعراف ذكر كرده است. 👌آرى، اين است نتيجه فرهنگ بى عفتى و انحراف جنسى، كه وقتى نيرنگ بازان از راههاى ديگر شكست خوردند با رواج دادن فرهنگ غلط، دين و دنياى مردم را تباه مى سازند. 📗 ✍ مرحوم محمدی اشتهاردی ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
🔴 💠پسر شیخ عباس قمی(صاحب مفاتیح) نقل کرده که: چند دقیقه آخر عمر پدرم بود دیدیم بسیار ناراحت و نگران است واز چیزی رنج می برد. گفتم پدر چرا در این لحظات اینقدر ناراحتی؟ گفت: من در ایام جوانی مکه رفته بودم یکی از علمای اهل سنت از من پرسید آیا درست است که شما به خلفا لعن می فرستید؟ من برای اینکه او نسبت به شیعه بدبین نشود به دروغ گفتم نه لعن نمی فرستیم. ◾️پسرم الان که عمر من تمام شد من نگرانم در درگاه الهی جواب آن دروغ را چگونه بدهم. با اینکه شیخ عباس قمی از روی تقیه این دروغ را گفته باز نگران است. ♨️گناه هرچقدر هم لذت بخش باشد تمام میشود بعداز ده دقیقه فروکش میکند اما رنج گناه برای همیشه در دل انسان می ماند ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
❣به قدری زیباست که روزی چندبار باید خوانده شود👇🏻 خنده باید زد به ریش روزگار ورنه دیر یا زود پیرت می کند سنگ اگر باشی خمیرت می کند شیر اگر باشی پنیرت می کند باغ اگر باشی کویرت می کند شاه اگر باشی حقیرت می کند ثروت ار داری فقیرت می کند گاز را بگرفته زیرت می کند عاقبت از عمر سیرت می کند گر زدی قهقه به ریش روزگار ریش را چرخانده شیرت می کند دل به تو داده دلیرت می کند خویشتن فرش مسیرت می کند عشق را نور ضمیرت می کند خاک اگر باشی حریرت می کند کورش ار باشی کبیرت می کند رستم ار باشی امیرت می کند آشپز باشی وزیرت می کند پس بخندید و بخندانید هم خنده دنیا را اسیرت می کند... ❣لبتان پرخنده دلتان همیشه شاد باد❤️👌... ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
🌺هرگز سه چیز را فدای هیچ چیز نکن : احساست صداقتت خانواده ات 🌺هرگز با مشت گره کرده نمی توان به کسی دست داد. 🌺هرگز با انگشت کثیف به عیب های دیگران اشاره نکن. 🌺هرگز در یک زمان دنبال دو خرگوش ندو. 🌺هرگز از رودخانه ای که خشک شده به خاطر گذشته اش سپاسگزاری نمی شود. 🌺هرگز با آدمهای کوچک نمی توان کارهای بزرگ انجام داد. 🌺هرگز برای کودکان اسباب بازی جنگی هدیه نبر. 🌺هرگز دریای آرام از کسی ناخدای قهرمان نمی سازد، حادثه پذیر باش. 🌺هرگز برای سنجش عمق یک رودخانه با دو پایت وارد آن نشو 🌺هرگز از کسی که همیشه با تو موافق و همراه است چیزی یاد نمی گیری. 🌺هرگز سه نفر را فراموش نکن : کسی که در سختی ها رهایت کرده کسی که در سختی ها یاریت کرده کسی که در سختی ها گرفتارترت کرده 🌺هرگز نگذار آگاهی از عیب هایت تو را بترساند. 🌺هرگز با انسان وقیح و بی حیا بحث و جدل نکن چون او چیزی برای از دست دادن ندارد. ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠ضرورت ساده زيستي كارگزاران ✍امیرالمومنین علی علیه السلام در نامه ای خطاب به عثمان بن حنیف فرمودند: 💢اي پسر حنيف، به من گزارش دادند كه مردي از سرمايه داران بصره، تو را به مهماني خويش فرا خواند و تو به سرعت به سوي آن شتافتي، خوردنيهاي رنگارنگ براي تو آوردند و كاسه هايي پر از غذا پي در پي جلوي تو مي نهادند، 🔹گمان نمي كردم مهماني مردمي را بپذيري كه نيازمندانشان با ستم محروم شده 🔹و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند، 🔹انديشه كن در كجايي؟ 🔹و بر سر كدام سفره مي خوري؟ 🔹پس آن غذايي كه حلال و حرام بودنش را نمي داني دور بيافكن 🔹و آنچه را به پاكيزگي و حلال بودنش يقين داري مصرف كن. 📚نهج البلاغه، قسمتی از نامه ۴۵ ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
✅ کانال ما را در ایتا دنبال کنید @akhlagmadaran http://eitaa.com/joinchat/675610629C24684e31b3 ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
✍💎 ادب مدرک نیست! ادب لباس گران پوشیدن نیست، ادب بالای شهر زندگی کردن نیست! ادب ماشین خوب داشتن نیست، ثروت و مدرک ادب نمی آورد، ادب در ذات آدمهاست که با تربیت و آموزش صحیح به بار می نشیند، ادب یعنی به همسرت امنیت، به فرزندت محبت به پدر و مادرت خدمت و به دوستانت شادی را هدیه کنی، ادب یعنی با هر مدرک و مقامی که باشی معنای آدمیت را درک کرده و نام نیک از خود به جا گذاشتن است...! ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 یکی از محافظان مقام معظم رهبری نقل می‌کرد: یک روز که به کوه‌های اطراف تهران برای کوهپیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می‌کنند که به لحاظ ظاهری وضع مناسبی نداشتند. آن‌ها به یکباره در مقابل گروه ما قرار گرفتند و فرصت جمع‌وجور کردن خودشان را نداشتند. از رفتارشان مشخص بود که خیلی ترسیده بودند و اینگونه به نظر می‌رسید که آن‌ها تصور می‌کردند که الان آقا دستور دستگیری آن‌ها را فورا صادر خواهد کرد ولی برعکس آقا با آن‌ها سلام و علیک گرمی کرد و پرسید که شما زن و شوهر هستید؟ البته کاملا مشخص بود که واقعیت چیست آن پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواجه شد، واقعیت را گفت و جواب داد: خیر؛ من و ایشون، دوست هستیم... آقا ابتدا درباره ورزش و مزایای آن با آن‌ها صحبت کرد و بعد فرمود: بد نیست صیغه محرمیتی هم بینتون بخونید و با هم ازدواج کنید. آقا پیشنهاد داد که اگر مایل بودید، فلان تاریخ بیائید و من هم آمادگی دارم که شخصا خطبه عقدتان را بخوانم. آن دختر و پسر خداحافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود در همان تاریخ به محضر ایشان رسیدند. آقا هم خطبه عقدشان را خواندند با برخورد کریمانه حضرت آقا مسیر زندگی این دو جوان تغییر کرد. دخترخانم که غیر‌محجبه بود به یک دخترخانم محجبه و معنوی؛ و آقاپسر دانشجو هم به یک جوان مذهبی مبدل شدند. 📚نشریه ماه تمام، شماره ۳،ص۱۷ ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
هدایت شده از جهاد تبیین ✌️
امام على عليه السلام : سخن چون داروست، اندكش سود مى بخشد و بسيارش كشنده است الكلامُ كالدَّواءِ ؛ قَليلُهُ يَنفَعُ ، و كَثيرُهُ قاتِلٌ ميزان الحكمه ج10ص199 @sebghatallaah
هدایت شده از خبرگزاری حوزه
💠 حدیث روز 💠 ✳️ اسلام این افراد زیبا است 🔹قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) مِنْ حُسْنِ إِسْلَامِ الْمَرْءِ تَرْكُهُ الْكَلَامَ فِيمَا لَا يَعْنِيهِ. 🔻پیامبر اسلام (ص) فرمود: از نشانه‌های زیبا بودن اسلام شخص، این است که در آنچه به او مربوط نیست سخن نگوید. 📚 امالی شیخ مفید، ص۳۴ @HawzahNews
هدایت شده از ✍﷽ نکته های طلایی
1_21259424.pdf
1.48M
📚ازدواج موفق 🖌نویسنده؛ فاطمه شعیبی 📚 نکته های طلایی 📚 🙏 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد. http://eitaa.com/joinchat/2202992642C3b84b8c62e 👆👆
هدایت شده از ✍﷽ نکته های طلایی
1_21387226.apk
3.87M
🌀 💟مطالب شامل ⏬ 🔷 در مورد 🌸اعتقادی اخلاقی 🌸 اقتصادی 🌸پزشکی و... 🔹با قابلیت جستجو🔹 💟بسیار جالب و کاربردی http://eitaa.com/joinchat/2202992642C3b84b8c62e
هدایت شده از ✍﷽ نکته های طلایی
1_20704809.pdf
2.01M
📚 خاک‌های نرم کوشک ✍مولف: سعید عاکف ☘موضوع : دفاع مقدس 🎀خاطرات شهید برونسی🎀 http://eitaa.com/joinchat/2202992642C3b84b8c62e
👇👇👇 ♨️سوال: 🔰چرا به امام علي حيدر کرار ميگفتند و به چه معناست؟ ✍️پاسخ: ✅از برخي متون ديني و تاريخي استفاده مي‌شود بعد از ولادت امام علي(ع) مادرش فاطمه بنت اسد نام حضرت را «حيدره» ( شير )به نام پدرش(اسد) ناميد. آن گاه پدر حضرت آن نام را عوض کرد و او را علي ناميد. برخي گفته‌اند: «حيدره» نامي است که قريش براي حضرت انتخاب کرده بودند،‌ولي قول نخست صحيح‌تر است،‌زيرا آن بزرگوار در جنگ خيبر هنگامي که «مرحب» به جنگ حضرت آمد و گفت: أنا الّذي سمّتني اُمّي مرحبا، پاسخ داد و گفت: «أنا الّذي سمّتني اُمّي حيدره؛ منم آن کسي که مادرم مرا حيدره نام نهاد».(۱) کرار: بسيار حمله برنده ،به تکرار هجوم برنده ،لقب علي (ع) ،وي بدون ترس به صف دشمن حمله مي کرد . برگردنده، باز گردنده. حمله كننده پياپى. از القاب اميرالمؤمنين على (ع) است، كه حضرت در جنگ، بر صف دشمنان بارها حمله مى نمود و هيچ انديشه نمى كرد.(۲ ) امام علي (ع) انسان کاملي است که عالي ترين صفات انساني را دارا بود ،در ميدان عبادت عابد ترين افراد . هنگام عفو و گذشت، با گذشت ترين فرد ودر زمان سخن گفتن بهترين خطيب .در ميدان جنگ نيز بهترين رزمنده به حساب مي آمد . پي‌نوشت‌: ۱. الکامل في التاريخ ،ج ۲ ،ص۲۲۰ ،ابن اثير ،بيروت ،دار صادر ،۱۳۸۵ ؛ بحارالانوار ، ج ۳۹، ص ۱۴؛ زندگاني امير المؤمنين، ، ص ۲۹ ـ ۳۰؛ سيد هاشم رسولي محلاتي تهران ،دفتر نشر فرهنگ اسلامي. ۱۳۷۴ ،چاپ چهارم ۲ . معارف ومعاريف ،ج ۸ ، ص ، ۴۸۰ ،سيد مصطفي دشتي ،قم ، ۱۳۷۶ ،چاپ دوم 🌎 مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی 🔷 @pasokhgoo1 👈
💠 یکی از محافظان مقام معظم رهبری نقل می‌کرد: یک روز که به کوه‌های اطراف تهران برای کوهپیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می‌کنند که به لحاظ ظاهری وضع مناسبی نداشتند. آن‌ها به یکباره در مقابل گروه ما قرار گرفتند و فرصت جمع‌وجور کردن خودشان را نداشتند. از رفتارشان مشخص بود که خیلی ترسیده بودند و اینگونه به نظر می‌رسید که آن‌ها تصور می‌کردند که الان آقا دستور دستگیری آن‌ها را فورا صادر خواهد کرد ولی برعکس آقا با آن‌ها سلام و علیک گرمی کرد و پرسید که شما زن و شوهر هستید؟ البته کاملا مشخص بود که واقعیت چیست آن پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواجه شد، واقعیت را گفت و جواب داد: خیر؛ من و ایشون، دوست هستیم... آقا ابتدا درباره ورزش و مزایای آن با آن‌ها صحبت کرد و بعد فرمود: بد نیست صیغه محرمیتی هم بینتون بخونید و با هم ازدواج کنید. آقا پیشنهاد داد که اگر مایل بودید، فلان تاریخ بیائید و من هم آمادگی دارم که شخصا خطبه عقدتان را بخوانم. آن دختر و پسر خداحافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود در همان تاریخ به محضر ایشان رسیدند. آقا هم خطبه عقدشان را خواندند با برخورد کریمانه حضرت آقا مسیر زندگی این دو جوان تغییر کرد. دخترخانم که غیر‌محجبه بود به یک دخترخانم محجبه و معنوی؛ و آقاپسر دانشجو هم به یک جوان مذهبی مبدل شدند. 📚نشریه ماه تمام، شماره ۳،ص۱۷ ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
🔴 💠پسر شیخ عباس قمی(صاحب مفاتیح) نقل کرده که: چند دقیقه آخر عمر پدرم بود دیدیم بسیار ناراحت و نگران است واز چیزی رنج می برد. گفتم پدر چرا در این لحظات اینقدر ناراحتی؟ گفت: من در ایام جوانی مکه رفته بودم یکی از علمای اهل سنت از من پرسید آیا درست است که شما به خلفا لعن می فرستید؟ من برای اینکه او نسبت به شیعه بدبین نشود به دروغ گفتم نه لعن نمی فرستیم. ◾️پسرم الان که عمر من تمام شد من نگرانم در درگاه الهی جواب آن دروغ را چگونه بدهم. با اینکه شیخ عباس قمی از روی تقیه این دروغ را گفته باز نگران است. ♨️گناه هرچقدر هم لذت بخش باشد تمام میشود بعداز ده دقیقه فروکش میکند اما رنج گناه برای همیشه در دل انسان می ماند ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠ضرورت ساده زيستي كارگزاران ✍امیرالمومنین علی علیه السلام در نامه ای خطاب به عثمان بن حنیف فرمودند: 💢اي پسر حنيف، به من گزارش دادند كه مردي از سرمايه داران بصره، تو را به مهماني خويش فرا خواند و تو به سرعت به سوي آن شتافتي، خوردنيهاي رنگارنگ براي تو آوردند و كاسه هايي پر از غذا پي در پي جلوي تو مي نهادند، 🔹گمان نمي كردم مهماني مردمي را بپذيري كه نيازمندانشان با ستم محروم شده 🔹و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند، 🔹انديشه كن در كجايي؟ 🔹و بر سر كدام سفره مي خوري؟ 🔹پس آن غذايي كه حلال و حرام بودنش را نمي داني دور بيافكن 🔹و آنچه را به پاكيزگي و حلال بودنش يقين داري مصرف كن. 📚نهج البلاغه، قسمتی از نامه ۴۵ ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 ماجراى بَلعم باعورا بلعم باعورا از علماى بنى اسرائيل بود، و كارش به قدرى بالا گرفت كه اسم اعظم مى دانست و دعايش به استجابت مى رسيد. روايت شده: موسى عليه السلام با جمعيتى از بنى اسرائيل از بيابان تيه بيرون آمده و به سوى شهر بيت المقدس و شام حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زير يوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند. وقتى كه به نزديك شهر رسيدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنى اسرائيل) رفته و گفتند از موقعيت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهى را مى دانى، در مورد موسى و بنى اسرائيل نفرين كن. بلعم باعورا گفت: من چگونه در مورد مؤمنانى كه پيامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرين كنم؟ چنين كارى نخواهم كرد. آنها بار ديگر نزد بلعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرين كند، او نپذيرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نيرنگ و ترفند آن قدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بلعم حاضر شد بالاى كوهى كه مشرف به بنى اسرائيل است برود و آنها را نفرين كند. بلعم سوار بر الاغ خود شد تا بالاى كوه برود، الاغ پس از اندكى حركت سينه اش را بر زمين مى نهاد و بر نمى خاست و حركت نمى كرد، بلعم پياده مى شد و آن قدر به الاغ مى زد تا اندكى حركت مى نمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهى به سخن آمد و به بلعم گفت: واى بر تو اى بلعم كجا مى روى؟ آيا نمى دانى فرشتگان از حركت من جلوگيرى مى كنند. بلعم در عين حال از تصميم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پياده به بالاى كوه رفت، و در آن جا همين كه خواست اسم اعظم را به زبان بياورد و بنى اسرائيل را نفرين كند اسم اعظم را فراموش كرد و زبانش وارونه مى شد به طورى كه قوم خود را نفرين مى كرد و براى بنى اسرائيل دعا مى نمود. به او گفتند: چرا چنين مى كنى؟ گفت: خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زير و رو مى كند. در اين هنگام بلعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنيا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حيله و نيرنگ باقى نمانده است. آن گاه چنين دستور داد: زنان را آراسته و آرايش كنيد و كالاهاى مختلف به دست آنها بدهيد تا به ميان بنى اسرائيل براى خريد و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنيد كه اگر افراد لشكر موسى عليه السلام خواستند از آنها كامجويى كنند و عمل منافى عفت انجام دهند، خود را در اختيار آنها بگذارند، اگر يك نفر از لشكر موسى عليه السلام زنا كند، ما بر آنها پيروز خواهيم شد آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرايش كرده، و به عنوان خريد و فروش وارد لشكر بنى اسرائيل شدند، كار به جايى رسيد كه «زمرى بن شلوم» رئيس قبيله شمعون دست يكى از زنان را گرفت و نزد موسى عليه السلام آورد و گفت: گمان مى كنم كه مى گويى اين زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستور تو اطاعت نمى كنم. آن گاه آن زن را به خيمه خود برد و با او زنا كرد، و اين چنين بود كه بيمارى واگير طاعون به سراغ بنى اسرائيل آمد و همه آنها در خطر مرگ قرار گرفتند. در اين هنگام «فنحاص بن عيزار» نوه برادر موسى عليه السلام كه رادمردى قوى پنجه از امراى لشكر موسى عليه السلام بود از سفر سر رسيد، به ميان قوم آمد و از ماجراى طاعون و علت آن باخبر شد، به سراغ «زمرى بن شلوم» رفت. هنگامى كه او را با زن ناپاك ديد، به آنها حمله نموده هر دو را كشت، در اين هنگام بيمارى طاعون بر طرف گرديد. در عين حال همين بيمارى طاعون بيست هزار نفر از لشكر موسى عليه السلام را كشت. موسى عليه السلام بقيه لشكر را به فرماندهى «يوشع بن نون» باز سازى كرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را يكى پس از ديگرى فتح كردند. خداوند ماجراى انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آيه 175 و 176 سوره اعراف ذكر كرده است. 👌آرى، اين است نتيجه فرهنگ بى عفتى و انحراف جنسى، كه وقتى نيرنگ بازان از راههاى ديگر شكست خوردند با رواج دادن فرهنگ غلط، دين و دنياى مردم را تباه مى سازند. 📗 ✍ مرحوم محمدی اشتهاردی ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 روزی به کافر حضرت ابراهیم علیه السلام تا مهمان بر سر سفره اش نمی نشست، غذا نمی خورد. یک روز پیرمردی را دید و از او خواست که امروز بیا منزل من برویم و با هم غذا بخوریم. پیرمرد دعوت ابراهیم را قبول کرد و به خانه آن حضرت آمد. ابراهیم علیه السلام فرمود سفره گستردند و چون اول باید میزبان دست به طعام دراز کند، حضرت خلیل «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت و دست به طعام دراز کرد، اما آن پیرمرد بدون این که نام خدا ببرد شروع به خوردن طعام نمود. ابراهیم فهمید که پیرمرد کافر است، روی خود ترش کرد؛ یعنی اگر از اول می دانستم کافر هستی دعوتت نمی کردم. پیرمرد هم غذا نخورد بر شتر خود سوار شده و به مقصد خود روانه شد. خطاب رسید: ای ابراهیم! بهترین نعمتها که جان است به این پیر گبر دادم و صد سال است او را با آن که کافر است روزی می دهم، تو یک لقمه نان از او دریغ داشتی؟ برو و او را بیاور و از او عذر بخواه تا با تو غذا بخورد. ای ابراهیم! بسیار زشت و قبیح است که انسان رفتاری کند که مهمان غذا نخورده از سر سفره رنجیده برخیزد و برود. ابراهیم علیه السلام به دنبال آن پیر گبر رفت و از او عذر خواهی کرد و گفت: بیا برویم، من گرسنه ام؛ تا تو نیایی غذا نمی خورم. می خواهی بسم الله بگو می خواهی نگو! پیرمرد پرسید: تو مرا راندی، چه باعث شد که آمدی و مرا بدین حال به منزل آوردی و عذر خواهی می کنی؟ ابراهیم علیه السلام گفت: خدای تعالی مرا عتاب کرد و درباره تو فرمود: من صد سال است او را روزی داده ام و باز می دهم، تو یک ساعت تحمل او را نداشتی و او را رنجانیدی؟ برو او را راضی کن و از او عذربخواه و او را به منزل بیاور و از او توقع بسم الله گفتن نداشته باش! پیرمرد اشکش جاری شد و گفت: عجب! آیا خدا اینگونه با من معامله می کند؟! ای ابراهیم دینت را بر من عرضه کن! آن پیرمرد توبه کرد و خداپرست و موحد شد. 📗 ✍ مرحوم فیض کاشانی ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 وجدان غزالی در احیاء العلوم می نویسد: آقایی به طرف حسابش نوشت که: نی های شکر را سرما زده است. از این جهت امسال زمینه برای خرید شکر فراوان است؛ و یقین داشته باش که شکر گران خواهد شد. این نامه به دست این تاجر رسید. افتاد در بازار کوفه شکر فراوانی خرید و انبارش را پر کرد. خوشحال شد که امسال سود فراوانی نصیبش می شود. شب، وقتی که از بازار و از سر و صدای دنیا فارغ شد، عاطفه و ایمان قلبی او، وجدان او، وجدانی که از یقین او، اسلام او، پیدا شده بناکرد این آقا را ملامت کردن، گفت: دیدی چه کردی؟ مردم را گول زدی. گول نزده بود، شکر به نرخ روز خریده بود. اما زمینه این بوده است که سال آینده شکر گران شود. این زمینه کلاه گذاشتن سر مردم بود. غزالی می گوید: این آقا تا صبح خوابش نبرد. اول اذان صبح، در نماز جماعت به افرادی که شکر از آنها خریده بود ماجرا را گفت؛ و تا اول آفتاب به در خانه همه آنها که شکر خریده بود رفت. همه آنها گفتند راضی هستیم و معامله را به هم نمی زنیم. اینجا قدری راحت شد. غزالی می گوید: شب دوم ضربات وجدان باز نگذشت که او بخوابد. بالأخره آن آقای تاجر که شکرها را خریده بود، فردا صبح به بازار آمد و به التماس شکرها را پس داد و رفت منزل. شب سوم خواب خوبی رفت و گفت: الحمد لله رب العالمین؛ ما توانستیم دین خودمان را حفظ کنیم ولو اینکه استفاده زیادی از دست ما رفت. 👌به این می گویند ایمان عاطفی و قلبی. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: اگر مسلمانی، مسلمانی را گول بزند، اصلاً مسلمان نیست. «لیس من المسلمین من غشهم». 📗 ، ج 2 ✍ آیت الله حسین مظاهری ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 انصاف با مردم و دیدار حضرت ولی عصر علیه السلام یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت حضرت بقیة اللّه ارواحنا فداه را داشت و از عدم موفقیت خود، رنج می برد. مدتها ریاضت کشید و آنچنان که در میان طلاب حوزه نجف مشهور است، شبهای چهارشنبه به «مسجد سهله» می رفت و به عبادت می پرداخت، تا شاید توفیق دیدار آن محبوب عاشقان نصیبش گردد. مدتها کوشید ولی به نتیجه نرسید. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد، چله ها نشست و ریاضتها کشید، اما باز هم نتیجه ای نگرفت. ولی شب بیداریهای فراوان و مناجاتهای سحرگاهان، صفای باطنی در او ایجاد کرده بود، گاهی نوری بر دلش می تابید و حقایقی را می دید و دقایقی را می شنید. روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان(ع) برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر سفر کنی». به عشق دیدار، رنج این مسافرت توانفرسا را بر خود هموار کرد و پس از چند روز به آن شهر رسید. در آنجا نیز چله گرفت و به ریاضت مشغول شد. روز سی و هفتم و یا سی و هشتم به او گفتند: «الان حضرت بقیة اللّه، ارواحنافداه، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند، هم اکنون برخیز و به خدمت حضرت شرفیاب شو!» با اشتیاق ازجا برخاست. به دکان پیرمرد رفت. وقتی رسید دید حضرت ولی عصر(ع) آنجا نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز می گویند. همین که سلام کرد، حضرت پاسخ فرمودند و اشاره به سکوت کردند. در این حال، دید پیرزنی ناتوان و قد خمیده، عصا زنان آمد و با دست لرزان قفلی را نشان داد و گفت: اگر ممکن است برای رضای خدا این قفل را به مبلغ سه شاهی بخرید که من به سه شاهی پول نیاز دارم. پیرمرد قفل را گرفت و نگاه کرد و دید بی عیب و سالم است، گفت: خواهرم! این قفل دو عباسی (هشت شاهی) ارزش دارد؛ زیرا پول کلید آن، بیش از ده دینار نیست، شما اگر ده دینار (دو شاهی) به من بدهید، من کلید این قفل را می سازم و ده شاهی، قیمت آن خواهد بود! پیرزن گفت: نه، به آن نیازی ندارم، شما این قفل را سه شاهی از من بخرید، شما را دعا می کنم. پیرمرد با کمال سادگی گفت: خواهرم! تو مسلمانی، من هم که مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش دارد، من اگر بخواهم منفعت ببرم، به هفت شاهی می خرم، زیرا در معامله دو عباسی، بیش از یک شاهی منفعت بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت شاهی می خرم و باز تکرار می کنم: قیمت واقعی آن دو عباسی است، چون من کاسب هستم و باید نفعی ببرم، یک شاهی ارزانتر می خرم! شاید پیرزن باور نمی کرد که این مرد درست می گوید، ناراحت شده بود و با خود می گفت: من خودم می گویم هیچ کس به این مبلغ راضی نشده است، التماس کردم که سه شاهی خریداری کنند، قبول نکردند؛ زیرا مقصود من با ده دینار (دو شاهی) انجام نمی گیرد و سه شاهی پول مورد احتیاج من است. پیرمرد هفت شاهی به آن زن داد و قفل را خرید؛ همین که پیرزن رفت امام(ع) به من فرمودند: «آقای عزیز! دیدی و این منظره را تماشا کردی؟! اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این هم امتحانی که داد. از اول بازار، این پیرزن عرض حاجت کرد و چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه در مقام آن بودند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته ای بر او نمی گذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی می کنم.» 📗 ✍ محمدرضا باقی‌اصفهانی  ✅ کانال نکته های خوب https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g