هدایت شده از مفاخر
💠وقایع روز سوم محرم💠
✅ ۱. "عمر بن سعد" یك روز پس از ورود امام علیه السلام به سرزمین كربلا یعنی روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل كوفه وارد كربلا شد.(۱)
✅۲. امام حسین علیه السلام قسمتی از زمین كربلا كه قبر مطهرش در آن واقع شده است را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان كنند.(۲)
✅ ۳. در این روز "عمر بن سعد" مردی بنام "كثیر بن عبداللّه" ـ كه مرد گستاخی بود ـ را نزد امام علیه السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند.
از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده ای؟ حضرت در جواب فرمود:"مردم كوفه مرا دعوت كرده اند و پیمان بسته ا ند، بسوی كوفه مي روم و اگر خوش ندارید بازمي گردم... ."(۳)
-----------------------------
پی نوشت ها:
۱. ارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۸۴.
۲. مستدرك الوسایل، ج۱۴، ص۶۱؛ مجمع البحرین، ج۵
۳. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۰
http://eitaa.com/joinchat/2697003010C86ca0b02c5
هدایت شده از مفاخر
💠وقایع روز چهارم محرم💠
✍ در روز چهارم محرم، عبیداللّه بن زیاد، با استناد به فتوایی که از شریح قاضی گرفته بود، مردم كوفه را در مسجد جمع كرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شركت در جنگ با امام حسین علیه السلام تشویق و ترغیب نمود.
به دنبال آن ۱۳ هزار نفر در قالب ۴ گروه كه عبارت بودند از:
1⃣ شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر؛
2⃣ یزید بن ركاب كلبی با دو هزار نفر؛
3⃣ حصین بن نمیر با چهار هزار نفر؛
4⃣ مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر؛به سپاه عمر بن سعد پیوستند.
بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است.
------------------------
پی نوشت:
۱. فیض الاعلام و وقایع الایام شیخ عباس قمی،
۲. بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۶.
http://eitaa.com/joinchat/2697003010C86ca0b02c5
💠#حرف امشب
ما امروز ايستاده ايم
و
براي ايستادن هزار بار
افتاده ايم......
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﺭﺱ
ﮔﺮﻓﺖ
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﻪ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺩﺍﺩ
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ
ﺁﻭﺭﺩﻥ ﯾﮏ ﺭﻭﯾﺎ ﺟﻨﮕﯿﺪ
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﯾﺐ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﻋﻤﻞ
ﮐﺮﺩ
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺗﻘﺎﺿﺎﯼ
ﺑﺨﺸﺶ ﮐﺮﺩ
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﯿﻢ،
ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺭﻧﺠﺶ ﺭﺍ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﻨﯿﻢ
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩ،
ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﺑﺎﻥ ﺭﺍ
ﮐﻨﺘﺮﻝ ﮐﺮﺩ
خدایا
صدای افکار مرا خاموش کن،
تا صدای تو را بشنوم...
آنقدر غرق در افکار خود هستم که فراموش کرده ام
قاضی تویی..!
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 دستان دعا کننده
این داستان به اواخر قرن 15 بر می گردد.
در یك دهكده كوچك نزدیك نورنبرگ خانواده ای با 18 بچه زندگی می كردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی 18 ساعت در روز به هر كار سختی كه در آن حوالی پیدا می شد تن می داد. در همان وضعیت اسفباك آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 بچه) رویایی را در سر می پروراندند. هر دوشان آرزو می كردند نقاش چیره دستی شوند، اما خیلی خوب می دانستند كه پدرشان هرگز نمی تواند آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد. یك شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب، دو برادر تصمیمی گرفتند.
با سكه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای كار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می كرد تا در آكادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری كه تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می كرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد.
آن ها در صبح روز یك شنبه در یك كلیسا سكه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن های خطرناك جنوب رفت و برای 4 سال به طور شبانه روزی كار كرد تا برادرش را كه در آكادمی تحصیل می كرد و جزء بهترین هنرجویان بود حمایت كند. نقاشی های آلبرشت حتی بهتر از اكثر استادانش بود. در زمان فارغ التحصیلی او درآمد زیادی از نقاشی های حرفه ای خودش به دست آورده بود. وقتی هنرمند جوان به دهكده اش برگشت، خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت و برگشت او به كانون خانواده پس از 4 سال یك ضیافت شام برپا كردند. بعد از صرف شام آلبرشت ایستاد و یك نوشیدنی به برادر دوست داشتنی اش برای قدردانی از سال هایی كه او را حمایت مالی كرده بود تا آرزویش برآورده شود، تعارف كرد و چنین گفت: آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا می توانی به نورنبرگ بروی و آرزویت را تحقق بخشی و من از تو حمایت می كنم. تمام سرها به انتهای میز كه آلبرت نشسته بود برگشت. اشك از چشمان او سرازیر شد. سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت: نه! از جا برخاست و در حالی كه اشك هایش را پاك می كرد به انتهای میز و به چهره هایی كه دوستشان داشت، خیره شد و به آرامی گفت: نه برادر، من نمی توانم به نورنبرگ بروم، دیگر خیلی دیر شده، ببین چهار سال كار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندین بار شكسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می كنم، به طوری كه حتی نمی توانم یك لیوان را در دستم نگه دارم. من نمی توانم با مداد یا قلم مو كار كنم، نه برادر، برای من دیگر خیلی دیر شده...
بیش از 450 سال از آن قضیه می گذرد. هم اكنون صدها نقاشی ماهرانه آلبرشت دورر، قلمكاری ها و آبرنگ ها و كنده كاری های چوبی او در هر موزه بزرگی در سراسر جهان نگهداری می شود.
یك روز آلبرشت دورر برای قدردانی از همه سختی هایی كه برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پینه بسته برادرش را كه به هم چسبیده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصویر كشید. او نقاشی استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاری كرد اما جهانیان احساساتش را متوجه این شاهكار كردند و كار بزرگ هنرمندانه او را " دستان دعا كننده" نامیدند
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 عیب کوچولو عروس
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.
جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است
پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود
جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد
پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد
جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است
پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد
جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است
پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد
جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد
پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد.
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠➕ 10 قانون کلی برای زندگی:
💎قانون يکم:
به شما جسمی داده شده. چه جسمتان را دوست داشته يا از آن متنفر باشيد، بايد بدانيدکه در طول زندگی در دنيای خاکی با شماست.
💎قانون دوم:
در مدرسه ای غير رسمی وتمام وقت نام نويسی کرده ايد که زندگی نام دارد.
💎قانون سوم:
اشتباه وجود ندارد، تنها درس است.
💎قانون چهارم:
درس آنقدر تکرار می شود تا آموخته شود.
💎قانون پنجم:
آموختن پايان ندارد.
💎قانون ششم:
قضاوت نکنيد،
غيبت نکنيد،
ادعا نکنيد،
سرزنش نکنيد،
تحقيرو مسخره نکنيد و گرنه سرتان می آيد.
💎قانون هفتم:
ديگران فقط آينه شما هستن.
💎قانون هشتم:
انتخاب چگونه زندگی کردن با شماست. همه ابزار ومنابع مورد نياز رادر اختيارداريد.
💎قانون نهم:
جوابهايتان در وجود خودتان است. تنها کاري که بايد بکنيد اين است که نگاه کنيد، گوش بدهيد و اعتماد کنيد.
💎قانون دهم:
خيرخواه همه باشيد تا به شما نيز خير برسد.
به هيچ دسته كليدی اعتماد نكنيد بلكه كليدسازی را فرا بگيريد.
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠#داستان زیبای مرد و مرگ
یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...
طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...
توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!
نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠توله های فروشی
مغازه داری روی شیشه مغازه اش اطلاعیه ای به این مضمون نصب كرده بود توله های فروشی. نصب این اطلاعیه ها بهترین روش برای جلب مشتری، بخصوص مشتریان نوجوان است، به همین خاطر خیلی بعید بنظر نمی رسید وقتی پسركی در زیر همین اطلاعیه هویدا شد و بعد از چند لحظه مكث وارد مغازه شد و پرسید: قیمت توله ها چنده؟
مغازه دار پاسخ داد: "هر جا كه بری قیمتشون از 30 تا 50 دلاره."
پسر كوچك دست تو جیبش كرد و مقداری پول خرد بیرون آورد و گفت: من 2 دلار و سی و هفت سنت دارم. می توانم یه نگاهی به توله ها بیندازم؟
صاحب مغازه پس از لبخندی سوت زد. با صدای سوت، یك سگ ماده با پنج توله فسقلی اش كه بیشتر شبیه توپ های پشمی كوچولو بودند، پشت سر هم از لانه شان بیرون آمدند و توی مغازه براه افتادند. یكی از توله ها به طور محسوسی می لنگید و از بقیه توله ها عقب می افتاد. پسر كوچولو بلافاصله به آن توله لنگ كه عقب مانده بود اشاره كرد و پرسید:
"اون توله هه چشه؟"
صاحب مغازه توضیح داد كه دامپزشك بعد از معاینه اظهار كرده كه آن توله فاقد حفره مفصل ران است و به همین خاطر تا آخر عمر خواهد لنگید. پسر كوچولو هیجان زده گفت:
"من همون توله رو می خرم."
صاحب مغازه پاسخ داد:
"نه، بهتره كه اونو انتخاب نكنی. تازه اگر واقعاً اونو می خوای، حاضرم كه همین جوری بدمش به تو."
پسر كوچولو با شنیدن این حرف منقلب شد. او مستقیم به چشمان مغازه دار نگریست و در حالی كه با تكان دادن انگشت سبابه روی حرفش تاكید می كرد، گفت:
"من نمی خوام كه شما اونو همین جوری به من بدید. اون توله هه به همان اندازه توله های دیگه ارزش داره و من كل قیمتشو به شما پرداخت خواهم كرد. در واقع، دو دولار و سی و هفت سنت شو همین الان نقدی می دم و بقیه شو هر ماه پنجاه سنت، تا این كه كل قیمتشو پرداخت كنم."
مغازه دار بلافاصله گفت:
"شما بهترهً این توله رو نخرید، چون اون هیچوقت قادر به دویدن و پریدن و بازی كردن با شما نخواهد بود."
پسرك با شنیدن این حرف خم شد، با دو دست لبه شلوارش را گرفت و آن را بالا كشید. پای چپش را كه بدجوری پیچ خورده بود و به وسیله تسمه ای فلزی محكم نگهداشته شده بود، به مغازه دار نشان داد و در حالی كه به او می نگریست، به نرمی گفت:
"می بینید، من خودم هم نمی توانم خوب بدوم، این توله هم به كسی نیاز داره كه وضع و حالشو خوب درك كنه!"
📚آنتوان دوسنت اگزوپری
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠57 سنت پول دختر کوچولو ...
یک روز یه دختر کوچولو کنار یک کلیسای کوچک محلی ایستاده بود ؛ دخترک قبلا یکبار آن کلیسا را ترک کرده بود چون به شدت شلوغ بود .
همونطور که از جلوی کشیش رد شد ، با گریه و هق هق گفت : " من نمیتونم به کانون شادی بیام ! "
کشیش با نگاه کردن به لباس های پاره ، کهنه و کثیف او تقریباً توانست علت را حدس بزند و دست دخترک را گرفت و به داخل برد و جایی برای نشستن او در کلاس کانون شادی پیدا کرد . دخترک از اینکه برای او جا پیدا شده بود بی اندازه خوشحال بود و شب موقع خواب به بچه هایی که جایی برای پرستیدن خداوند عیسی نداشتند فکر می کرد .
چند سال بعد ، آن دختر کوچولو در همان آپارتمان فقیرانه اجاره ای که داشتند ، فوت کرد . والدین او با همان کشیش خوش قلب و مهربانی که با دخترشان دوست شده بود ، تماس گرفتند تا کار های نهایی و کفن و دفن دخترک را انجام دهد .
در حینی که داشتند بدن کوچکش را جا به جا می کردند ، یک کیف پول قرمز چروکیده و رنگ و رو رفته پیدا کردند که به نظر می رسید دخترک آن را از آشغال های دور ریخته شده پیدا کرده باشد .
داخل کیف 57 سنت پول و یک کاغذ وجود داشت که روی ان با یک خط بد و بچگانه نوشته شده بود : " این پول برای کمک به کلیسای کوچکمان است برای اینکه کمی بزرگتر شود تا بچه های بیشتری بتوانند به کانون شادی بیایند . "
این پول تمام مبلغی بود که آن دختر توانسته بود در طول دو سال به عنوان هدیه ای پر از محبت برای کلیسا جمع کند .
وقتی که کشیش با چشم های پر از اشک نوشته را خواند ، فهمید که باید چه کند ؛ پس نامه و کیف پول را برداشت و به سرعت سمت کلیسا رفت و پشت منبر ایستاد و قصه فداکاری و از خود گذشتگی آن دختر را تعریف کرد .
او شماس های کلیسا را برانگیخت تا مشغول شوند و پول کافی فراهم کنند تا بتوانند کلیسا را بزرگتر بسازند .
اما داستان اینجا تمام نشد . یک روزنامه که از این داستان خبردار شد ، آن را چاپ کرد . بعد از آن یک دلال معاملات ملکی مطلب روزنامه را خواند و قطعه زمینی را به کلیسا پیشنهاد کرد که هزاران هزار دلار ارزش داشت .
وقتی به آن مرد گفته شد که آنها توانایی خرید زمینی به آن مبلغ را ندارند ، او حاضر شد زمینش را به قیمت 57 سنت به کلیسا بفروشد .
اعضای کلیسا مبالغ بسیاری هدیه کردند و تعداد زیادی چک پول هم از دور و نزدیک به دست آنها می رسید .
در عرض پنج سال هدیه آن دختر کوچولو تبدیل به 250000 دلار پول شد که برای آن زمان پول خیلی زیادی بود ( در حدود سال 1900 ) . محبت فداکارانه او سود ها و امتیازات بسیاری را به بار آورد .
وقتی در شهر فیلادلفیا هستید ، به کلیسای Temple Baptist Church که 3300 نفر ظرفیت دارد سری بزنید . و همچنین از دانشگاه Temple University که تا به حال هزاران فارغ التحصیل داشته نیز دیدن کنید .
همچنین بیمارستان سامری نیکو ( Good Samaritan Hospital ) و مرکز " کانون شادی " که صد ها کودک زیبا در آن هستند را ببینید . مرکز " کانون شادی " به این هدف ساخته شد که هیچ کودکی در آن حوالی روز های یکشنبه را خارج از آن محیط باقی نماند .
در یکی از اتاق های همین مرکز می توانید عکسی از صورت زیبا و شیرین آن دخترک ببینید که با 57 سنت پولش ، که با نهایت فداکاری جمع شده بود ، چنین تاریخ حیرت انگیزی را رقم زد . در کنار آن ، تصویری از آن کشیش مهربان ، دکتر راسل اچ. کان ول که نویسنده کتاب " گورستان الماس ها " است به چشم می خورد .
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
#
💠 دختر زیبا و سنگریزه
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: ...
اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
✅ کانال نکته های خوب ما را در ایتا دنبال کنید
@akhlagmadaran
http://eitaa.com/joinchat/675610629C24684e31b3
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
هدایت شده از نهج البلاغه ایها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹وقتی مفتی #وهابی روی آنتن زنده، حقانیت امام #حسین علیه السلام را فریاد می زند
"هر کس در روز #عاشورا اندوهگین نباشد، #مشرک است"
@nahjolbalagheeiha
هدایت شده از ✍﷽ نکته های طلایی
1_28699163.pdf
387.8K
📚 نسخه PDF
📖 #کتاب زندگینامه قصه فرماندهان
#شهید_حسین_خرازی
http://eitaa.com/joinchat/2202992642C3b84b8c62e
هدایت شده از کتاب فیلم دفاع مقدس و شهدا
کتاب خاطرات سبز رهبری ، leader-khamenei.com.pdf
6.24M
📕کتاب
خاطرات سبز رهبری
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
هدایت شده از ساخته های کانال
مسلمانی به سبک داعش-4.pdf
5.45M
📖 داستان
« #مسلمانی_به_سبک_داعش »
🔞‼️ خاطرات و روایتی از داعشی شدن و حضور در جمع خبیث داعش ،داعش و جهاد نکاح و...
🔹قسمت 4
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
هدایت شده از کتاب فیلم دفاع مقدس و شهدا
1_28379672.pdf
7.51M
📕کتاب
حزب توده از شکل گیری تا فروپاشی
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
🌷آثار تسبیحات حضرت زهرا (س) 🌷
🌟✨جلوگیری از تیره بختی
◆ امامصادق علیه السلام به من فرمود: ای ابوهارون، ما کودکان خود را همانگونه که به نماز فرمان میدهیم،به تسبیح حضرت زهرا(س) نیز امر میکنیم. پس بر این ذکر مداومت کن؛ زیرا هر بندهای بر آن مداومت کند، تیره بخت نمیشود.
🌟✨خشنودی خداوند، دوری کردن شیطان
◆ امام باقرعلیه السلام فرمود: هرکس تسبیح حضرت زهرا را بگوید،سپس طلب آمرزش کند، آمرزیده خواهد شد. این تسبیح به زبان یکصد مرتبه است، ولی در میزان عمل یک هزار تسبیح به حساب میآید و شیطان را دور و خداوند رحمان را خوشنود میسازد.»
🌟✨آمرزش گناهان
◆ امام صادق علیه السلام نیز به فضیلت تسبیح بعداز نمازهای واجب چنین اشاره کرد: « مَن سَبَحَ تَسبِیحَ فَاطِمَةَ ع قَبلَ أَن یَثنِیَ رِجلَیهِ مِن صَلَاتِهِ الفَرِیضَةِ غَفَرَ اللَهُ لَهُ ، هرکس بعداز نماز واجب تسبیحات حضرت زهرا(س) را بجا آورد قبل از اینکه پای راست را از بالای پای چپ بردارد، جمیع گناهانش آمرزیده میشود»
و در حدیثی دیگر فرمود: « مَن سَبَحَ تَسبِیحَ فَاطِمَةَ ع فَقَد ذَکَرَ اللَهَ الذِکرَ الکَثِیر ، کسی که تسبیح فاطمه زهرا(س) را بگوید خدا را به ذکر کثیر یاد کرده است.»
❤️ بعد از هر نماز ❤️
« اَللهُ اَکْبَر » ۳۴ بار
« اَلْحَمْدُلِلّٰه » ۳۳ بار
« سُبْحٰانَ الله » ۳۳ بار
📚 منبع:
کافی ج ۳ ص ۳۴۳
معانی الاخبار ص ۱۹۳
..... 📚 @Dastan313 📚.....
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
🔸
امام علي عليه السلام :
لَا تُعَاتِبِ الْجَاهِلَ فَيَمْقُتَكَ وَ عَاتِبِ الْعَاقِلَ يُحْبِبْكَ
از جاهل انتقاد نکن که با تو دشمن میشود
و از عاقل انتقاد کن که دوستت میدارد.
--------
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ص 74
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از الف جهانم حسین(ع)_الیاس جاهد
.archivetemp976b82792ef4c756f5f2af859b7374c36370c5578b257fc689da83f6406e9741.pdf
403.9K
📘کتاب
وقتی سفر آغاز شد
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
هدایت شده از سلامتکده نون و نمک
4 - به فرموده امام علی علیه السلام امیدوارترین آیه قرآن کدام است ؟.mp3
619.7K
سوال : به فرموده امام علی علیه السلام امیدوارترین آیه قرآن کدام است ؟
⏳ زمان : ۲:۰۳
🗂 حجم : ۰.۶ مگابایت
استاد عالی
🌐 @barzakhe
هدایت شده از سلامتکده نون و نمک
1_25103946.mp3
2.06M
سوال : تعداد مواقف و اولین موقف چیست ؟
⏳ زمان : ۶:۵۱
🗂 حجم : ۲ مگابایت
استاد عالی
🌐 @barzakhe
هدایت شده از سلامتکده نون و نمک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازدید_پس_از_مرگ_امام_رضا_ع
✅36 بار بازدید امام رضا (ع) از شیخ عبدالکریم #حائری پس از مرگ
❤️یا امام رئوف...😭😭😭
🌐 @barzakhe
هدایت شده از سلسله مباحث یاد مرگ
6 - در مورد آداب زیارت اهل قبور توضیحاتی بفرمایید.mp3
1.75M
6⃣ سوال : در مورد آداب زیارت اهل قبور توضیحاتی بفرمایید
⏳ زمان : ۵:۴۹
🗂 حجم : ۱.۷ مگابایت
#جلسه_چهل_و_یکم
هدایت شده از سلسله مباحث یاد مرگ
2 - دیدگاه خدا و دین نسبت به خودکشی چیست و وظیفه ما نسبت به آنها چیست ؟.mp3
2.21M
2⃣ سوال : دیدگاه خدا و دین نسبت به خودکشی چیست و وظیفه ما نسبت به آنها چیست ؟
⏳ زمان : ۷:۲۰
🗂 حجم : ۲.۱ مگابایت
#جلسه_چهل_و_یکم
هدایت شده از سلامتکده نون و نمک
داستان یک مرد.mp3
7.81M